#برابر_اعلام_شدن_دیه_مرد_و_زن
🤔#پرسش
❔دیه زن و مرد برابر شد اگر دیه دستور خدا و قرآن بود چطور تغییر دادند ؟ پس بقیه احکام هم میشه #بروز کرد ❗️❗️
💠#پاسخ💠
👌دیه زن تا یک سوم با دیه مرد برابر است اما بیشتر از آن ، دیه زن به نص قرآن و روایات متعدد ، نصف #دیه مرد ، لحاظ می شود . خداوند می فرماید ؛
« اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است، آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن، پس اگر كسى از ناحيه برادر (دينى) خود مورد عفو قرار گيرد (و حكم قصاص او تبديل به خونبها گردد) بايد از راه پسنديده پيروى كند (و در طرز پرداخت ديه، حال پرداخت كننده را در نظر بگيرد) و قاتل نيز به نيكى ديه را به ولى مقتول بپردازد (و در آن مسامحه نكند) اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما و كسى كه بعد از آن تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت.» ( بقره 178)
👌این حکم در روایات #متعددی هم تاکید شده است .
📚وسائل الشیعه ج 29 ص 80 باب 33
🔸امام صادق علیه السلام در مورد مردی که زنش را عمدا به قتل رسانده بود فرمود ؛
« اگر خانواده زن قصد قصاص مرد را داشته باشند ، می توانند او را قصاص کنند به شرطی که به خانواده مرد ، نصف دیه او را بپردازند ، و اگر نخواهند قصاص کنند ، نصف دیه مرد را دریافت می کنند »
📚الکافی ج 7 ص 299
❕در تفسیر نمونه آمده است ؛
👌ممكن است بعضى ايراد كنند كه در آيات قصاص و روایات دستور داده شده كه نبايد مرد بخاطر قتل زن مورد قصاص قرار گيرد، مگر خون مرد از خون زن رنگين تر است؟ چرا مرد جنايتكار بخاطر كشتن زن و ريختن خون ناحق از انسانهايى كه بيش از نصف جمعيت روى زمين را تشكيل مى دهند قصاص نشود؟!
❗️ در پاسخ بايد گفت: مفهوم آيه اين نيست كه مردم نبايد در برابر زن قصاص شود بلكه همانطور كه در فقه اسلام مشروحا بيان شده اولياى زن مقتولى مى توانند مرد جنايتكار را به #قصاص برسانند به شرط آنكه نصف مبلغ ديه را بپردازند.
🔸به عبارت ديگر ؛ منظور از عدم قصاص مرد در برابر قتل زن، قصاص بدون قيد و شرط است ولى با پرداخت نصف ديه، كشتن او جايز است.
❕و لازم به توضيح نيست كه پرداخت مبلغ مزبور براى اجراى قصاص نه بخاطر اين است كه زن از مرتبه انسانيت دورتر است و يا خون او كم رنگتر از خون مرد است، اين توهمى است كاملا بيجا و غير منطقى . پرداخت نصف ديه تنها بخاطر جبران خسارتى است كه از قصاص گرفتن از مرد متوجه خانواده او مى شود (دقت كنيد).
👌مردان غالبا در خانواده عضو مؤثر اقتصادى هستند و مخارج خانواده را متحمل مى شوند و با فعاليتهاى اقتصادى خود چرخ زندگى خانواده را به گردش در مى آورند، بنا بر اين تفاوت ميان از بين رفتن مرد و زن از نظر اقتصادى و جنبه هاى مالى بر كسى پوشيده نيست كه اگر اين تفاوت مراعات نشود خسارت بى دليلى به بازماندگان مرد مقتول و #فرزندان بى گناه او وارد مى شود، لذا اسلام با قانون پرداخت نصف مبلغ در مورد قصاص مرد رعايت حقوق همه افراد را كرده و از اين خلاء اقتصادى و ضربه نابخشودنى، كه به يك خانواده مى خورد جلوگيرى نموده است اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه به بهانه لفظ" تساوى" حقوق افراد ديگرى مانند فرزندان شخصى كه مورد قصاص قرار گرفته پايمال گردد.
❕البته ممكن است زنانى براى خانواده خود، نان آورتر از مردان باشند، ولى مى دانيم احكام و قوانين بر محور افراد دور نمى زند بلكه كل مردان را با كل زنان بايد سنجيد (دقت كنيد).
📚تفسیر #نمونه ج 1 ص 611
🔸ادامه👇
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
🔸ادامه 👇
❔حال پرسش اینجاست که اگر دیه مرد ، دو برابر دیه زن است ، چرا در حکومت اسلامی ایران ،دیوان #عالی کشور ، حکم به برابری دیه مرد و زن داده است و این حکم را در تمام محاکم لازم الاجراء دانسته است ❗️
👌پاسخ روشن است . دیوان عالی کشور نگفته است که دیه مرد و زن طبق قرآن و سنت برابر است ، بلکه در حکم خود آورده است که دیه مرد بیشتر از دیه زن است ، اما به حسب مصلحت #جامعه ، صندوق تامین خسارت های بدنی ملزم به پرداخت مابه التفاوت دیه زنان و مردان است .
🌐fna.ir/daqvwi
👌یعنی اگر مردی زنی را بکشد ، در صورتی که خانواده زن بخواهند مرد را قصاص کنند ، باید نصف دیه #مرد را بپردازند ، قانون جدید می گوید خانواده زن نیازی نیست که نصف دیه را بپردازند ، بلکه صندوق تامین خسارت های بدنی ، ملزم به پرداخت نصف دیه است تا فشاری به خانواده زن وارد نشود ، یا در مواردی که زن مقتول نان آور خانواده بوده است ، صندوق نصف دیه مرد را به خانواده او پرداخت می کند تا از دست دادن او ، فشاری را بر خانواده اش وارد نکند .
❕اسلام دست ولی فقیه و دستگاه های حکومت اسلامی را باز گذاشته است تا از باب تقدیم مصلحت اهم #جامعه ، از بیت المال ، ما به التفاوت دیه زنان و مردان پرداخت شود .
🔸به موجب مادهی ۲۴ قانون بیمهی اجباری، منابع مالی صندوق تأمین خسارت های بدنی به شرح زیر است؛
🔹هشت درصد از حق بیمهی اجباری موضوع این قانون ، مبلغی معادل با حداکثر یک سال حق بیمهی اجباری که از دارندگان وسایل نقلیهای که از انجام بیمهی موضوع این قانون خودداری کنند وصول میشود ، مبالغ بازیافتی از مسببان حوادث، دارندگان وسایل نقلیه، بیمهگران و سایر اشخاصی که صندوق پس از جبران خسارت زیان دیدگان مطابق با مقررات این قانون حسب مورد دریافت میکند ، درآمد حاصل از سرمایه گذاری وجوه صندوق ،بیست درصد از جریمههای وصولی راهنمایی و رانندگی در کل کشور ، بیست درصد از کل هزینههای دادرسی و جزای نقدی وصولی توسط قوه قضاییه و تعزیرات حکومتی ، کمکهای اعطایی از سوی اشخاص حقیقی یا حقوقی .
