eitaa logo
「پـاتـوقـمـون🎙」
5.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
289 ویدیو
11 فایل
هٰذا‌مِن‌فَضل‌ربی که‌هرچه‌دارم‌از‌فضل‌پروردگارم‌است کپی؟ هرچه بیشتر بهتر، حلال حلالت✌️ کانال‌گرافیکیمون: ➺ @meghdad_graphic تبلیغ و تبادل نداریم! خادم‌کانال(فقط‌کار‌ضروری‌و‌نظرات): ➺ @mim_komeyl
مشاهده در ایتا
دانلود
💟خاطره ای از همسر شهید:💞 هر وقت از منطقه به منزل می آمد،☺️ بعد از اینکه با من احوال پرسی میکرد، با همان لباس خاکی بسیجی به نماز می ایستاد. یک روز به قصد شوخی گفتم:☺️ تو مگر چقدر پیش ما هستی که به محض آمدن،نماز میخوانی؟😕 نگاهی کرد و گفت: هر وقت تو را می بینم،احساس میکنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم...😍💞 ❁join❁⇩ @p_bache_mazhabiya
خدارافراموش نڪنید مرتب بسم اللہ بگویید، بایادوذڪرخداوعمل براے رضاے خداخیلے از مسائل حل میشود ❁join❁⇩ @p_bache_mazhabiya
خیلی قشنگ خیلی بخونید🙏 حاج آقا باید برقصه!!! چند سال قبل اتوبوسی🚐 از دانشجویان👩🏻⚖👩🏻👱♀👩🏻👩🎤👩🔧🙎🏻 دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… 😳😳😳 آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی💄👄💅، مانتوی تنگ👗👗👠👡👜👛🕶👓 و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.👰 اخلاق‌شان را هم که نپرس…😡😡 حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند😀😀😀 و مسخره می‌کردند😜😜😝😍 و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست... باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…🤔🤔🤔 اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند😁😁😁 و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟🤔🤔 گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید. گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! 😁😄😃😀😜😎😏 حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول مسیر هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...🙏🏻🙏🏻 می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته 🔥🔥🔥و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است… از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف🤗🤗😜😝😝😎😍😍😂 و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.🤗🤗🤗😜😜😜 کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا ! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏👏👏👏👏👏 برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...💧💧💧💦💦💧💦💧💦💧 تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳😳😳😳. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند😌😌😓😓😭😭😭😭😩😫😩😩! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … 😭😭😭😭😭 شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم... به اتوبوس🚌🚌 که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔🤔🤔 چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعة‌الزهرای قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند..👏👏👏👏👏👏 اگر دلت لرزید یه صلوات برا سلامتی آقا امام زمان بفرست😭😭😭 تا میتونید نشر بدید😔😔 @p_bache_mazhabiya
پُست نگهبانے رو زودتر ترڪ ڪرد! فرمانده گفت: ۳۰۰تا صلوات جریمته! چند لحظه فڪر ڪرد. وگفت: برادرا بلند صلوات! همہ‌ صلوات فرستادن گفت: بفرما 😊 از۳۰۰ تا هم بیشتر شد. #سلام_بر_ابراهیم 🌷 @p_bache_mazhabiya
#ریحانه #روزنامه_حیــا📰 شایعه ای مثل بیماری😷 مزمن شیوع پیدا کرده بود: (فرشته با چهارشنبه های سفید⚪️ دست دوستی فشرده و قراردادش📝 با یادگار مادر را فسخ کرده..!) پس سکوت را جایز ندیدم✋ و تیتر اول روزنامه ی🗞 حیا را به تو اختصاص دادم: "خبر داغ"🔥 سالهاست که به تفاهم رسیده ام با مشکی آرام من، این قرارداد تاریخ انقضا📆 ندارد! چادر سر میکــنم به نیت قربه الی الله...😇 الله اکبر...! ❤️زهی خیال باطل..این جماعت نمیدانند که من بیخ ریش توام تا ابدو دهر..!❤️ #فاطمه_قاف #مشکی_آرامِ_من☺️🍃 💗⇨ @p_bache_mazhabiya
باسلام سیزده آبان روز دانش آموز و تسخیر لانه جاسوسی گرامی امروز، روز شهید بزرگ حسین فهمیده و همه هم سن و سال های جسور و با شهامت اوست که قدر نوجوانی خود را می دانند @p_bache_mazhabiya
