「پـاتـوقـمـون🎙」
#قسمت_اول 🙃 تقریبا اوایل محرم سال هفتاد و شش بود. ظهر بعد از خواندن نماز راهی خانه شدم. به محض این
•| #قسمت_دوم 🙃
رنگم پریده بود. صورتم عرق کرده و پاهام سست شده بود. همان جا نشستم. مادرم هم وارد اتاق شد. کمی به من نگاه کرد. با تعجب گفت: کجا رفته، علیرضا کو؟!
وسط اتاق پتوی علیرضا پهن بود. گوشه پتو کنار رفته بود. انگار یکی اینجا خوابیده بوده. حالا پتو را کنار زده و رفته. بوی عطر عجیبی اتاق رو پر کرده بود.
جلوتر آمدم. بالشی روی زمین بود. روی آن، یک دایره به اندازه یک سر فرو رفته بود. کاملا مشخص بود که یکنفر اینجا خوابیده بوده!!
مو بر بدنم راست شده بود. اصلا حال خوشی نداشتم. مادرم با تعجب می پرسید: کو، کجا رفت؟ از اتاق آمدم بیرون. بوی عطر به خاطر پتو نبود.
همه خانه بوی عطر عجیبی گرفته بود. با تعجب اینطرف و آنطرف می رفتم. اصلا گیج شده بودم. نمی دانستم چه کار باید بکنم.
بعد از کمی قدم زدن و آرام کردن مادر، برای اینکه حال و هوا عوض شود به سراغ اخبار ساعت دو عصر رفتم.
خبر دوم یا سوم نمی دانم. گوینده اخبار اعلام کرد: امروز به طور رسمی اولین کاروان راهی کربلا شد! بعد هم توضیح داد که این کاروان شامل خانواده شهدا و... می باشد.
دوباره ذهن من به سالها قبل برگشت. همان زمانی که علیرضا مشغول خداحافظی بود.
برای آخرین بار راهی جبهه می شد. دقیقا در جلوی همین در ایستاده بود. علیرضا گفت: راه کربلا که باز شد بر می گردم. حالا راه کربلا باز شده! علیرضا هم که امروز برگشته!!
تو همین فکرها بودم. گوینده اخبار اعلام کرد: جمعه این هفته پیکرهای مطهر شهدا پس از نماز جمعه تهران تشییع می شود.
با خودم گفتم حتما علیرضا با این سری از شهدا برگشته. سریع گوشی تلفن را برداشتم. شماره شوهر خواهرم را گرفتم. او کارمند بنیاد شهید بود.
بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: اسامی شهدائی که قراره تشییع بشن رو دارین؟ بعد ادامه دادم: من مطمئنم علیرضا توی اونهاست! با تعجب گفت: از کجا اینقدر مطمئنی؟!
گفتم: بعدا توضیح می دم.
او هم گفت: نه، اسامی رو ندارم، ولی الان پیگیری می کنم و بهت زنگ می زنم.
یک ربع بعد خواهرم زنگ زد. به سختی حرف می زد. مرتب گریه می کرد. اما بالاخره گفت که علیرضا برگشته.
📚 #مسافر_کربلا
👤 #برادر_شهید
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
سلام دوستان 😍
کسانی که دوست دارن #بیشتر در مورد #شهید_علیرضا_کریمی بدونن میتونن 📚 کتاب #مسافر_کربلا از #انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی را تهیه کنند.
اون دسته از عزیزانی هم که علاقهمند به زیارت ایشون هستن، #مزارشون در #گلستان_شهدای_اصفهان هست؛ جنوب غرب آرامگاه #آیتالله_ارباب، قطعه یوسف۲، ردیف۵
ضمنا، اگه #کربلا میخواین از این شهید بخواین، #حتما بهتون میده 😍
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
|• #بـهطراوتــِمهتابــ 🌱
گفتم ار #عاشق شوم،
گاهی #غمی خواهم کشید
من چه دانستم که
بار #عالمی خواهم کشید
👤 #اهلی_شیرازی🍃
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
#زیارت_مجازی مزار مطهر #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
♦️از اینجا به گلزار شهدای کرمان وارد شوید👇
soleimany.ir/tour/
📌روی آدرس ها در نقشه ضربه بزنید تا شما را راهنمایی کند. 🍃
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
🌹 دستی که با محبت بهبود یافت...