🌐http://yon.ir/cvDf8
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
#تنبیه_بردگان
🤔#پرسش
❔این که در روایاتی آمده که امام سجاد در ماه رمضان بردگان خودش را نمی زد یعنی چه ❗️برده #ضعیف زدن داره که امام سجاد به خاطر ماه رمضان اونها را نمی زد ❕❕
💠#پاسخ💠
👌دستور به حسن معاشرت با بردگان از دستورات موکد و اساسی اسلام است تا جایی که پیامبر #گرامی فرمود ؛
« جبرئیل پیوسته سفارش ( حسن معاشرت ) با بردگان را به من می کرد »
📚الفقیه ج 4 ص 13
👌و فرمود ؛
« از هر چه #خودتان می خورید و می پوشید ، بردگان را هم بخورانید و بپوشانید »
📚امالی طوسی ج 2 ص 18
👌علی علیه السلام فرمود ؛
« آخرین چیزی که از پیامبر در هنگام وفاتش شنیدم این بود که گفت شما را وصیت می کند به حسن #رفتار با یتیم و برده »
📚مستدرک الوسائل ج 15 ص 456
👌و فرمود ؛
« از خدا بترسید ، از خدا بترسید در مورد زنان و بردگان زیرا آخرین سخنان پیامبر شما مربوط به حسن رفتار با زنان و #بردگان بود »
📚الکافی ج 7 ص 49
❕پیامبر گرامی و امامان بزرگوار علیهم السلام بر اساس این تعالیم ، بهترین رفتار ها را با بردگان #اعمال می کردند به گونه ای که همگان حسن رفتار با بردگان را از آنها می آموختند ؛
📚وسائل الشیعه ج 23 ص 9 باب 1 _ بحار الانوار ج 63 ص 413
❕حال آنچه مورد #سوال قرار گرفته است روایتی در مورد امام سجاد علیه السلام است که آمده است ؛
« زمانی که ماه رمضان می شد امام سجاد علیه السلام بردگان و کنیزان خود را نمی زد ، بلکه #جنایات و جرم های آن ها را می نوشت و در آخرین شب ماه رمضان از جنایات آنها می گذشت و می گفت بروید شما را عفو کردم و آزادتان کردم ...»
📚وسائل الشیعه ج 10 ص 318
❕بی شک زدن بدون دلیل و #منطق بردگان امری ناپسند است ، اما اگر بردگان جنایاتی به بار بیاورند که شایسته حد و تعزیر باشد ، زدن و تنبیه آنها نه تنها ناپسند نیست ، بلکه برای ادب کردن آنها لازم و #ضروری است .
👌روایاتی که در مورد تنبیه بردگان توسط امامان نقل شده است ناظر به همین مطلب است که بردگان گناهان و جنایاتی مرتکب می شدند که شایسته حد یا تعزیر بودند و امامان نیز حسب وظیفه #شرعی آنها را تنبیه می کردند .
❕اما از آنجایی که امامان به حسب مصالح و شرایط اجازه بخشیدن حد و تعزیر را بر #گناهکاران دارا هستند ؛
📚وسائل الشیعه ج 28 ص 40 باب 18
👌امام سجاد علیه السلام به خاطر شرافت و فضیلت ماه رمضان بردگانی را که جنایت و جرم می کردند و شایسته تنبیه بودند را مورد #عفو و بخشش قرار می داد .
❕بنابراین آنچه مذموم است تنبیه کردن بی حساب و کتاب بردگان است اما تنبیه کردن و جاری کردن حدود الهی و تعزیرات بر بردگانی که جرم و جنایت می کنند به هیچ عنوان ناپسند تلقی نمی شود .
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
در فرازی از دعای عهد، اختلاف نسخهای وجود دارد: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ(بِاسْمِکَ) الْکَرِیمِ»، کدام یک از این نسخهها صحیحتر است؟
همانگونه که در پرسش آمده، در یک نسخه از دعای عهد[1] میخوانیم: « اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ»؛[2] خدایا! به حق ذات مقدس کریم تو، از تو میخواهم.
و در نسخه دیگر اینگونه مشاهده میکنیم: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْکَرِیم»؛[3] خدایا! به حق اسم کریم تو، از تو میخواهم.
در مورد تفاوت موجود در این دو نسخه باید گفت؛ هر دو معنای واضح و قابل قبولی دارند و در اینگونه موارد دشوار است که یکی را بر دیگری ترجیح داد، مگر آنکه بگوییم؛ چون در سایر دعاها عبارت «وجهک الکریم» بیش از عبارت «اسمک الکریم» تکرار شده است، درستبودن گزینه اول احتمال بیشتری دارد. البته مشخص است که این نوع نتیجهگیری قطعی نبوده و تنها نوعی استحسان است.
[1]. «زمان دعای عهد»، 1829؛ «بررسی سند و متن دعای عهد»، 33408.
[2]. ابن مشهدی، محمد بن جعفر، المزار الکبیر، محقق، مصحح، قیومی اصفهانی، جواد، ص 664، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1419ق.
[3]. کفعمی، ابراهیم بن علی، البلد الأمین و الدرع الحصین، ص 82، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1418ق.
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
آیا خداوند میتواند سنگی را به وجود بیاورد که خود قادر به بلند کردن آن نباشد؟ اگر بتواند که خلق کند و قادر به بلند کردن آن نباشد که نقص است. و اگر هم نتواند، باز هم نقص است. چگونه و به چه صورت این مسئله توجیه میشود؟
پاسخ اجمالی
یکی از صفات خداوند متعال، قدرت و توانایی نامحدود و بیکران او است. این آموزه هم در فلسفه و کلام به اثبات رسیده و تبیین گردیده و هم در قرآن بارها بدان تصریح شده است.
اما باور به قدرت بیکران الهی از دیرباز با پرسشها و اشکالاتی روبرو بوده است. یکی از آن پرسشها، همین پرسش حاضر است. این سنخ پرسشها، در قالبها و اشکال مختلفی مطرح شدهاند که البته همگی مبنای واحدی داشته و معمای قدرت مطلق را بیان میدارند.
برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید انواع محالات را بررسی نمود.
محالات و امور ممتنع از یک جهت، به دو دسته تقسیم میشوند: محالات عقلی، و محالات عادی.
محالات عقلی، خود دو دستهاند:
الف) محالات ذاتی: اموری که ذاتاً محال و ناشدنی هستند، بدون اینکه امری در این بین دخالتی داشته باشد، مانند اجتماع نقیضین.
ب) محالات وقوعی: به لحاظ ذات خود محال نیستند، اما وقوع آنها مستلزم تحقق محال ذاتی است، مانند وجود معلول بدون علت.
