نتیجه:
هرچند اطلاع ما از سیرۀ رسول خدا (ص) و اهلبیت ایشان در بلاهای طبیعی و بیماریهای فراگیر، محدود است؛ ولی اجمالاً میدانیم که ایشان، هم به علل و عوامل مادی بیماریها و بلاهای همگانی توجه داشتهاند و هم به علل و عوامل معنوی آنها. در مرحلۀ درمان نیز هم به اسباب مادّی درمان توصیه کردهاند و هم به اسباب معنوی آن. این دو، هیچ منافاتی باهم ندارند و باید هر دو را در کنار هم دید.
📚پینوشتها:
طوسی، رجال الطوسی، ص 27؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، ج3، ص 1405.
ابن حجر عسقلانی، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، ص 456 (پاورقی محقق به نقل از: مراصد الاطلاع).
بنگرید به روایتی دربارۀ معلی بن خُنیس که در مدینه حضور داشت، ولی از اخبار بد وبا در عراق نگران حال خانوادۀ خویش بود. مجلسی، بحارالانوار، ج 47، ص 91.
محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمة، (دورۀ پنججلدی)، چاپ اوّل، 1416 ق، حدیث 18792 (به نقل از غررالحکم، حدیث 8545).
محمدی ریشهری، همان، حدیث 18793 (به نقل از غررالحکم، حدیث 8612).
مانند روایت راوندى دربارۀ امام حسن عسکرى (علیهالسلام) در: حرّ عاملی، وسائلالشیعة، ج 17، ص 108 باب 10.
مالک بن انس، الموطأ، بیروت، ج 2، ص 898 (باب ما جاء فی الطاعون، حدیث 22)
صدوق، معانی الأخبار، ص 254، حدیث 1.
ر.ک: کلینی، الکافی، ج 2، ص 429؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 7.
ر.ک: مجلسی، همان، ج 59، ص 210. در نهایۀ ابن اثیر نیز آمده است: «الوباء بالقصر و المد و الهمزه الطاعون و المرض العام».
صدوق، معانی الأخبار، ص 254؛ حرّ عاملی، وسائلالشیعة، ج 2، ص 431.
حرّ عاملی، همان، ج 2، ص 431، حدیث 2556.
محمدی ریشهری و همکاران، حکمت نامۀ امام حسین (علیهالسلام)، ج 2، ص 195، حدیث 655.
برای نمونه، ر.ک: کلینی، همان، ج 2، ص 123، حدیث 8.
صدوق، علل الشرائع، ص 525، حدیث 1.
ر.ک: محمدی ریشهری، میزان الحکمة، حدیث 11142 تا 11145.
نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ج 16، ص 440.
حسینی، سید خلیل و بهرامی خشنودی، مرتضی، تحفۀ آسمانی، ص 70 (به نقل از: توحید مفضل، ص 110)
مجلسی، محمدباقر، همان، ج 6، ص 124 (به نقل از: الدعوات راوندی).
رضایی، حسن و همکاران، فرهنگنامۀ سیرۀ پیامبر اعظم (ص)، ص 619 (به نقل از: مکارم الاخلاق، ص 357).
ر.ک: رضایی، حسن و همکاران، همان، ص 619.
. برای نمونه، ر.ک: صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 558، حدیث 1544.
ر.ک: حسینی، سید خلیل و بهرامی خشنودی، مرتضی، همان، گفتار دهم و یازدهم.
