eitaa logo
پارتیزان/ علی جمشیدی
743 دنبال‌کننده
747 عکس
295 ویدیو
8 فایل
👌 #پارتیزان: عضوی از یک گروه چریک است که با استفاده از تاکتیک‌های جنگهای نامنظم به مبارزه با یک نیروی اشغالگر #داخلی و #خارجی می‌پردازد. 👈 ارتباط با نویسنده: @nokar950 http://eitaa.com/joinchat/2656108544C7e8c5a39b6
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سخنرانی منتشرنشده حاج قاسم سلیمانی به مناسبت سالگرد عملیات فتح المبین 🔹 اگر میخواستیم فتح‌المبین را مثل سال۵۹ مدیریت کنیم، ممکن نبود بتوانیم آنرا آزاد کنیم. 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
این خاصیت یک است که با تحقیر و تهمت افراد را ترور شخصیت کند... : مدیر پایگاه خبری 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
فایده برجامی که امکان مبادله یا ورود یک بسته قرص ؛ یک کیلو عدس یا حتی یک عدد ماسک را هم به کشور فراهم نکرده ؛ دقیقا چیست؟ آقایان مدعی لغو فوری تمام تحریم ها بعد از برجام شده بودند! 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_صدای_عشق #قسمت_اول یڪےازچشمانم رامیبندم وباچشم دیگردرچهارچوب ڪوچڪ پشت
روی پله بیرون ازمحوطه حوزه میشینم وافرادی ڪه اطرافم پرسه میزنندرارصد میڪنم ساعتـےاست ڪه ازظهرمیگذردوهوا بشدت گرم است. جلوی پایم قوطی فلزی افتاده ڪه هرزگاهےبااشاره پاتڪانش میدهم تاسرگرم شوم تقریبا ازهمه چیزوهمه ڪس عڪس گرفته ام فقط مانده... _ هنوز طلبه جذابتون رو پیدا نڪردید؟ رومیگردانم سمت صدای مردانه اشنایی ڪه باحالت تمسخرجمله ای راپرانده بود همان چهره جدی و پوشش ساده چفیه،ڪوله ڪه باعث میشد بقول یکی ازدوستانم نوربالابزنه. _ چطورمگه؟.مفتشـے..؟😐 اخم میڪنے،نگاهت رابه همان قوطےفلزی مقابل من میدوزی _ نعخیر خانوم!!..نه مفتشم نه عادت به دخالت دارم اونم تو ڪار یه نامحرم...ولـے.. _ ولےچے؟....دخالت نڪنید دیگه..وگرنه یهو خدامیندازتتون توجهنما:D _ عجب...خواهرمن حضور شمااینجاهمون جهنم ناخواسته اس عصبـےبلندمیشوم... _ ببینید مثلا برادر!خیلی دارید ازحدتون جلومیزنید!تاڪےقصدبه بےاحترامی دارید!!! _ بےاحترامی نیست!...یڪ هفتس مدام توی این محوطه میچرخیداینجا محیط مردونس _ نیومدم توڪه...جلو درم😐 _ اها!یعنی اقایون جلوی درنمیان؟...یهوبه قوه الهےازڪلاس طی الارض میڪنن به منزلشون؟..یاشایدم رفقا یادگرفتن پروازڪنن ومابـےخبریم؟ نمیدانم چرا خنده ام میگیرد و سڪوت میڪنم... نفس عمیقی میڪشےوشمرده شمرده ادامه میدهی: _ صلاح نیست اینجا باشید!... بهتره تمومش ڪنید و برید. _ نخوام برم؟؟؟؟؟ _ الله اڪبرا...اگرنرید... صدایی بین حرفش میپرد: _ بابا ... رفتی یه تذکر بدیا!چه خبرته داداش! نگاه میڪنم،پسری باقدمتوسط وپوششی مثل تو ساده. حتمن رفیقت است.عین خودت پررو!! بی معطلےزیرلب یاعلی میگویی وبازهم دورمیشوی.. یڪ چیز دلم راتڪان میدهد.. تو_سیدی.. ........ 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
شگفتانه بارش در سه فروردین 1399 استان چهارمحال و بختیاری. 😁😁 🇮🇷 @partizan 🇮🇷
برای شروع کار فرهنگی نکنید! گاهی به عللی که بیشتر مربوط به مسائلی مثل نیرو یا منابع مالیِ کار را در مرحله ایده بایگانی می کنیم، واقعا چرا؟ دو حالتِ، یا ایده برای ما آرمان نیست یا هست که اگر هست باید به دنبالش کنیم! جایی خواندم که نوشته بود: :: آدم های موفق یا راه را پیدا می کنند یا . 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