اما محالات عادی اموری هستند که وقوع آنها، تنها با نظر به قوانین معمول و شناخته شده طبیعی، ناممکن مینماید، اما تحقق آنها ممتنع و محال نیستند. مانند تبدیل عصا به اژدها و شفای بیمار، بدون دارو و دیگر معجزات، که هیچکدام غیرممکن و ناشدنی نیستند، بلکه جهل ما نسبت به علل خاص وقوع آنها موجب میگردد که آنها را از گروه محالات و ممتنعات به حساب آوریم.
قدرت خداوند و هر قدرتی از هر کسی و هر چیزی، به ممکنات تعلق میگیرد و اساساً محالات از دایره قدرت خارجاند و قدرت به آنها تعلق نمیگیرد. بنابراین در پاسخ به این پرسش که آیا خداوند میتواند چنین سنگی را خلق کند، باید گفت که قدرت چه کم و چه زیاد، چه متناهی و چه نامتناهی، به امور ممکن تعلق میگیرد و نه به محالات.
در اینجا، ممکن است گفته شود که پس قدرت خداوند محدود شده و نمیتوان قدرت او را بیکران دانست، اما باید توجه داشت که عدم تعلق قدرت خداوند به محالات ذاتی و وقوعی، هیچگونه محدودیتی برای قدرت الهی محسوب نمیگردد؛ زیرا اینگونه امور اصولاً قابلیت ایجاد ندارند و به اصطلاح در رتبهای پائینتر از مرتبهای قرار دارند که قدرت به آنها تعلق گیرد. به دیگر سخن، نقصان و کاستی در اینجا به قابل باز میگردد و نه فاعل.
حضرت علی(ع) نیز در پاسخ به این سوال که: «آیا پروردگار تو میتواند دنیا را در تخم مرغی داخل نماید، بدون اینکه دنیا کوچک و تخم مرغ بزرگ شود»، فرمود:
«همانا خداوند به عجز و ناتوانی متصف نمیگردد، اما آنچه تو درباره آن پرسش نمودی موجود نمیشود(و قابلیت وجود ندارد)».
ادامه دارد...
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
ادامه
یکی از اوصاف خداوند، صفت «قدرت» و «توانایی» او است، و منظور از آن، توانایی بر انجام کارها و خلق اشیا و ... است. البته در مورد قدرت فاعلهای عاقل و ذی شعور - در مقابل قدرت در فیزیک که معادل نیرو یا انرژی است-، باید به «اراده» و خواست فاعل نیز توجه نماییم، بنابراین منظور از موجود قادر در بحثهای خداشناسی، موجودی است که اگر بخواهد، فعلی را انجام میدهد و اگر بخواهد، آن را ترک مینماید.
قدرت خداوند، مانند ذات و دیگر صفات او، محدودیتی ندارد و بیکران و نامتناهی است.
این مطلب هم در علوم عقلی؛ مانند فلسفه و کلام به اثبات رسیده است،[1] و هم ادله نقلی بر آن گواهی میدهد. قرآن کریم بارها بر عمومیت قدرت خداوند تصریح نموده و میفرماید: «ان الله علی کل شیء قدیر».[2]
باور به قدرت بیکران الهی، از دیرباز با پرسشها و اشکالاتی روبرو بوده است، یکی از مهمترین این اشکالات، همین پرسشی است که در اینجا مطرح گردیده است.
«معمای قدرت مطلق» در قالبهای گوناگونی مطرح شده است که البته همگی مبنای واحدی دارند. پیچیدهترین صورت این معما، طرح پرسشی است که در نگاه نخست، پاسخ مثبت یا منفی به آن، هر دو، به انکار مستقیم قدرت مطلق خداوند میانجامد؛ مثلا پرسیده میشود: آیا خداوند قادر است موجودی خلق کند که بر نابود کردن آن توانا نباشد؟ یا گفته میشود: آیا خداوند میتواند خدایی مانند خود خلق کند؟ یا مانند همین پرسشی که اینجا مطرح شده است: آیا خداوند قادر است سنگی بیافریند که خود نتواند آنرا حرکت دهد؟
برای پاسخ به این پرسش و حل این مشکل، ابتدا باید انواع «محالات» را بررسی نمود. امور محال یا ممتنع، از یک جهت به دو دسته تقسیم میشوند: محالات عقلی، و محالات عادی.
محالات عقلی، امور ممتنع و محالی هستند که به هیچ وجه امکان تحقق آنها وجود ندارد، و بر دو دسته هستند:
الف) محالات ذاتی: اموری هستند که به خودی خود و در ذات خود محال و ناشدنی هستند، بدون اینکه امر دیگری در این بین دخالتی داشته باشد. اجتماع نقیضین از روشنترین مصادیق اینگونه محالات است.[3]
ب) محالات وقوعی: اموری هستند که فی حد نفسه و با لحاظ ذات خود، ممتنع و محال نیستند، اما وقوع آنها مستلزم اجتماع نقیضین خواهد بود.
اما محالات عادی: اموری هستند که وقوع آنها، تنها با نظر به قوانین شناخته شده طبیعت ناممکن مینماید، اما تحقق آنها، نه ذاتاً ممتنع است، و نه مستلزم محل ذاتی است. تبدیل عصای چوبین به مار، شفای بیمار بدون دارو، و سخن گفتن جمادات، نمونههایی از محالات عادیاند. این امور، در واقع، با جریان عادی طبیعت و نظام معمول علّی در عالم مخالفاند، اما خود، بر اساس علل خاص ماورای طبیعی محقق میشوند که شاید برای ما ناشناخته باشند؛ از اینرو میتوان گفت که محال عادی، در حقیقت ناممکن و ناشدنی نیست، بلکه جهل ما نسبت به علل خاص وقوع آن، سبب میشود که آنرا از گروه محالات و ممتنعات بدانیم.
با توجه به این توضیح، به پاسخ بر میگردیم:
باید توجه داشت که قدرت خداوند به محالات ذاتی و وقوعی(محالات عقلی) تعلق نمیگیرد، و آنها از دایره قدرت(به طور کلی و از جمله قدرت پروردگار) خارجاند، در حالیکه تمام اموری که در ضمن معمای قدرت مطلق، از توانایی خداوند بر ایجاد آنها سؤال میشود، از جمله محالات وقوعیاند.
برای مثال، اگر در معنای حقیقی آفرینش - که در فلسفه، از آن به «علّیت» تعبیر میشود - تأمل ورزیم، درمییابیم که آفریدگار(علت)، بر تمامی شئون آفریده(معلول) مسلط است، و به تعبیر دقیقتر، اصل وجود و تمامی اوصاف و خصوصیات مخلوق، وابسته به آفریدگار و خالق او است. بر اساس این فرض، مخلوقی که خالق آن، نتواند آنرا از بین ببرد، یا در آن تغییری ایجاد کند، مستلزم فرض حالتی است که هم آفریدگار باشد و هم نباشد، و این چیزی جز تناقض و اجتماع نقیضین نیست.
