هر صبح بیشتر بدهڪار خودم مے شوم،
ڪه چرا لااقل به خاطر خودم،
به تو سلام نڪرده ام؛
ما حتے محض خودخواهے هم دوستت نداریم..!
#سلام_آقاے_مهربانےها
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج❤️
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
#شهادت فقط درخون
غلطیدن نیست🚫
شهادت🌷
هنگامی رخ میدهدکه #دلت اززخمِ
کنایه دیگران بگیرد💔
و #خون همان اشکیست
که ازآه دلت جاری میشود😢
وآن هنگام که #مردان به دنبال راهی برای #شهادت هستند
تواینجا
هرروز
#شهیدمیشوی
#مادر
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
اَعوذباللّٰه
از تعَلقاتِ دُنیا
که مٰا را
” دیر “
به حُسَین(ع)
رِساند ...
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
🔻در آستانه ایام اوج راهیان نور غرب و شمال غرب کشور، صفحه رسمی اینستاگرام ستاد مرکزی راهیان نور کشور هک و بسته شد.
لذا انتشار هر گونه پست در صفحه قبلی در پیام رسان اینستاگرام از سوی این ستاد مورد تایید نمی باشد.
▫️ مخاطبان عزیز راهیان نور می توانند صفحه جدید ستاد مرکزی راهیان نور کشور را با نشانی زیر دنبال نمایند:
@rahiye_noor
﹍..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..﹍
@p_bache_mazhabiya
#شهید
شهید...
به قَلبت نگاه میکُند اگر جایی
برايَش گذاشته باشی
می آيد
می مانَد
لانه میکُند
تا شهيدت کُند ...
وَ مَنْ عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
﹍..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..﹍
@p_bache_mazhabiya
🌸اعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِي أَوْتَادِهَا🌸
به پيمان كسانى چنگ بزنيد كه به پيمانشان وفادارند.
#امام_علی_ع | #حکمت
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
#حدیث
#منتظر
امام صادق فرمودند:
کسی که مایل است؛
جزء یاران حضرت مهدی
قرار گیرد باید منتظر باشد.
و درحالی که منتظر است،
با تقوا و اخلاق نیکو عمل کند..
•|بحارالانوار ج۵۲ ص۱۴۰
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
#به_نام_خدا
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_چهارم
وارد اتاق شد
سرشو چرخوند تا دور تا دور اتاقو ببینہ محو تماشاے عکسایے بود کـہ رو دیوار اتاقم بود
عکس چند تا از شهدا ک خودم کشیده بودم و ب دیوار زده بودم
دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم و نگاهش میکردم عجب آدم عجیبیہ ایـن کارا ینی چے
نگاهش افتاد ب یکے از عکسا چشماشو ریز کرد بیینہ عکس کیہ رفت نزدیک تر اما بازم متوجہ نشد
سرشو برگردوند طرفم خودمو جم و جور کردم
بی هیچ مقدمہ ای گفت ایـن عکس کیہ چهرش واضح نیست متوجہ نمیشم
چقــدر پررو هیچے نشده پسر خالہ شد اومده با من آشنا بشہ یا با اتاقـم؟
ابروهامو دادم بالاو با یہ لحن کنایہ آمیزے گفتم
ببخشید آقاے سجادے مثل اینڪہ کاملا فراموش کردید براے چے اومدیم اتاق
بنده خدا خجالت کشید تازه ب خودش اومد و با شرمندگے گفت معذرت میخوام خانم محمدے عکس شهدا منو از خود بیخـود کرد بی ادبے منو ببخشید، با دست ب صندلے اشاره کردم وگفتم خواهش میکنم بفرمایی
زیر لب تشکرے کرد و نشست منم رو صندلے رو بروییش نشستم
سرش و انداخت پاییـن و با تسبیحش بازے میکرد
دکمہ هاے پیرهنش و تا آخر بستہ بود
عرق کرده بود و رنگ چهرش عوض شده بود احساس کردم داره خفہ میشہ
دلم براش سوخت
گفتم اون عکس یہ شهید گمنامہ چون چهره اے ازش نداشتم ب شکل یک مرد جوون ک صورتش مشخص نیست کشیدم
سرشو آورد بالا لبخندے زد و گفت حتما عکس همون شهید گمنامیہ ک هر پنج شنبہ میرید سر مزارش
با تعجب نگاش کردم بله؟! شما از کجا میدونید؟!
راستش منم هر....
در اتاق بہ صدا در اومد ....
🖊خانم علی آبادی
⭕️کپی حرام
♡اینجا صحبت #عشق در میان است.
﹍..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..﹍
@p_bache_mazhabiya
#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_پنج
در اتاق به صدا در اومد...
مامان بود...
اسماء جان؟!
ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود
بلند شدم و درو اتاق و باز کردم
جانم مامان
حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید
از جاش بلند شد و خجالت زده گفت
بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون
ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون
ب مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود؟!
چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء؟!
هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود
نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن ک دلت نمیخواد برن
اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم...
صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم
رفتیم تا بدرقشون کنیم
مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدی پسر مارو؟!
با تعجب نگاهش کردم نمیدونستم چی باید بگم که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد
سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن
اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود
قــرار شد ک ما بهشون خبر بدیم که دفہ ے بعد کے بیان
بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم
نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود عجب سلیقہ اے
من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...
شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم
صب که داشتم میرفتم دانشگاه
خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رودر رو بشم
داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد فقط تو خونہ خودمون شیر بودم
خانم محمدی..
🖊خانم علی آبادی
⭕️کپی حرام
♡اینجا صحبت #عشق در میان است.
﹍..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..﹍
@p_bache_mazhabiya