🔰 @p_eteghadi 🔰
در پاسخ بايد به چند نکته توجه داشت: 1 ـ دربارۀ اينکه آيا امام رضا (عليهالسلام) فرزندي غير از امام جواد (عليه السلام) داشته يا نه اختلاف است. عموم مورّخان و نويسندگان، فرزندي براي ايشان غير از امام محمّد تقي ذکر نکردهاند (1) و حتي برخي تصريح کردهاند که ايشان هنگام رحلتش فرزند ديگري نداشته است. بااينحال، از دختري به نام «فاطمه بنت الرضا» نيز در سند يک حديث نامبرده شده است. (2) البتّه از برخي روايات استفاده ميشود که ايشان پسر ديگري نيز داشته و حتي مقابري نيز براي اولاد ايشان در شهر مرو و حتّي قزوين يا شهرهاي ديگر ذکرشده است. (3) برخي نيز تعداد اولاد آن حضرت را تا چهار پسر نيز ذکر کردهاند؛ ولي سخن معتبر همين است که ايشان پسري غير از امام جواد نداشته (4) و اگر هم داشته، در کودکي از دنيا رفته است؛ چنانکه دربارۀ فرد مدفون در قزوين، تصريحشده که کودکي دوساله يا کمتر بوده است. (5) خلاصه اينکه تصريح عالمان نسبشناس و نيز قرائن تاريخي، قاطعانه نشان ميدهد که نسل امام رضا (عليهالسلام) تنها از طريق فرزندش امام محمّد تقي معروف به جواد، ادامه يافته است (6). 2 ـ بنا بر آنچه گذشت، همۀ سادات رضوي، از نسل امام جواد (عليهالسلام) هستند و حتّي به تعبيري ميتوان تمام نوادگان امام هادي و امام عسکري (عليهماالسلام) را نيز از سادات رضوي شمرد؛ چنانکه تعبير «ابن الرضا» علاوه بر امام جواد، براي نوۀ ايشان امام عسکري (عليهالسلام) نيز به کار ميرفته است. (7) اين بدان جهت است که امام رضا (عليهالسلام)، افزون بر مقام علمي و معنوي که در ميان عموم مسلمانان و بهويژه شيعيان داشت، چون بهحسب ظاهر، عهدهدار مقام ولايتعهدي مأمون نيز گشت، شهرت سياسي و اجتماعي مضاعفي نيز يافته بود و همين باعث شده بود که نهتنها فرزند، بلکه نوادگان ايشان را نيز به آن حضرت منسوب ميکردند. اين، مشابه تعبير «يا ابن رسولالله» است که خطاب به ائمه فراوان بهکاررفته؛ در حالي که آنان فرزندان بيواسطۀ پيامبر (صليالله عليه و آله) نبودند. 3 ـ بااينحال، برخي از محققان و نويسندگان تصريح کردهاند که تعبير «سادات رضوي» يا «رضويّون»، مربوط به ساداتي است که نسبشان به موسي بن محمّد بن علي ميرسد و در قم و مشهد و قزوين و ديگر بلاد پراکندهاند؛ و او همان فرزند امام جواد و برادر امام هادي است که به «موسي مُبَرقَع» معروف است. وي در سالهاي پاياني عمرش به قم آمد و همانجا مدفون شد (8). خلاصۀ پاسخ شما اين است که: همۀ سادات رضوي، از طريق امام جواد به امام رضا (عليهماالسلام) ميرسند و اينکه چرا به آنان «سادات جوادي» يا تعبير ديگري شبيه به آن گفته نشده، بهاحتمال بسيار قوي، به سبب شهرت فراگير امام رضا (عليهالسلام) و معروف شدن نسل امام رضا (علیه السلام) به ابن الرضا بوده است. البته احتمالات ديگري نيز قابلطرح است که در جاي خود بايد بررسي شوند.
📚پينوشتها:
1.براي نمونه، ر.ک: ابن فنُدق، لباب الانساب، ص 42.
2. ر.ک: شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، باب دهم در تاريخ امام ثامن ابوالحسن علي بن موسيالرضا، فصل ششم، ذکر اولاد آن جناب. (نسخۀ يکجلدي، چاپ مؤسسۀ مطبوعاتي حسيني، ص 924 ـ 923).
3. به اين لينک بنگريد: http://fa.alkawthartv.com/news/86023.
4. محمدجواد فضلالله، تحليلي از زندگاني امام رضا عليهالسلام، ترجمۀ محمدصادق عارف، انتشارات آستان قدس رضوي، ص 44 و 45.
5. رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 426 (به نقل از: التدوين في اخبار قزوين، ج 3، ص 428).
6. محمدعلي نائيني اردستاني کچوئي، انوار المشعشعين، تحقيق محمدرضا انصاري قمي، انتشارات کتابخانۀ آيتالله مرعشي در قم، ص 292.
7. رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص536 (به نقل از ابن شهرآشوب، علامه مجلسي و…).