با توجه به مثال فوق، پاسخ این سؤال هم روشن میشود:
آفریدن سنگی که خداوند - در حالیکه آفریدگار آن است - بر حرکت دادن آن قادر نباشد، محال وقوعی است و ممتنع میباشد. و همانطور که گفتیم، سخن در آن است که قدرت خداوند بر محالات وقوعی تعلق نمیگیرد.
ادامه دارد...
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
ادامه
ممکن است که گفته شود نتیجه این تحصیل چیزی جز پذیرفتن محدودیت قدرت خداوند و عجز و نقض او نیست، اما باید به این نکته بسیار مهم توجه داشت که عدم تعلق قدرت خداوند به محالات ذاتی و وقوعی، در واقع هیچگونه محدودیتی برای قدرت الهی به دنبال ندارد؛ زیرا این امور اصولاً قابلیت ایجاد ندارند؛ از اینرو، پائینتر از مرتبهای قرار دارند که قدرت به آن تعلق گیرد. بر این اساس، اصولاً مفهوم «شیء» بر محالات عقلی صدق نمیکند، تا اینکه مشمول تعابیر قرآنی، نظیر «ان الله علی کل شیء قدیر» قرار گردند. به دیگر سخن، در اینجا نقصان و کاستی به «قابل» باز میگردد و نه «فاعل» و به تعبیر فلسفی، در این مورد فاعلیت خداوند تام است، اما قابل(محالات عقلی) قابلیت پذیرش فعل(ایجاد و آفرینش) را ندارد.
برای روشن شدن مطلب، توجه به این مثال مفید است:
استاد کوزهگری را در نظر بگیرید که میتواند زیباترین کوزهها را از گل بسازد. حال اگر به جای گل، مقداری آب در اختیار وی قرار دهیم و از او بخواهیم که کوزهای درست کند، بدیهی است که در این فرض، کوچکترین توفیقی برای ساختن حتی یک کوزه ساده نخواهد یافت. اما این عدم توفیق را نمیتوان به ناتوانی یا کم تجربگی او نسبت داد و در مقام استادی او تردید نمود؛ زیرا آنچه در اختیار او بوده، اصولاً قابلیت تبدیل شدن به کوزه را ندارد، و پدید آمدن کوزه از مقداری آب، محال و غیر ممکن است.[4]
پس به طور خلاصه، پاسخ «معمای قدرت مطلق» این است که موارد یاد شده در آن، و از جمله به وجود آوردن سنگ بزرگی که خود خداوند هم توان بلند کردن آنرا نداشته باشد، از جمله محالات عقلی هستند و در نتیجه، قابلیت تحقق یافتن و قابلیت متعلق قدرت واقع شدن را ندارند، و این عدم تعلق، در حقیقت، نقصانی است که به ذات این امور باز میگردد، و نقص و عجزی متوجه قدرت خداوند نیست. گفتنی است که در برخی روایات، نمونههایی از این پرسشها مطرح گردیده و پاسخ آن داده شده است. به طور مثال، در روایتی آمده است که شخصی از امام علی(ع) پرسید:
«آیا پروردگار تو میتواند دنیا را در تخم مرغی داخل نماید، بدون اینکه دنیا، کوچک و تخم مرغ، بزرگ شود؟
امام علی(ع) پاسخ دادند:
«همانا خداوند به عجز و ناتوانی متصف نمیگردد، اما آنچه تو از من درباره آن پرسش نمودی، موجود نمیشود {و قابلیت وجود ندارد}».[5]
از پاسخ امام(ع) چنین بر میآید که مورد سؤال، «نشدنی» است، اما این امر به معنای عجز و ناتوانی خداوند نیست؛ بلکه از این حقیقت برمیخیزد که مورد سؤال محال عقلی است؛ از اینرو، اساساً قابلیت تحقق و موجودیت را ندارد.
[1]. ر. ک: شیرازی، صدرالدین محمد، الاسفار الاربعه، ج 6، ص 307- 320؛ طوسی، نصیرالدین، شرح تجرید، ترجمه، شعرانی، ابو الحسن، ص 390- 394؛ مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقائد، ج 1، ص 99- 100.
[2]. بقره، آیات 20، 106،و 109و، 148، 259 و چندین آیه دیگر.
[3]. مقصود از «اجتماع نقیضین» آن است که وجود و عدم شیء واحد - با حفظ شرایطی که در مباحث منطقی و فلسفی مطرح میشود - با هم جمع شوند. به اعتقاد بسیاری از فلاسفه «امتناع اجتماع نقیضین» از بدیهیترین اصول عقلی است که انکار آن به فرو پاشیدن بنای معرفت بشری میانجامد.
[4]. البته این مثال یا مثالهای مشابه با آن، با مسئله مورد بحث ما (قدرت و فاعلیت الهی)، تفاوت اساسی دارد. با اینحال، برای نزدیکتر نمودن مطلب به ذهن، توجه به جنبه مشابهت آن با بحث حاضر، مفید است.
[5]. «ان الله تبارک و تعالی لا ینسب الی العجز و الذی سألتنی لا یکون». شیخ صدوق، توحید، محقق، مصحح، حسینی، هاشم، ص 130، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1398ق.
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
چرا ما باید برای اشتباه حضرت حضرت آدم(ع)، با گرفتارشدن به گناه، در کرۀ زمین مجازات شویم؟
داستان خلقت، داستان جالب و آموزندهای است که تقریباً در تمام کتب ادیان گذشته آمده است. تورات و انجیل این داستان آفرینش را به گونهای طرح کردهاند که از نظر اسلام و روایات ائمۀ اطهار(ع) اشکالات متعددی دارد. در قرآن به زیباترین و متقنترین شکل، داستان واقعی خلقت بیان شده است.
در این باره نکاتی قابل توجه است و میتواند در پاسخ به سؤال مفید باشد:
باید دانست که حضرت آدم(ع) از انبیای بزرگ الاهی است و گناه و اشتباه از دامن انبیا دور است و آنها معصوماند، پس اگر اتفاقی هم افتاد گناه نبود. شخصی از امام رضا(ع) پرسید، آیا به نظر شما انبیا معصوماند؟ فرمود: بله. پرسید: پس چرا خداوند فرمود: "حضرت آدم(ع) عصیان کرد"،[1] حضرت فرمود: وای بر تو از خدا بترس و نسبت کارهای زشت به انبیا مده .... خداوند حضرت آدم(ع) را به منظور اینکه حجت و خلیفهاش در زمین باشد خلق کرد، نه براى اینکه در بهشت بماند، و نافرمانى او در بهشت بود، نه در زمین... .
