eitaa logo
پاییز
222 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
393 ویدیو
20 فایل
سلام سعی میکنم چیزایی که به ذهنم میرسه و لازمه باهاتون درمیون بگذارم رو اینجا مطرح کنم. خوب و بدشو به بزرگی خودتون ببخشید آیدی اینستاگرام: p_a_eee_z3 گفتگو با پاییز: شناس؛ @pa_eee_z ناشناس؛ https://harfeto.timefriend.net/17140620203928
مشاهده در ایتا
دانلود
📓 کتاب «خون دلی که لعل شد» 1⃣ مقدمه 📖 به تازگی ترجمه‌ی فارسی کتاب «ان مع الصبر نصرا» که شامل خاطرات رهبر انقلاب از دوران کودکی، جوانی و فعالیت‌های انقلابی ایشان تا پیش از انقلاب است، با عنوان «خون دلی که لعل شد»، توسط انتشارات انقلاب اسلامی منتشر شده و با استقبال زیاد مخاطبان مواجه شده است. @chekhabarazkoja
📓 کتاب «خون دلی که لعل شد» 2⃣ در خدمتِ همیشه پدر 📖 پدر همواره به من محبت ویژه داشت و در سفرهای خود با من مأنوس می‌شد. 📖 پدرم یک بار بینایی خود را از دست داد، ولی بعدا شفا یافت. درمان چشم خود را در تهران ادامه می‌داد. سه بار به تهران رفت، ولی حاضر نشد کسی جز من همراهش باشد. 📖 سال ۱۳۴۲ در قم بودم. پدر به من نامه نوشت که به مشهد بیایم تا او را در سفر درمانی به تهران همراهی کنم. اما رفتن من به مشهد به تأخیر افتاد و علت آن، مأموریتی بود که در رابطه با مسائل تبلیغ باید در زاهدان انجام می‌دادم. به زاهدان رفتم و در آنجا بازداشت شدم. مهم‌ترین نگرانی من هنگام بازداشت، پدرم بود که بی من به سفر نمی‌رفت. @chekhabarazkoja
📓 کتاب «خون دلی که لعل شد» 3⃣ مادری که با قرآن و حدیث و شعر آشنا بود 📖 زادگاه مادرم نجف است. ایشان لهجه‌ی عربی داشت. درکودکی با لهجه‌ی عربی نجفی حرف می‌زده است. 📖 با آشنا بود. قرآن را خوب و با صدایی جالب تلاوت می‌کرد. در اواخر عمر، صدایش گرفته بود و من صدای خوش او را به یادش می‌آوردم. بر قرائت کلام‌الله مجید با قرآن اهدائی پدرش مداومت روزانه داشت. 📖 شیوه‌ی قرائت ایشان، ما را در آن کم سن‌وسالی به خود جذب می‌کرد. پیرامونش گرد می‌آمدیم و به تلاوتش گوش می‌کردیم. ایشان هم از فرصت استفاده می‌کرد، معانی برخی آیات را برای ما به فارسی ترجمه می‌کرد و داستان‌های پیامبران را برایمان بازمی‌گفت. شیفتگی وافرش به زندگی حضرت موسی(ع) موجب می‌شد تا داستان زندگی این پیامبر بزرگ را با همه‌ی جزئیات برای ما شرح دهد. آن‌چنان با علاقه‌مندی درباره‌ی حضرت موسی سخن می‌گفت که شوق شنیدن ماجراهای او را در ما برمی انگیخت. 📖 با مأنوس بود و برخی اشعار او را از حفظ داشت و با آن فال می‌گرفت. کما اینکه با حدیث نیز آشنا بود. حدیثی می‌گفت و پدر به ایشان اعتراض می‌کرد که به این حدیث تاکنون برنخورده است، اما ایشان منبع حدیث را برای پدر ذکر می‌کرد. @chekhabarazkoja
📓 کتاب «خون دلی که لعل شد» 4⃣ عادت خوب کودکی 📖 پدرم ما را عادت داده بود که هیچ فرصتی را از دست ندهیم و هیچ روزی را بدون بهره‌گیری از درس و مباحثه نگذرانیم. 📖 ایشان از فرصت تعطیلی درس حوزه در ایام ماه محرم و همچنین ماه‌های تابستان هم بهره می‌گرفت. 📖 در هفت روز اول ماه محرم برای من درس می‌گفت و سه روز بعد از آن را به مجالس روضه‌ی امام حسین(ع) می‌رفت. 📖 چیزی را به نام «تعطیلی تابستانی» قبول نداشت و می‌گفت: ما در نجف علی‌رغم هوای طاقت‌فرسا و گرمای سخت، درس‌مان را ادامه می‌دادیم؛ بنابراین تابستان‌ها در مشهد چرا باید درس و تحصیل تعطیل شود!؟ @chekhabarazkoja