8. ر.ک: محمدعلي نائيني اردستاني کچوئي، انوار المشعشعين، ص 299 و بهتفصيل در صفحات بعد که ماجراي حضور موسي مبرقع را در قم و گسترش نسل سادات رضوي را شرح کرده است.
🔰 @p_eteghadi 🔰
در ابتدا لازم است يادآوري کنيم که خمس، يک دستور اسلامي است که حکم آن، در آيۀ 41 سورۀ انفال بيان شده است. از اين رو، هرچند در مذاهب فقهي در بارۀ جزئيات آن اختلاف است، در اصل آن هيچ ترديدي نيست. امّا در پاسخ به سؤال شما، به بيان چند مطلب بسنده ميکنيم:
1 ـ بر خلاف ذهنيتي که شما داريد، قانون خمس در زمان رسول خدا (ص) اجرا ميشده است. تنها چيزي که برخي ادّعا کردهاند، اين است که ايشان فقط خمس غنايم جنگي را مطالبه ميکرده و نه مطلق غنايم را تا شامل مازاد درآمد و طلا و نقره و معدن و… نيز بشود. اين ادّعا، با واقعيات تاريخي و مدارک روايي در کتابهاي شيعه و سنّي سازگار نيست. به استناد رواياتي که در منابع معتبر اهل سنت نيز آمده، آن حضرت نه قط خمس غنايم جنگي را جدا ميکرده، که براي موارد ديگري مانند معدن و دفينه (گنج) نيز خمس قرار داد(1) و در عهدنامهها و دستورهايي که براي قبايل مختلف مينوشت، بر لزوم پرداخت خمس نيز تأکيد ميفرمود.(2) و حتي بنا بر ديدگاه درست، مأموريت امام علي (ع) در واپسين سفرش به يمن نيز دريافت خمس بوده است.(3) در حالیکه مردم آنجا پیش از این مسلمان شده بودند، پس سخن کساني که خمس را مختص به غنايم جنگي ميشمارند، با سنّت رسول خدا (ص) سازگار نيست.
2 ـ متأسفانه بعد از رحلت رسول خدا (ص)، عمل به سيرۀ ايشان در بارۀ خمس، از دو جهت دچار آسيب شد: هم از جهت متعلق خمس و اينکه از چه مواردي بايد خمس گرفته شود، و هم از جهت مصرف آن و اينکه به چه افراد يا گروههايي بايد پرداخت شود.(4)
3 ـ امير مؤمنان (ع) از همان آغاز خلافت، با يک سلسله دشواريها و موانع رو بهرو بود که برخي از آنها تا پايان عمر آن حضرت ادامه داشت. اين دشواريها هم در صحنۀ سياسي و نظامي و اجتماعي بود و هم در عرصۀ فرهنگ و دينمداري؛ امّا همۀ اينها بي گمان، در سياست نادرست خلفاي پيشين ريشه داشت.(5) اين موانع، به علاوۀ درگير شدن آن حضرت با سه جنگ مهمّ داخلي (جمل، صفين و نهروان) باعث شد که آن حضرت عملاً نتواند بسياري از اصلاحات مورد نظر خود را انجام دهد. قداست يافتن سنت شيخين در ميان عموم مسلمانان نيز مانع بزرگي بود.(6) که باعث شد برخي از انحرافات گذشته، عملي مانند نماز تراويح نيز (که از دوران خليفۀ دوم آغاز شده بود و از نگاه اميرالمؤمنين بدعت بود)، در دوران خلافت ايشان نيز همچنان رواج داشته باشد.(7)
4 ـ مسئلۀ خمس نيز از مواردي بود که امام علي (ع) نتوانست سنت رسول خدا را در بارۀ آن، احيا کند. طبق روايتي از امام باقر (ع)، امير المؤمنين (ع) به اين دليل نتوانست اين روال را تغيير دهد که نميخواست متّهم به تخلّف از سنت شيخين (ابوبکر و عمر) گردد.(8)