علامه طباطبائی(ره) در ذیل این حدیث میگوید: اینکه امام(ع) فرمود نافرمانى حضرت آدم(ع) در بهشت بود، اشاره به این است که تکلیف نخوردن از درخت، تکلیف مولوى[2] نبود، بلکه ارشادى بود؛ چون در بهشت هنوز تکالیف دینى جعل نشده بود و موطن تکلیف دینى زندگى زمینى است که خدا براى حضرت آدم(ع) از پیش مقدر کرده بود، پس معصیت نامبرده معصیت امر ارشادى بود نه مولوى... ؛[3] یعنی خداوند قصد داشت به آنها بفهماند گوش کردن حرف شیطان چه مشکلاتی برای انسان به وجود میآورد و در واقع استفادۀ حضرت آدم(ع) از درخت ممنوع، عملی بود که سختی آن به خودش رسید؛ مانند اینکه پدری به فرزندش بگوید پا برهنه راه نرو؛ چون ممکن است میخ پای تو را سوراخ کند. حضرت آدم(ع) و همسرش هم به نفس خود ظلم کردند و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اینکه نافرمانى خدا را کرده و به اصطلاح گناهى مرتکب شده باشند. همچنین اگر این کار حضرت آدم(ع) گناه بود بعد از توبهاش باید به مقام اولش باز میگشت؛ چرا که توبۀ مقبول همه اثرات گناه را پاک میکند، ولی او دوباره به جایگاه اوّلش بازنگشت. پس نهی، نهی مولوی نبود که مخالفت با آن گناه باشد، بلکه تنها ارشاد حضرت آدم(ع) و خیر خواهى او بود.[4]
بله، نه تنها خصوصیت زمین مادی تزاحم خواستهها و احتمالاً به گناه افتادن است، بلکه خاصیت انسان که ترکیبی از عقل و شهوت است،[5] این است که میتواند گناه کند.
آمدن حضرت حضرت آدم(ع) به زمین، قضا و قدر الاهی بود، چنین نیست که اگر از این درخت نمیخورد حضرت آدم(ع) و نسل او به زمین فرستاده نمیشدند. این مطلبی است که روایت نقل شده از امام رضا(ع) به آن تصریح دارد.[6]
علامه طباطبائی در این مورد میگوید: از سیاق آیات فهمیده میشود که انسان در آغاز برای این خلق شده است که در زمین زندگی کند و در زمین بمیرد، و اگر خدای تعالی چند روزی او را در بهشت(نه آن بهشت جاودان) جای داد برای امتحان او بود.[7]
در همین راستا امام باقر(ع) فرمود: "به خدا سوگند خدای تعالی حضرت آدم(ع) را برای دنیا خلق کرده بود".[8]
باید به این نکته توجه داشت که انسان به صرف آمدن به زمین و متولد شدن و زندگی کردن در آن، مجازات نمیشود، بلکه میتواند؛ مانند اولیاء الله و انسانهای صالح زندگی خود را الاهی قرار دهد. و اصولا آمدن به دنیا مجازات نیست. خداوند انسان را برتر از ملائکه قرارداد و آنها را خلیفۀ خود قرار داد. در مقابل اعتراض ملائک از انسان دفاع کرد و فرمود من چیزی میدانم که شما نمیدانید: "انی اعلم ما لا تعلمون".[9]
همۀ اینها برای این است که انسان دارای عقل و شهوت است و مانند ملائک عقل محض نیست. چنین موجودی اگر گناه نکند از موجوداتی که هرگز امکان گناه ندارند بالاتر است و این برتری و کمال برای انسان به دست نمیآید، مگر با امتحان و سر دو راهی قرار گرفتن، سر دو راهی عقل و جهل و... . این امتحان الاهی در مکانی میتواند شکل گیرد که امکان آن باشد و این مکان جایی جز زمین نمیتواند باشد. پس برای زمینی شدن مان باید از خدا ممنون باشیم؛ چرا که با شرکت در آزمایشهای زمینی، میتوانیم آسمانی شویم.
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
چرا میگوییم در سر نماز تیر از پای حضرت علی(ع) در آوردند و آنحضرت متوجه نشد! و در جای دیگر میگوییم ایشان در نماز انگشتر خود را هدیه دادند، آیا این تناقض نیست!
پاسخ اجمالی
اولا: انسان این توان و استعداد را دارد که با انجام اعمال مورد نظر الاهی، کمالاتی را کسب نموده و به جایی برسد که دارای تمام کمالات گردیده و به مقام انسان کامل نایل آید.
ثانیا: نایل شدن به مقام انسان کامل، بدین معنا نیست که آنهایی که بدین مقام رسیدهاند، حالات گوناگونی نداشته باشند.
از دیدگاه ما و بسیاری از مسلمانان، امام علی(ع) اسوه و الگوی مسلمانان و حائز مقام انسان کامل است، اما حالات مختلفی دارد؛ یعنی گاهی درد کشیدن تیر از پایشان را احساس نمیکنند و گاهی نیز در حال نماز، صدای فقیر را شنیده و انگشتر خویش را به ایشان میبخشند.
ثالثا: آنچه در نکتهی دوم بیان شد، گویای این مطلب است که حالت معنویت امام علی(ع) در حالت نخستین بسیار بالاتر از حالت دوم است، اما در این موضوع حرف دقیقتری هم وجود دارد.
عرفا میگویند انسان میتواند به جایی برسد که جامع بین ملک و ملکوت گردد؛ یعنی میتواند در عین توجه به ملکوت و خدا، به مسائل ملکی و دنیایی نیز توجه داشته باشد؛ از این جهت آنها حالت دوم حضرت علی(ع) را بالاتر از حالت نخستین میدانند؛ چرا که آنحضرت در این حالت به جهت دارا بودن مقام والای انسانی و اشرافیت کامل، معرفتی که از آن به مقام جمع سالم تعبیر میکنند، هم نظر به خدا داشت و هم به ماسوی الله؛ یعنی در عین اینکه مشغول به خدا است، مشغول به ماورا هم میباشد، نه اینکه از خدا غافل است و به فقیر توجه کرده، بلکه آنچنان توجهاش به خدا، کامل است که در آنحال، تمام عالم را میبیند. از این جهت این مقام بالاتر از حالتی است که فقط غرق در معنویت و خدا است و درد کشیدن تیر را احساس نمیکند.
پاسخ تفصیلی
به عنوان مقدمه باید گفت:
انسان، این توان و استعداد را دارد که با انجام اعمال مورد نظر الاهی، کمالاتی را کسب نموده و به جایی برسد که دارای تمام کمالات گردیده و به مقام انسان کامل نایل آید.