♦️دست من آن اول که فلج شد، بخاطر حادثه ترور، تا مدتها این دست اصلا حرکت نمیکرد و ورم داشت. بعد به تدریج دیدم که یک کمی از شانه حرکت میکند.
دکتر به من گفت وقتی راه میروم، دستهایم را بطور طبیعی حرکت بدهم. من همین کار را کردم، دامنه حرکت بیشتر شد. بعد یواش یواش دیدم میتوانم دستم را خم کنم از آرنج.
در همان اوقات، خدای متعال یک فرزند دختری به ما داد که به من خیلی انس داشت.
زیاد سراغ من میآمد دفتر ریاست جمهوری، من بغلش میگرفتم. یواش یواش دیدم با این دست هم میتوانم بغلش بگیرم.
دکترم یک روز دید که با این دست بغلش گرفتهام، خیلی تشویق کرد! گفت این بچه دست تو را خوب می کند! وقتی از روی محبت این بچه را بغل میگیری، همین باعث میشود سنگینی اش را تحمل کنی. همینطور هم شد. بغل میگرفتم، مآوردم و بردم، بعد یواش یواش این دست قوت پیدا کرد.
❤️در ششم تیر ماه سال ۱۳۶۰ حضرت آقا توسط گروه فرقان در مسجد ابوذر تهران مورد سوءقصد قرار گرفتند، اما تقدیر الهی چنین بود كه ایشان برای آینده نظام حفظ شوند.
👤 #رهبر_معظم_انقلاب🍃
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
•| #رزق_شبانهـ{•🌙•}
#غروب_جمعه که میگذرد، #امام_زمان نظر میکند بر منتظرانش و میفرماید:
«ممنونم که به #یاد من بودید، اما نشد.
#لحظهی_دیدارمان به وقت دیگریست؛
برای #فرجم دعا کنید».
👤 #آیتالله_فاطمینیا 🍃
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
#قــرارعاشــقے ❤️
#العجـل گفـتیم
امـا
#قلبـمان
آمـاده نیسـت...
#أیْـنَ_صٰاحـِبَنٰا
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
•| #شهید_علی_چیتسازیان 😍
•| #شهید_روز 🌹
•| #شهدای_دفاعمقدس 🍂
❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
「پـاتـوقـمـون🎙」
•| #شهید_علی_چیتسازیان 😍 •| #شهید_روز 🌹 •| #شهدای_دفاعمقدس 🍂 ❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است. •┈•✾
#بیمارستان_شد_پاتوق 😁
از بس بچهها میرفتند برای ملاقات او در بیمارستان ساسانِ تهران، مسئوولان بیمارستان کلافه شدند و انتقالش دادند به یه بیمارستان توی همدان.
روزای اول یه اتاق بود و دو سه تا مجروح که وقت و بیوقت پر میشد از مردم و بچهها.
مدیر بیمارستان که دید عیادت کننده زیاده گفت: «یه اتاق باشه فقط برا علی آقا.»
بازم بعدازظهرها، وقت ملاقات، اتاق گوش تا گوش پر میشد.
یه فکر تازه کردند و وقت ملاقات را جوری تنظیم کردند که هم صبح و هم بعد از ظهر مردم بیان برای ملاقات؛ بازم جواب نداد.
حسابی نظم بیمارستان از ازدحام مردم بهم ریخته بود. رییس بیمارستان گفت: «علی آقا رو بعدازظهرها بیارن توی محوطه بیمارستان!»
بازم محوطه شد پاتوق بچهها که روی پاهای تو گچ علی آقا، شفاعتنامه مینوشتند.
رئیس بیمارستان که دید نظم بیمارستان با هیچ راهی به سامان نمیشه، با هماهنگی پزشک معالجش گفت: «ایشون رو ببرید خونه، پزشکا میآن اونجا برا دوا درمون!» 😂
•| #شهید_روز🌹
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
▪️سالروز شهادت #شهید_بهشتی و ۷۲تن از #یاران_امام_خمینی (رحمةاللهعلیه) با انفجار #بمب در دفتر مرکزی #حزب_جمهوری_اسلامی را خدمت امام عصر (عج) و عموم مسلمین تسلیت عرض مینماییم. 😔
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya