خداحافظ شهید خدمت
خداحافظ شهید جمهور
خداحافظ جمعههایِ بیخواب
خداحافظ ماشینهایِ بدون شیشهدودی
خداحافظ «ماشین رو نگه دارید، مگه نمیبینید مردم وایستادن»
خداحافظ «اتّقواالله»هایِ حین مناظره
خداحافظ مایهٔ غرورِ ایرانی
خداحافظ پروژههایِ افتتاحی
خداحافظ سفرهای پیدرپیِ استانی
خداحافظ دعای کارگرهای کارخانههایِ احیایی
خداحافظ مخاطب پیرمردی که گفت «خدا پدرت رو بیامرزه»
خداحافظ سیبْلِ توهینها، طعنهها و تهمتها
خداحافظ مخاطبِ تخریب و کنایههای خودی و بیخودی
خداحافظ «ما دنبال دوتا رأی حلالایم»
خداحافظ استقبالهایِ چشمگیر مردمی
خداحافظ «من تا تمامِ مشکلات حل نشود، به سفرهای استانی خواهم آمد»
خداحافظ سکوتِ مردانهٔ مقابل تخریبهای رقیب
خداحافظ سیبْلِ تمسخرِ ششکلاسیهایِ نامرد
خداحافظ دکترِ سلیمالنفسها
خداحافظ «من دردِ یتیمی را چشیدهام»
خداحافظ پیشانیِ بوسهٔ حاجقاسم
خداحافظ سربازِ احیاگرِ غیرت لهشدهٔ ما
خداحافظ مظلومِ هلهلهٔ بیوطنها
خداحافظ استخارهٔ خوبِ «به کی رأی بدم»ها
خداحافظ «برای این طلبهٔ خدمتگزار دعا کنید»
خداحافظ عبا و قبایِ خاکی بین سیل و زلزلهها
خداحافظ چشمانتظاریِ هشت ساله و ۱۶ ساعته
خداحافظ مخاطب «تمجید»هایِ اقا
خداحافظ سفرهای عادیشدهٔ روستایی
خداحافظ جشنهای احیایِ کارگاهها
خداحافظ شهادت حینِ خدمت؛ نه پشتِ میز
خداحافظ شجاعتِ قدمهای اقای وزیر و مواضعِ صریحِ شیعهگری
خداحافظ زبانِ بیلکنتِ دفاع از اسلام
بیشتر از آنچه فکر کنی دوستت داشتیم؛ تو و یارانت را، ببخش که زیاد نگفتیم…
باز با از دستدادنها به خود آمدیم!
حالا مخالفینت راحتتر تخریبت میکنند و تو راحتتر سکوت میکنی!
حالا بدخواهانت اعداد و ارقام و آمار را بیشتر پیش میکِشند و تو در آسمانی!
خداحافظ آقاسید ابراهیم!
جدیجدی شهیـد شدی…
حالا کمی استراحت کن؛ خیلی خستهای…
#رئیسی
#خادم_امام_رضا
#شهید_جمهور
⬛️ تصاویری از شهید آیتالله رئیسی(ره) و همراهان ایشان در کنار رهبر معظم انقلاب
#رئیسی_عزیز
#شهید_جمهور
🔻 شما فامیل رئیس جمهور هستید؟
مشهد بودیم . همسرم اسنپ خبر کرد. پراید نقرهای که تمام بدنه یا زنگ زده بود یا انگار باضربهای رفته بود تو، دم هتل ایستاد. سوار شدیم. ماشین زوری زد و راه افتاد. صندلیهایش انگار میخواستند از جایشان بزنند بیرون. ذکر یا امام رضا گرفتم . به بچهها گفتم از در فاصله بگیرید.
-«آقای رئیسی چه نسبتی با شما دارن؟»
یکه خوردم از این سوال بی مقدمهی همسرم. راننده به موهای جو گندمی ِخلوتش دست کشید و تن فربهاش را توی صندلی کوچک ماشین تکان داد. گفت: چطور؟
همسرم خندید.
- «آخه اینجا فامیلی شما نوشته رئیس الساداتی.»
از آنجا که من نشسته بودم میشد دید که گونههای مرد چه طوری به بالا و نزدیک چشم.ها کشیده میشود.
-«پسرعمومه...پسرعموی پسرعمو هم که نه...پسرعموی پدرمه.»
چشمهایم درشت شد.
همسرم گفت: «چرا نرفتین ازش بخواین شما رو بذاره سر یک کار درست و حسابی. مثل خیلیای دیگه. اسنپ آخه؟»
آقای راننده دوباره خندید. گفت الان که رئیس جمهوره... اون وقتها هم که تولیت آقا بود هم نرفتم. یعنی روم نشد. بعد هم انقدر سرش شلوغه اصلا وقت این چیزا رو نداره. اصلا آدم این کارا نیست.برای هیچ کدوم از فامیلامون کاری نکرده. هر کی هم به یه جایی رسیده خودش یه کاری برای خودش دست و پا کرده. اون خیلیا یم خودشون میدون و خدای خودشون.»
دروغ چرا با این حرفها قند توی دلم آب شد. مردی که حتی نزدیک تری آدمهای دوربرش هم نتوانستند از نمدش برای خودشان کلاهی بسازند. پراید لکنته تقی صدا داد. راننده دستی را کشید.
-«دیگه نموتونوم جلوتر بروم. حرمم که پیدایِ. برای ما هم دعا کنید.»
-«دست شما درد نکنه. پنج ستاره دادم بهتون. انشاءالله عاقبت بخیر بشید.»
✍زهرا غلامزاده
#روایت_جمهور
#رئیسی
#شهید_جمهور
#سیدالشهدای_خدمت
#خادم_الرضا