نکته دیگر آنکه، جامع کمالات و انسان کامل بودن ائمه(ع) اقتضا میکند که زندگی آنها از یک نظر مانند بقیهی انسانها باشد؛ یعنی باید در شرایط عادی و اجتماعی زندگی کنند؛ و چون شرایط زندگی در دنیا یکسان نیست، گاهی امنیت برقرار است و گاهی ناامنی و ...، به طور طبیعی، رفتار و برخورد ایشان نیز متناسب با آن شرایط است. نظیر اینکه انسان مسافر باید نماز شکسته بخواند و یا در حال جنگ باید نماز خوف بخواند و ... . پس نایل شدن به مقام انسان کامل، بدین معنا نیست که افراد نایل شده بدین حد کمال، حالات گوناگون نداشته و اصلا سر و کاری با امور مادی و دنیایی نداشته باشند.
با عنایت به مقدماتی که بیان شد، در جواب اشکال مطرح شده میگوییم: این دو قضیه، بازگو کنندهی دو حالت مختلف، از حالات انسان کاملی، مانند حضرت علی(ع) است.
استاد مطهری در مورد این اشکال، میگوید: «این ایراد را افرادی از قدما مثل فخر رازی گرفتهاند که علی(ع) همیشه در حال نماز آنچنان از خود بیخود بود که توجه به اطراف پیدا نمیکرد. چگونه شما میگویید که در حال نماز اینطور شد؟ (انگشتر به فقیر داد) جواب این است که اولاً: اینکه علی(ع) در نماز از خود بیخود میشد، یک حقیقت است، اما اینجور نیست که همهی حالات اولیای الاهی، همیشه مثل همدیگر باشد. خود پیامبر اکرم(ص)، هر دو حال برایش نقل شده، گاهی در حال نماز یک حالت جذبهای پیدا میکرد که اصلا طاقت نمیآورد تا اذان تمام شود، میفرمود: «ارحنا یا بلال»؛ (زود باش که شروع کنیم به نماز). گاهی هم اتفاق میافتاد در حال نماز وقتی سر به سجده میگذاشت، امام حسن یا امام حسین(ع) میآمدند روی شانهاش سوار میشدند و حضرت با آرامش صبر میکرد و سجدهاش را طول میداد تا اینکه بلند شوند. یک دفعه، پیغمبر اکرم(ص) ایستاده بود به نماز، گویا کسی آب دهان انداخته بود، پیغمبر(ص)، یک قدم به جلو برداشت و با پایش روی آنرا پوشاند و بعد برگشت که فقها از این قضیه مسائلی را در باب نماز استخراج کردهاند. سید بحرالعلوم میگوید:
و مشی خیر الخلق فی المحراب
یفتح منه اکثر الابواب
یعنی اینکه پیغمبر، در حال نماز دو قدم رفت جلو، و این مسئله خیلی مسائل را حل میکند که در باب نماز چه مقدار عمل خارج از نماز جایز است یا جایز نیست، بنابر این حالات مختلفی بوده است.[1]
ادامه دارد...
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
ادامه
شیخ صدوق در علل الشرایع و علامه مجلسى در بحار الانوار مینویسند: روزى که پیامبر گرامى اسلام(ص) نماز میخواند و اصحاب هم به وى اقتدا کرده بودند، کودکى شروع به گریستن نمود. حضرت نمازش را به سرعت به پایان رسانید. بعد از نماز علتش را از حضرت جویا شدند، حضرت در پاسخ فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبى؟»؛ (آیا فریاد بچه را نشنیدید)؟[2] (من نماز را به سرعت به پایان رساندم تا اینکه مادر بچه زودتر به داد بچه برسد و او را ساکت نماید).
در وصف عبادت امام سجاد(ع) نقل شده است که شبى، یکى از فرزندان امام سجاد(ع) از بالاى بلندی افتاد، دستش شکست و فریادش بلند شد. همسایگان جمع شدند، اما امام سجاد(ع) مشغول عبادت بود و توجهى به این حادثه و این سر و صدا نداشت. هنگام صبح، حضرت دید که دست بچهاش بسته شده است. علتش را پرسید، گفتند: دیشب چنین اتفاقى افتاد.[3]
همچنین نوشتهاند: امام سجاد(ع) در خانهاش در حال نماز و سجده بود که در گوشهاى از خانه، آتش زبانه کشید. فریاد زدند: «یابن رسول الله النار النار»؛ (اى فرزند فرستاده خدا، آتش، آتش). حضرت همچنان به عبادت مشغول بود و متوجه سر و صدا و آتش نشد. پس از آنکه آتش را خاموش کردند، امام زینالعابدین(ع) سر از سجده برداشت و با کمال آرامش و ببتوجه به این سر و صداها، نمازش را به پایان رساند.[4]
بنابراین، اولیاى الاهى از حالات متفاوتى بهرهمندند.گاهى حالت متوسطى دارند،[5] و گاهى هم غرق در عالم ملکوت و ذات خداوند میشوند و جز ذات کبریایى، چیزى نمیبینند و به آنچه در اطرافشان رخ میدهد، هیچ توجهى ندارند و حتى از بدن خود نیز غافل میشوند. انگار که حواس ظاهریشان در هنگامه جذبهی عشق و عرفان ربانى، از فعالیت خویش باز میماند و آنچه مربوط به ابدانشان میشود را احساس نمیکنند. بیرون کشیدن تیر از پاى حضرت علی(ع) در هنگام نماز، از این قبیل است.[6]
البته، به این اشکال جواب دیگری نیز داده شد و آن این است که:
از امتیارات مهم ائمه(ع) این است که آنها در همهی شرایط زندگی، فانی در ذات خداوند هستند و جز ذات خداوند چیزی نمیخواهند، و توجه به شرایط اجتماعی و اقتضائات زمانی و مکانی از این جهت است که اینها مطلوب ذات پروردگار بوده و وسیلهی تقرب به او هستند. آنها جامع بین ملک و ملکوتاند و اگر به آخرت توجه فرمودهاند از دنیا باز نمانده و اگر به کارهای دنیوی مشغول شدهاند، از آخرت غافل نگشتهاند.
و به همین جهت، از نظر عرفا حالت حضرت امیرالمؤمنین(ع) در نمازی که انگشتر را به فقیر داد، بالاتر از حالتی بوده که در حال نماز، تیر از پای ایشان بیرون کشیدند و ایشان اصلاً متوجه نشدند.
توضیح اینکه، عرفا در بیان سیر و سلوک انسان، چهار سفر را متذکر میگردند:
سفر از خلق به سوی حق،
سفر از حق به سوی حق با حق،
سفر از حق به سوی خلق با حق،
سفر از خلق به سوی خلق با حق،
در سفر اوّل، سالک ذاتش را در خداوند فانی میکند؛ لذا وجودش حقانی میشود و حالت «محو» بر او عارض میشود. در سفر دوم، سالک فانی در صفات و افعال خداوند میشود و در سفر سوم حالت «محو» از بین میرود و حالت «صحو تام» حاصل میشود. او باقی به بقاء الله شده و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت مسافرت میکند. همهی عوالم را با لوازم و اعیان آنها مشاهده میکند و از معارف و صفات و ذات خداوند خبر میدهد.