5 ـ اين روال در دوران امام حسن (ع) نيز ادامه داشت و به ويژه بعد از ماجراي صلح با معاويه، اهل بيت ديگر قدرت اجتماعي لازم را براي اجراي احکامي مانند خمس نداشتند و اگر ميخواستند که حکم صحيح چنين مسائلي را بيان کنند، زمينهاي براي اين کار وجود نداشت. امّا در دروههاي بعد، هرچند ائمه همچنان در رأس هرم قدرت و دست اندر کار حکومت نبودند، ولي اقتدار بالايي به دست آورده بودند و تطورات تاريخي در گفتمان امامت، باعث شده بود که زمينه و ظرفيت لازم براي اجراي احکامي مانند خمس فراهم گردد. مطرح شدن احکام و گزاره هايي چون وجوب پرداخت خمس، حرمت تحاکم نزد حاکمان جور ( يعني لزوم پرهيز از بردن داوري نزد آنان، حتي در مسائل جزئي زندگي)، نصب وکيل و پيدايش شبکۀ منظّمي براي ارتباطات فکري و مالي ميان امام و پيروان آنان، همگي حاکي از اقتدار فراواني است که امامانِ متأخّر داشته اند.(9)
خلاصه اينکه: خمس به عنوان يک دستور ديني، در زمان رسول خدا (ص) مطرح بود و به آن عمل ميشد؛ ولي در دوران خلفا دچار انحرافاتي شد که امام علي(ع) و امامان بعدي نيز نتوانستند آن را به مجراي اصلياش بازگردانند؛ تا اينکه در دروۀ امامان بعدی (از زمان امام صادق و امام کاظم علیهما السلام) به تدریج زمينه براي اعلام و اجراي آن فراهم گشت.
📚پينوشتها:
1. براي نمونه، در صحيح مسلم (کتاب الحدود، ج 5، ص 127) حديثي از ابوهريره روايت شده است که رسول خدا (ص) فرموده: «رکاز خمس دارد» و رکاز به معناي معدن طلا و نقره است. نيز: روايت شعبي از جابر بن عبدالله در مسند احمد، ج3، ص 335 و 336.
2. مانند عهدنامۀ آن حضرت براي دو قبيلۀ سعد هذيم و جذام. (ابن سعد، الطبقات الکبري، ج1، ص270). در هيچ يک از اين گونه موارد، منظور خمس غنايم جنگي نيست؛ زيرا آنان اجازۀ جنگ با ديگران را نداشتند. برخي از آنان نيز اساساً در موقعيت جنگيدن نبودند تا پيامبر از آنان توقع داشته باشد خمس غنيمت جنگي را به آن حضرت بدهند. اگر هم در جنگي شرکت ميکردند، تصميمگيري در بارۀ غنايم جنگي با آنان نبود؛ بلکه با خود رسول خدا و يا فرماندهان منصوب ايشان بود.
3. علامه سيد مرتضي عسکري، بازشناسي دو مکتب (ترجمۀ کتاب معالم المدرستين)، ج2، ص253.
4. ر.ک: علامه سيد مرتضي عسکري، همان، ص 155 ـ 266 (به ويژه ص 162 که فشردۀ اين مطلب را آورده است).
5. مهدي پيشوايي، تاريخ اسلام (جلد دوم؛ از سقيفه تا کربلا)، ص 236.
6. دربارۀ جايگاه سنّت شيخين و تأکيد تودۀ مردم بر آن، ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2 (سيرۀ خلفا)، 240 ـ 243 و نيز 245 ـ 247.
7. مجلسي، بحار الأنوار، ج 31، ص 8. نيز نک: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 283، به نقل از سيدمرتضي ،همراه با پاسخ به حرمت چنين بدعتي.
8. ابوعبيد، الاموال، ص 332؛ جصاص، احکام القرآن، ج3 ، ص63 (نقل در: بازشناسي دو مکتب، ج2، ص 229 و 230). اميرالمؤمنين (ع) خود نيز در خطبهاي، به صراحت، خمس را از مواردي شمرده که به دليل وقوع انحراف در بارۀ آن، نتوانسته آن گونه که بايد به آن جامۀ عمل بپوشد. براي اطلاعات بيشتر در اين باره، به لينک زير بنگريد:
http://www.soalcity.ir/node/2022
مرتضي بهرامي خشنودي، «تطور تاريخي گفتمان امامت تا نيمۀ سدۀ سوم هجري»، پاياننامۀ کارشناسي ارشد تاريخ تشيع، دانشگاه امام صادق (ع)، 1386، ص 151.