✨ برای تــوبــه امــروز و فـــردا نکـن‼️ 🔴از کجا معلـــوم این نَفَسی که الان میکشــی جزو نَفَســهایِ آخر نباشه ⁉️ خیلیا بےخیال بودن و یهو غافلگیــر شدن 😔... @p_bache_mazhabiya
⁉️سوال: حالا اگــر چنــد تار مو پیدا شد چه اثر سوئــی دارد؟؟!! ✅ جواب: به قول استاد قــرائتی اگر شما نقشـ🗞ـه ای برای رسیــدن به گنجـ👝ـی داشته باشید، فرضــا باید 4 متــر به طرف راستــ👈، 5 متر به بالا بروید و بعد زمین را بکنید!👌 اگر به جای 4 متر 6 متر بروید به گنـ👝ـج مورد نظر نخواهید رسید... در این موارد هم اگر دقیقــا به حــدود الهی مقیــد نباشیم به نتیجه مطلــوب نمی رسیم✋ 😌💛 💙…○ @p_bache_mazhabiya
یڪ ڪــــــــــــلام! #مـرگ_بـرآمریڪا👊 #مــرگ بـر بُریـدنِ نفـس👊 #مــــــــــــــرگ بـر قفـس👊 مـرگ بـر شڪوهِ خـــــــــــــار وُ خَـس👊 #مـرگ_بـرهَـوس👊 مـرگ بـر حــــــــــــــقوقِ بـی بشـر👊 مــــــــــرگ بـر تـبر، شـراره هاے شـر👊 مـرگ بـر آمریڪا👊 مـرگ بـر آمریڪا👊 #مـرگ_بـرآمریڪا👊 ‌ #مرگ_‌بر_آمریکا #حامد_زمانی #حزب_الله @p_bache_mazhabiya
یک دور تسبیح #مرگ_بر_آمریکا توی راه تا برسیم به هلی کوپترها آقا مهدی یک دور تسبیح « مرگ بر آمریکا » گفت.👌☺️ گفت : « آقاي مشکيني گفته ثواب گفتن « مرگ بر آمريکا » کمتر از نماز نيست. »👌🌹 شهید مهدی باکری / برگرفته از کتاب به مجنون گفتم زنده بمان ص80 ❁join❁⇩ @p_bache_mazhabiya
زیارت امام رضا (ع)🍃 همسر مکرم شهید کیهانی نقل می کند، شهید محمد قبل از آخرین اعزام وقتی به مرخصی آمده بود به ما گفت می‌خواهم شما را به مشهد ببرم.ما را به زیارت امام رضا (علیه السلام) برد یک بار وقتی از حرم بیرون آمدیم، نگاهش کردم همه محاسنش از شدت گریه و زاری خیس شده بود😔😭. به محمد گفتم من را آوردی زیارت یا آمده‌‌ای کار خودت را پیش امام رضا (علیه السلام) راه بیندازی؟! گفت: شرمنده‌ام😔 جبران می‌کنم.... انگار وعده #شهادت را از امام رضا (علیه السلام) گرفته بود🕊. به محمد نگاهی کردم و گفتم: محمد جان کار خودت را کردی دیگر🍃🍃. در نهایت هم در 8/8/95 با اصابت گلوله به پیشانی‌اش به آرزویش رسید و نذرش را با ریختن خونش در راه اسلام و یاری دین پیامبر اکرم(صل الله علیه وسلم) ادا کرد.🌹 آری مقربان درگاه خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) برای نزدیکی به آنها می کوشندو بر سرجان معامله می کنند👌🌺 شهید مدافع حرم محمد کیهانے🌹 ❁join❁⇩ @p_bache_mazhabiya
بسم رب الشهداء 💠آمادگی برای شهادت💠 🌹روایت مادرشهید محمدرضادهقان🌹 🔷فیلمی از محمدرضا مربوط به 2 سال پیش داریم که سر مزار ، به خواهرش می گوید که فیلم ها را پس از شهادتم منتشر کنید. خواهرش در جواب می گوید مگر قرارست شهید شوی؟ در جواب می گوید بله شهید می شوم و از او می پرسد کجا قرار است شهید شوی؟ می گوید : دمشق، اگر نشد حلب شهید می شوم. سعی می کرد به عناوین مختلف این موضوع را مطرح کند. 🔷 قبل از اعزامش در هفته دفاع مقدس به مسجدی در محله ایران می رود و در طراحی بنر و کارهای فرهنگی به آنها کمک می کند و به فرمانده بسیج مسجد می گوید که از من یک عکس یادگاری بگیر و بعد از شهادتم هم در این مسجد برایم یادواره برگزار کنید. که به فاصله یک ماه و نیم بعد شهید شد و برایش هم یادواره برگزار کردند. 🔷یک چیزی که برایم عجیب بود این بود که ایمان خودش بود، 🔸باور داشت که شهید می شود و در راه ایمانش هم از همه چیزهایی که علاقه داشت گذشت.🔸 🔷محمدرضا به موتورش علاقه خاصی داشت، روزی که می رفت به من گفت که دو روز دیگر دوستم می آید و موتور را می برد، موتورم را به او بخشیدم. 🔷به موهایش خیلی علاقه داشت، وقتی می خواست برود موهایش را از ته زد و کچل کرد. 🔷 وقتی بعد از شهادتش وسایلش را جمع کردیم بیشتر از یک ساک کوچک نبود حتی لباس و کفش نویی را که قبل از رفتنش برایش خریده بودم هم بخشیده و رفته بود. خیلی راحت از اموال شخصی اش گذشت ، فکر می کنم باید به یک درجه از ایمان و عرفان رسیده باشد که راحت از تمایلات و خواسته هایش بتواند بگذرد. 🌹 🌹 @P_bache_mazhabiya🌸