در سفر چهارم، به مشاهدهی خلایق و آثار و لوازم و منافع و مضار دنیایی و آخرتی آنها و رجوع همهی اینها به خداوند و کیفیت رجوع آنها، نایل میشود و در همهی مراحل سهگانهی اخیر با حق است؛ چون وجودش حقانی است و توجه به چیزی، او را از توجه به حضرت حق باز نمیدارد.[7] دادن انگشتر به سائل، در حال نماز با مرحلهی چهارم سیر و سلوک هماهنگی دارد.
از طرف دیگر، عرفا میگویند انسان در راهیابی به کمال، به حالت یا مقام جمع میرسد و این خود بر دو گونه است:
الف) آنهایی که عالم ملک و ملکوت را به طور جمع سالم، جمع نمودهاند.
ب) آنهایی که این دو را به طور مکسر(شکسته) جمع کردهاند؛ یعنی اگر سری به معارف ماروای طبیعت زدهاند از احکام عالم طبیعت و ناسوت باز میمانند و به مقتضای همان حالی که به آنها دست داده است سخن میگویند و کل احوال را در نظر نمیگیرند و اینجا است که مرتکب شطح گویی[8] میشوند.
ائمه(ع) چون معصوماند، به مقتضای «لایشغله شأن عن شأن»، در عین حالیکه در عالم طبیعت هستند، با ماورای طبیعت نیز میباشند و در حالیکه در ماورای طبیعت هستند با طبیعت میباشند و مظهر اسم «عال فی دنوه و دان فی علوه» هستند. خلاصه اینکه جمع سالم دارند؛ لذا هیچگاه از آنها سخنی صادر نمیشود که با محکمات اوّلیه سازگار نباشد؛ یعنی آنها شطحیات نداشتند.[9]
ادامه دارد...
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
ادامه
آن حالتی که حضرت علی(ع) در حال رکوع، انگشترش را به سائل داد،[10] بازگو کنندهی همین حالت جمع سالم است؛ یعنی در عین اینکه مشغول به خدا است، مشغول به ماورا هم میباشد. نه اینکه از خدا غافل است و به فقیر توجه کرده، بلکه آنچنان توجهاش به خدا کامل است که در آنحال تمام عالم را میبیند.
به تعبیر سوم، انجذاب در حضرت دوست گاهی کامل است و گاهی ناقص، و انجذاب ناقص آن زمان رخ میدهد که انسان در حالت محو و غرق شدن در حضرت دوست، بماند و برای او صحو و بیداری نباشد.
استاد مطهری در این باره میگوید: اگر انجذاب کامل شد، در آن حالت برگشت است؛ یعنی شخص در عین اینکه مشغول به خدا است، مشغول به ماورا هم هست. مثل مسئلهی خلع بدن. افرادی که تازه به این مرحله میرسند، یکی، دو لحظه یا یک ساعتی خلع بدن میکنند، ولی هستند افرادی که در همهی احوال در حال خلع بدناند؛ مثلا با ما و شما نشستهاند و در حال خلع بدن هستند.[11]و انسان کامل که حضرت علی(ع) مصداق بارز آن است، در آن حالتی که انگشترش را به سائل داد، در حالت انجذاب کامل بود.
به بیان دیگر، انسان کامل به جایی میرسد که تمام عالم به منزلهی اعضا و جوارح او میشوند.[12] و در این حالت مرتبه وجودی او و وظیفهای که از جانب خداوند دارد، اقتضا میکند که توجه به همهی عالم داشته باشد و همهی این مراتب را از فنای در ذات الاهی به دست میآورد. پس این حالات مختلف در حال نماز نه تنها با هم تناقض ندارند، بلکه با هم هماهنگ و تأیید کنندهی یکدیگر هستند.
و این است سرّ این گفتهی عرفا که آن حالتی که در وقت نماز تیر را از بدن حضرت(ع) بیرون کشیدند و ایشان متوجه نشدند، ناقصتر است از حالتی که در حال نماز به فقیر توجه نمودهاند.
[1]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 4، ص 929- 930، تهران، صدرا، بیتا.
[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 6، 48، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[3]. قمی، شیخ عباس، منتهى الآمال، ج 2، ص 27، تهران، پیام آزادی، چاپ اول، 1379ش.
[4]. همان.
[5]. مثل جریان حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع)؛ حضرت یوسف به جفاى برادران در چاه کنعان افتاد، اما یعقوب پیامبر متوجه این حادثه نشد. بعد از گذشت سالهاى متمادى، یوسف، عزیز مصر شد. برادران نزد او رفتند و از مصر، پیراهنش را براى پدر به ارمغان بردند. قرآن میفرماید: «و لما فصلت العیر قال أبوهم إنى لأجد ریح یوسف». یوسف، 94(هنگامی که کاروان فرزندان یعقوب از مصر حرکت کرد، یعقوب که در کنعان بود، گفت: من بوى یوسف را استشمام میکنم).
سعدى، شاعر نامدار، این دو حادثه را با هم مقایسه میکند و میپرسد: یعقوب پیامبر، چطور متوجه نشد که حضرت یوسف در چاه کنعان افتاد، ولى بوى پیراهنش را از مصر استشمام کرد؟
یکی پرسید از آن گمگشته فرزند
که ای روشن روان پیر خردمند!
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
و لیکن در چاه کنعانش ندیدی
بگفتا حال ما برق جهان است
گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهى بر طارم اعلى نشینیم
گهى هم پشت پاى خود نبینیم. "کلیات سعدى، ص53" .
[6]. http://www.imamalinet.net/per/ertebat/er4/ertebat1.htm
[7]. حکیم الهی قمشهای اصفهانی، محمد رضا، حاشیهی اسفار، ج 1، ص 13 - 16، با تلخیص.
[8]. شطح، در لغت به معناى سرریز دیگ «مقدارى از محتواى آن که هنگام جوشیدن از لبه آن میریزد» و کلمهاى که با آن بزغاله یکساله را میرانند و دور میکنند و همچنین به معناى خارج شدن از احکام جارى و مقرر است. فرهنگ فارسى معین و لغتنامهی دهخدا.
در اصطلاح عرفان و تصوّف، کلمات و سخنانى که ظاهرى کفرآمیز و خلاف مبانى شرع دارند و بر زبان بعضى از اهل عرفان در حال وَجد و ذوق و مستى و غلبه حال و بیخودى جارى میگردد، شطحیات خوانده میشود. آنها هنگام گفتن این سخنان به کلى از خود و احوال خود غافل و به طور کامل در ذات خداوند محو و فانیاند.
این نوع کلمات ظاهرى ناپسند و کفرآلود دارند - به طورى که انسانهاى معتقد و بندگان خاکسار هنگام توجه و هوشیارى از تصور آنها نیز دورى میجویند، ولى در عین حال توجیهات و تأویلات قابل قبولى براى آنها بیان کردهاند.