🔰 @p_eteghadi 🔰
نامه ای از عارف کامل
حضرت آیت الله سید اسماعیل اصفیائی (پدر بزرگوار حضرت استاد فاطمی نیا) ، که در ماه مبارک رمضان برای خانواده شان نوشته بودند :
بسم الله الرحمن الرحیم
عمده مطلب که از زمین و آسمان بزرگتر است، ماه مبارک رمضان است.
فرزندانم که شنیده ام مریض هستید ، هر سه از روزه اجتناب کنید.
بیائید یک روزه ای بگیرید که بر همه واجب است حتی بر مریض بستری و آن هم روزه گرفتن از حرام و گناه است که در تمام عمر افطار ندارد ولو یکبار هم که باشد ممنوع است.
و عوض دعاهای جوشن کبیر و امثالش، سکوت از یاوه و بیهوده گفتن، بسیار عمل خوب و نتیجه ی عالی دارد و بدون آن ، نماز و دعاها خیلی فایده ندارد.
سید اسماعیل
🔰 @p_eteghadi 🔰
14_SEMO-Mohammadi-Pasokh_Be_Soalate_Eteghadi_(121).mp3
5.11M
پرسش و پاسخ اعتقادی
🔹حجه الاسلام #محمدی
جلسه 121 - مسئله شفاعت
🔰 @p_eteghadi 🔰
واژه «فاسق» از ریشه «فسق» است که در اصل به معناى خارج شدن هسته از درون رطب خرما است.[1] و در نگاهی تمثیلی به کسی که از محدوده شرع خارج شود «فاسق» میگویند.[2] به عبارت دیگر، «فسق» سرپیچی از دستورات الهی است که شامل رفتار کافران و نیز مسلمانان گنهکار میشود، و در شرع به کسی «فاسق» میگویند که مرتکب گناهان کبیره شده و یا اصرار بر گناهان کوچک دارد.[3]
بنابر این، مسلمان فاسق کسی است که ملتزم به حکم شرع شده و به آن اقرار کرده، اما بعد از آن، تمام یا بعضی از احکامش را نادیده میگیرد، اما به کافر، فاسق گفته میشود؛ چون از حکم عقل و فطرت سرپیچی کرده است.[4]
و در اصطلاح قرآنى، به خارج شدن از راه مستقیم فسق گفته میشود. این کلمه در برابر عدالت به کار میرود.
پس فسق و فسوق، خروج از مسیر حق است، چنانکه قرآن کریم درباره ابلیس فرمود: «…کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»؛[5] ابلیس که از جن بود از فرمان پروردگارش بیرون شد.
بنابر این به تمام کسانى که لباس طاعت پروردگار را از تن در آورده، و از راه و رسم بندگى خارج شدهاند، فاسق گفته میشود. و در حقیقت همانگونه که هسته خرما به هنگام بیرون آمدن، آن قشر شیرین و مفید و مغذى را رها میسازد، آنها نیز با اعمال خود تمام ارزش و شخصیت انسانی خویش را از دست میدهند.[6]
در روایت از معصوم(ع) نیز معناى فسق چنین آمده است: «… فَکُلُّ مَعصِیَهٍ مِنَ المَعاصِى الکِبارِ فَعَلَها فاعِلُها أو دَخَلَ فیها داخِلٌ بِجَهَهِ اللَّذَّهِ و الشَّهوَهِ و الشَّوقِ الغَالِبِ، فَهُوَ فِسقٌ و فاعِلُهُ فاسِقٌ خارِجٌ مِنَ الإیمانِ بِجَهَهِ الفِسقِ»؛[7]فسق عبارت است از هر نوع نافرمانى خدا که از معاصى بزرگ باشد و شخصی که اقدام به آن کرده و مرتکب چنین گناهی شده، انگیزهاش لذّتجویی، شهوت و غلبه تمایلات نفسانی باشد. چنین کاری، فسق و فاعل آن فاسق بوده که به جهت فسقش از ایمان خارج است.