📓 کتاب «خون دلی که لعل شد» 5⃣ نخستین جرقه آشنایی با حرکت انقلابی 📖 از خردسالی، یکی از دوران‌های مهم را شاهد بوده‌ام، که از آغاز حرکت (ره) تا نهضت (قدس سره) و و برپایی نظام مبارک اسلامی امتداد داشت. 📖 مرحوم شهید نواب صفوی نخستین جرقه‌ای بود که راه اسلام را به معنای فراگیر انقلابی و پویای آن در برابرم روشن ساخت... 📖 در یکی از روزها نواب تصمیم گرفت برای بازدید آن عده از طلاب مدرسه‌ی سلیمان خان که به دیدنش رفته بودند، از آن مدرسه دیدن کند. من از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم. نواب در چشم ما نماد قهرمانی و بود. 📖 وقتی خبر کشته شدن رزم آرا به دست خلیل طهماسبی - یکی از - منتشر شد، و می‌شنیدیم که آقای کاشانی این اقدام قهرمانانه را به طهماسبی تبریک گفته، احساس عزت و افتخار می‌کردیم... 📖 در مدرسه حجره‌ی بزرگی بود که به آن «مدرس» می‌گفتند؛ آن را رفت و روب و مرتب کردیم و برای آمدن این میهمان و همراهانش آماده ساختیم و در انتظار ساعت موعود ماندیم. 📖 در ورودی مدرسه باز شد و عده‌ای میهمان وارد شدند. چشم من در میان آنان در جست‌وجوی نواب بود، که در ذهن خود از او تصویر مردی تنومند و بلند قامت داشتم؛ اما به جای چنان مردی که در تخیلم بود، مردی لاغر و کوتاه قد را دیدم که عمامه‌ای سیاه برسر داشت و چهره‌اش بشاش بود و هرکه را می‌دید، با گشاده‌رویی برخورد می‌کرد و به او سلام می‌داد. اگر هم به یک نفره «سید» برمی‌خورد، می‌گفت: پسرعمو! سلام علیکم. 📖 با خود گفتم: عجب! نواب صفوی که رژیم شاه را گیج و حیران کرده، این است!؟ در واقع، از وقتی چشمم به این مرد افتاد، دیدم با تمام احساسم مجذوب اویم و از ژرفای قلبم او را دوست داشتم. @chekhabarazkoja
📓 کتاب «خون دلی که لعل شد» 6⃣ دو خط همیشگی رهبر انقلاب 📖 در تمام زندگی مبارزاتی خود، همواره هر دو خط و را با هم ادامه دادم و معتقدم این دو را کاملا با هم درآمیختم. 📖 نهایت سعی من این بود که دین را چنان که خدای متعال خواسته به عنوان روشی برای رفتار عملی، و برنامه‌ای برای زندگی، و تغییری مستمر به سوی کمال مطلوب بفهمم و ارائه کنم. 📖 در همه‌ی کارهای فکری و عملی‌ام، و در سخنرانی‌ها و درس‌هایم، روی این خط تمرکز داشتم. همین گرایش به درک آگاهانه و روشن از اسلام، مرا واداشت تا به کتاب‌های اسلام‌گرایان عرب روی بیاورم. 📖 در کنار این، به هر فعالیتی که می‌توانست مردم را علیه قدرت حاکم بسیج کند و به صورت هسته‌ای برای رهبری مردم به سوی برپایی درآید، دست می‌زدم... 📖 به عقیده‌ی من اگر فعالیت آگاهانه‌ی فکر اسلامی از جنبش و مبارزه جدا شود، خشک و بی‌روح می‌شود. روح مبارزه‌ی دینی هم اگر از آگاهی و اندیشه عاری گردد، دچار ارتجاع و تحجر می‌گردد. 📖 ترکیب مقاومت با آگاهی‌بخشی و رشد فکری، خط را تشکیل می‌دهد. @chekhabarazkoja
💢 در برابر جنگ روانی ساواک، تسلیم نشدم 💠در اتاق کنار، بازجو مرا به سؤال گرفت: بالای منبر چه گفتی؟ چرا چنین گفتی؟ مقصودت از فلان مطلب چه بود؟ این سؤال‌ها نشان می‌داد همه‌ی آنچه من بالای منبر گفته‌ام، به آنها رسیده. وقتی بازجویی پایان یافت، مرا به جای دیگری بردند. 💠در آنجا با چهره‌های عبوس خاصی مواجه شدم و فهمیدم اینجا ساواک است. رئیس ساواک زاهدان در آن زمان از اشرار معروف بود... به هر حال مرا به اتاقی بردند و چند جوان دور مرا گرفتند. با دقت مرا بازرسی کردند. کیف بغلی مرا برداشته و عکس‌هایی را از آن در آوردند و درباره‌ی صاحبان عکس‌ها از من سؤال کردند. کوشیدند از طریق توهین و تمسخر، نسبت به من جنگ روانی کنند. 💠ولی بحمدالله من تسلیم نشدم، در برابر آنها سست نشدم و شکست نخوردم. در عین حال زجر و آزار بسیاری کشیدم. ساعتی بعد مرا بیرون بردند و سوار ماشین کردند و به خارج از شهر بردند. هوا تاریک و بسیار سرد بود. منبع: کتاب خون دلی که لعل شد @chekhabarazkoja