[9]. ترجمهی رسالة الولایة، گفتار آیت الله جوادی.
[10]. مائده، 55.
[11]. امامت و رهبری، ص 181.
[12]. آیت الله حسن زاده آملی در کتاب نهج الولایة، ص 167 چنین میگوید: «نفس رحمانی را حقیقت محمدی نیز میگویند؛ زیرا که اعدل امزجه که نفس مکتفیه است به حسب صعود و ارتقای درجات و اعتلای مقامات، عدیل صادر اوّل میگردد و هرچند از حیث بدأ تکون و حدوث همچون دیگر نفوس عنصر به جسمانی است. بلکه فراتر از عدیل مذکور، اتحاد وجودی با وجود منبسط مییابد و در این مقام، جمیع کلمات وجودیه، شئون حقیقت او میگردند».
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
آیا در قرآن به «پل صراط» اشاره شده است؟
پرسش
در قرآن، کلمهای به معنای «پل صراط» نیامده و کلمۀ «صراط» نیز فقط به معنای راه آمده است، علت کاربرد بسیار کلمۀ «پل صراط» در میان مردم چیست؟ و چه ارتباطی بین صراط و پل صراط وجود دارد؟
پاسخ اجمالی
اگر چه لفظ "پل صراط" در قرآن نیامده، اما در برخی روایات، به این لفظ تصریح شده است؛ مثلاً امام صادق(ع) در تفسیر کلمۀ مرصاد، در آیۀ 14 سورۀ فجر، آنرا پلی دانسته که از جهنم میگذرد.
جهت روشن شدن موضوع، مطالبی را در بارۀ کلمۀ صراط بیان میکنیم.
صراط به معنای راه است، و منظور از کلمۀ صراط مستقیم که در برخی آیات قرآن آمده، راه راست و طریق هدایت در همین دنیا است که اگر کسی در این مسیر باشد، در آخرت نیز بر آن خواهد بود، و اگر کسی از این مسیر منحرف گردد و پایش بلغزد، در آنجا هم سقوط خواهد کرد.
شاهد کلام ما، روایتی است که از امام صادق(ع) نقل شده است، ایشان میفرمایند: "صراط، یعنی طریق معرفت خداوند، که شامل دو صراط میشود، صراطی در دنیا و صراطی هم در آخرت. اما صراط در دنیا، امامی است که اطاعت او واجب است و اما صراط در آخرت، پلی است که بر روی جهنم زده شده است، و هر کسی در دنیا از صراط دنیا، به درستی رد شود؛ یعنی امام خود را بشناسد و او را اطاعت کند، در آخرت نیز از پل آخرت به آسانی میگذرد. و کسی که در دنیا امام خود را نشناسد، در آخرت هم، قدمش بر پل آخرت میلغزد و به درون جهنم سقوط میکند".
معنای این جملۀ امام، آن است که این دو صراط با هم ارتباط دارند؛ یعنی هر کس در دنیا در صراط باشد، در آخرت از پل صراط به آسانی خواهد گذشت و در جهنم سقوط نمیکند. در واقع، پل صراط مطرح شده در روایات، بروز و ظهور همان پل صراط دنیا است که از آن به امام و ... تعبیر شده است و مردم مکلف هستند در این مسیر باشند.
پس اگر در روایات، از صراط که یکی از مواقف روز قیامت است، با تعابیری؛ مانند پل صراط، پل جهنم و... یاد شده است، صرفا برای آشنایی ذهن مردم با این مسئله و سهولت فهم آن است.
ادامه دارد...
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁
ادامه
به عنوان مقدمه، باید گفت که کلمۀ صراط به معنای راه است و آنگاه که با کلمۀ مستقیم توصیف گردد، به معنای راه راست و مستقیم است.
در قرآن نیز در برخی آیات، کلمۀ "صراط مستقیم" به کار رفته است که در ذیل، به این آیات اشاره میشود:
"خدایا ما را به راه مستقیم هدایت کن".[1]
"به درستی که خداوند، پروردگار من و شما است. پس او را پرستش کنید، اینراه مستقیم است".[2]
"کسی که به خداوند تکیه کند، به راه مستقیم هدایت شده است".[3]
"این راه مستقیم پروردگار تو است، به تحقیق ما نشانهها را برای کسانی که متذکر میشوند، توضیح دادیم".[4]
در همۀ این آیات، مراد از صراط مستقیم، راه راست و طریق هدایت در همین دنیا است که اگر کسی در این دنیا، در این مسیر قدم بردارد، در آخرت نیز در مسیر مستقیم و صراط مستقیم است؛ یعنی نتیجۀ اعمال صحیح خود را در دنیا، خواهد دید.
واضح است که مراد قرآن مجید از صراط مستقیم در این آیات، عمل کردن به مجموعۀ دستورات و احکام نورانی الاهی است که به منزلۀ بهترین راه و روش زندگی انسانها در این جهان است، و عمل به این دستورات، مانند حرکت در جادۀ مستقیمی است که انسان را به هدایت میرساند.
به همین دلیل است که در بعضی روایات، از ائمه(ع)، به صراط مستقیم تعبیر شده است.[5]
امام صادق(ع) فرمود: "صراط؛ یعنی طریق معرفت خداوند، و شامل دو صراط میشود، صراطی در دنیا و صراطی هم در آخرت. اما صراط در دنیا، امامی است که اطاعت او واجب است، اما صراط در آخرت، پلی است که بر روی جهنم زده شده است، و هر کسی در دنیا از صراط دنیا، به درستی رد شود ؛ یعنی امام خود را بشناسد و او را اطاعت کند، در آخرت نیز از پل آخرت به آسانی میگذرد. و کسی که در دنیا امام خود را نشناسد، در آخرت هم، قدمش بر پل آخرت میلغزد و به درون جهنم سقوط میکند".[6]
همچنین ایشان در مورد آیۀ 14 سورۀ فجر: "ان ربک لبالمرصاد"،[7] میفرماید: "مرصاد پلی است بر طریقی که از جهنم میگذرد و کسی که حق مظلومی بر گردن او باشد، از آن نخواهد گذشت".[8]
البته این بیان امام صادق(ع) از قبیل بیان یکی از مصادیق مرصاد(کمین گاه) است؛ چرا که کمینگاه الاهی منحصر به قیامت و پل معروف صراط نیست، بلکه خداوند در همین دنیا نیز در کمین ظالمان است ...".[9]
بنابراین، "پل صراط" واقعیتی است که هم در قرآن مجید به آن اشاره شده[10] و هم در روایات، خصوصیات و ویژگیهای آن بیان گردیده است.
در همین راستا، پیامبر اکرم(ص) فرمود: "ثابت قدمترین شما بر صراط(پل صراط)، کسی است که محبتش نسبت به اهلبیت من بیشتر است".[11]
ادامه دارد...
🍁🌳 @p_eteghadi 🌳🍁