البته میدانیم که «فسق» نیز مانند بسیاری از امور دیگر؛ نظیر ایمان، تقوا، کفر و … دارای مراتب و درجاتی است؛ و از اینرو در بسیاری از موارد، خطاب فاسق در قرآن و روایات تنها شامل افرادی میشود که در مقابل پیامبران ایستاده و یا رویهای به شدت منافقانه را پیشرو گرفتهاند و شامل افرادی نمیشودکه احیاناً گناهانی انجام داده، اما انجام گناه به صورت یک رویه در زندگی آنان در نیامده است، اگرچه آنان نیز از مرتبه ضعیف فسق برخوردارند.
نشانههای فاسقان/ به چه کسانی فاسق می گویند؟
در حدیثى از پیامبر(ص) در مورد نشانههاى فسق و فاسق نقل شده است: «… أمّا عَلامَهُ الفاسِقِ فَأربَعَهٌ اللَّهوُ وَ اللَّغوُ و العُدوانُ و البُهتانُ»؛[8] نشانه فاسق چهار چیز است: لهو، لغو، دشمنی و تهمت زدن.
بر اساس این حدیث، فاسقان با چهار ویژگى شناخته میشوند: نخستین نشانه فاسقان این است که اهل «لهو» هستند؛ یعنی مشغول کارهای بیهوده هستند؛ اعمالى که انسان را از کارهاى مفید و مهم باز میدارد.
دومین ویژگی اهل فسق آن است که حرفهای لغو میزنند؛ کلام لغو آن است که اعتنایى به آن نیست و از روى بیفکری و بدون تفکر بر زبان رانده میشود. سومین خصلت آنها دشمنی (با حق) است. و چهارم اینکه به دیگران بدون جهت تهمت میزنند و نسبتهای ناروا میدهند.
مصادیق فاسق در قرآن
قرآن کریم با برشمردن برخی ویژگیها از مرتکبان آنها با عنوان فاسق یاد میکند:
1. به احکام الهی حکم نمیکنند: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون»؛[9] هر کس به هر انگیزهاى بر اساس قانون الهى حکم نکند و یا از داورى حقّ کنارهگیرى، نماید فاسق است.
2. سخن و اخبار آنها اعتبار ندارد: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ»؛[10] اى مؤمنان اگر فاسقى خبرى پیش شما آورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا از روى نادانی به قومى آسیب رسانید و بر کرده خویش پشیمان شوید.
3. اعمالشان مورد پذیرش قرار نمیگیرد: «لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْمًا فَاسِقِینَ».[11]
4. هدایت پذیر نیستند: «و الله لایهدی القوم الفاسقین»؛[12] خدا فاسقان را هدایت نمیکند.
منظور از این هدایت، هدایت ثانوی تکوینی پاداشی است، نه هدایت تشریعی؛ چرا که انحراف از هدایت اوّلی که همان فسق و تبهکاری باشد، باعث محرومیت از هدایت ثانوی خدا میگردد.[13]
5. فاسقان دو چهره و اهل نفاقاند: «انّ المنافقین همُ الفاسقون».[14]
6. فاسقان به زنان پاکدامن تهمت میزنند: «یَرمُونَ المحصنات… اولئک هم الفاسقون».[15]
7. فاسقان کسانى هستند که پیمان خدا را پس از آنکه محکم ساختند میشکنند: «الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِه».[16]
8. آنها پیوندهایى را که خدا دستور داده بر قرار سازند، قطع میکنند: «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ».[17]
9. نشانه دیگر فاسقان، فساد در روى زمین است: «وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ»؛[18] آنها فساد در زمین میکنند.
10. فاسقان حرام خوارند: «حُرّمت علیکم المَیتَهُ و الدّم… ذلکم فِسق».[19]
11. فاسقان فامیل، خانواده، تجارت و… را بر جهاد در راه خدا ترجیح میدهند: «ان کان آبائکم… و اللّه لا یَهدِى القومَ الفاسقین»؛[20] بگو: اگر پدران، فرزندان، برادران، زنان و خویشاوندانتان و اموالى که اندوختهاید و تجارتى که از کساد آن بیم دارید، و خانههایى که بدان دلخوش هستید، براى شما از خدا و پیامبرش و جهادکردن در راه او دوست داشتنیتر است، منتظر باشید تا خدا فرمان خویش را بیاورد. و خدا فاسقان را هدایت نخواهد کرد.