eitaa logo
پناه‌حرفاتونہ'':)
867 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
263 ویدیو
64 فایل
پناھ‌حرفاۍ‌نگفتہ :)! #با‌جآن‌و‌دݪ‌میشنوم‌رفیق🙂♥️ وابستہ‌بہ👇🏻 |🌱| @dochar_m لینک عمومی (هم من میخونم هم جنابِ همسر) 🌿 https://harfeto.timefriend.net/17329557095900 لینک خصوصی🌿 (فقط خودم میخونم) #برای‌دخترا https://daigo.ir/secret/4662147
مشاهده در ایتا
دانلود
https://eitaa.com/pa_nahh/28792 اساس خاصی نداره حسیه😐😂 ° ° کاملا قانع شدم
سلام سها من عروسی دختر خالم نرفتم اگه ازم پرسید چرا نیومدی چی بهش بگم که ناراحت نشه؟ ° ° سلام چرا نرفتی؟!
قم یه برفیه که نگو سها اصن ماشین تو برفه ° ° به به
اسمتو بگو من بگم کدوم بیشتر بهت میاد ° ° زرنگینا
برا عید بسته درسته کرده بودم با کلی زحمت فردا میخواستم ببرم مدرسه بدم به بچه های کلاس حالا از شدت برف فردا تعطیل شد نمیدونم گریه کنم یا بخندم ° ° عیب نداره فردا بده
سهاا چقدررر انرژی گرفتم با عکس مشهد برفی ، اینجا ک خبری از برف نیس بیشتر بارونه ° ° کجایی شما
آیا شما ــــ خانومی؟ ° آیا شما خودت کی هستی
پناه‌حرفاتونہ'':)
همه اونایی که آسانسور دارید حالا چه محل کار چه توی منزل و... همین قدر خلاق باشید😍👌 #انتخابات #ایده
اینم برای اونایی که میگن شهرمون برف اومده ماشید برید با دوستاتون و کسایی که میگن رای نمیدم آدم برفی درست کنید و آخرش این حرف رو بزنید🙂 همین قدر خلاق باشید😍👌
ی هفته قید مدرسه رو زدم دارم میرم کربلااااا ° ° خوشبحالت :) یاد منم باش
https://eitaa.com/pa_nahh/28773 سها تو چشام نگا کن قشنگ نگا کن ° ° کوشی چشات؟
یه فاتحه میخونین برای کسی امروز فوت شد ممنونم😭 ایشالا هیچ وقت این خبرا به کسی نرسه ° ° تسلیت میگم... روحشون شاد
https://eitaa.com/pa_nahh/28805 واقعا حق من خودم یکی از دوستانم گفت همکار شوهرش میخواد ازدواج کنه و اینا بعد شماره خونمون داد بهشون وقتی اومدن فقط مادر آقا پسر و خواهرشون بودند و خواهرشون یه حالتی نگاه کرد یه حس استرس گرفته بودم با اینکه همسن و سال بودیم و بعد من اصلا اون آقا پسر رو ندیدم ایشون هم همینطور و وقتی رفتند مادرم گفتند که مثلا خانواده خوبی بودند از این لحاظ صحبت و اینا اما من میگفتم مامان احساس میکنم نمیان دیگه من گفتم یه هفته باید حتما میشه تا زنگ بزنند یعنی این یه هفته همش گفتم یعنی من خوب بودم و ... بعد یه هفته ده روز شد کسی زنگ نزد منم روم نمیشد از دوستم‌بپرسم چون او هم رفته بود مشهد و اینا ولی یه شب دیگه مامانم‌گفتند بپرس، ازش پرسیدم گفت از شوهرم پرسیدم شوهرم رفته از همکارش پرسیده چی شد جلسه اشنایی، اون آقا پسر گفته مادر و خواهرم قبول نکردند منم که دختر خانم و خانواده شون رو ندیدم که واقعا خیلی برام حس بدی بود چون من خیلی زیاد که بگیم هر روز خواستگار خونمون باشه و این چیزا برام عادیه اینجوری نیست و تجربه ی جدید بود یعنی اون لحظه هی گفتم کجا عیب و ایراد داشت ولی بعد گفتم وقتی از الان نظر مادر و خواهر مهم تره ممکنه توی زندگی هم‌مشکل پیش بیاد من خودم‌قبلش به خدا و ائمه سپرده بودم ولی آخرش حس بدی هه ° ° 👇🏻