🔴 اینستاگرام و وزارت ارتباطات . 🚫 با یک سرچ بسیار ساده در نرم افزار جاسوسی اینستاگرام مواجه می شوید با پیج های مبتذل که کم نیستند از جمله همین پیج ساخت و آموزش ، در بی صاحب بودن این نرمفزار جاسوسی که شکی نداریم ولی گویا وزارت ارتباطات هم یتیم است که هیچ نظارتی بر روی این نرمفزار های خانمان سوز ندارد. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک حججی دیگر غریبانه سر از تنش جدا شد تصاویری از حضور شهید عزیزانی در جبهه‌های مقاومت رزمنده شهید مدافع حرم و مداح اهل بیت اسماعیل عزیزانی معروف به حاج مهران در جاده حلب منطقه سراقب بدست تروریست های جبهه النصره اسیر و سر از بدنش جدا شد و به رفیقان شهیدش پیوست. حیدر حیدر گویان واقعی شمایید که اقتدا به حیدر کرار کردید نه هتاکانی که درب حرم‌ها را شکستند 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
راهکارهای احتمالی رئیس جمهور در ستاد مقابله با کرونا آن باید بشود این باید بشود همه باید بشوند! من رفتم بخوابم 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
#رمان_صدای_عشق #قسمت_دوم روی پله بیرون ازمحوطه حوزه میشینم وافرادی ڪه اطرافم پرسه میزنندرارصد میڪنم
به دیوارتڪیه میدهم ونگاهم رابه درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم... چندسال است ڪه شاهدرفت وآمدهایـے؟استادشدن چندنفررا به چشم دل دیده ای؟..تو هم طلبه_هارادوست_داری؟ بـےاراده لبخند میزنم به یادچندتذڪرتو...چهارروز است ڪه پیدایت نیست. دوڪلمه اخرت ڪه به حالت تهدیددرگوشم میپیچد ... اگرنرید.. خب اگر نروم چـے؟😐 چرادوستت مثل خروس بـےمحل بین حرفت پرید و...😐 دستـےازپشت روی شانه ام قرارمیگیرد!ازجامیپرم وبرمیگردم... یڪ غریبه درقاب چادر. بایڪ تبسم وصدایـےارام... _ سلام گلم.ترسیدی؟ باتردیدجواب میدهم _سلام.بفرمایید..؟ _ مزاحم نیستم؟..یه عرض ڪوچولوداشتم. شانه ام راعقب میڪشم ... _ ببخشیدبجانیاوردم..!! لبخندش عمیق ترمیشود.. _ من؟؟!....خواهرِ مفتشم یڪ لحظه به خودم آمدم و دیدم چندساعت است ڪه مقابلم نشسته وصحبت میڪند: _ برادرم منوفرستادتااول ازت معذرت خواهـےڪنم خانومے❣️اگربدحرف زده....درڪل حلالش ڪنے. بعدهم دیگه نمیخواست تذڪردهنده باشه! بابت این دوباری ڪه باتوبحث ڪرده خیلےتوخودش بود. هـےراه میرفت میگفت:اخه بنده خدا به تو چه ڪه رفتـےبانامحرم دهن به دهن گذاشتـے!... این چهارپنج روزم رفته بقول خودش ادم شه!... _ ادم شه؟؟؟...ڪجارفته؟؟؟ _ اوهوم...ڪارهمیشگے! وقتـےخطایـےمیڪنه بدون اینڪه لباسےغذایـے،چیزی برداره. قران،مفاتیح و سجادش رو میزاره توی یه ساڪ دستـےڪوچیڪومیره... _ خب ڪجا میره!! _ نمیدونم! ...ولـےوقتـےمیاد خیلـےلاغره...! یجورایـے توبه میڪنه باچشمانـےگرد به لبهای خواهرت خیره میشوم... _ توبه ڪنه؟؟؟؟...مگه...مگه اشتباه ازیشون بوده؟... چیزی نمیگوید. صحبت رامیڪشاند به جمله آخر.... _ فقط حلالش ڪن!...علاقه ات به طلبه هارم تحسین میڪرد!... علی_اکبر_غیرتیه... اینم بزار پای همینش سیدعلی_اکبر... همنام پسرِ اربابــے....هرروز برایم عجیب ترمیشوی... تومتفاوتـےیا...من_اینطورتورامیبینم؟ ڪارنشریه به خوبـےتمام شدودوستےمن بافاطمه سادات خواهرتوشروع❣️❤️ آنقدرمهربان،صبوروآرام بودڪه براحتـےمیشداورا دوست داشت. حرفهایش راجب تومراهرروزڪنجڪاوترمیڪرد. همین حرفهابه رفت وآمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد. گاهاتماس تلفنـےداشتیم وبعضـےوقتهاهم بیرون میرفتیم تابشودسوژه جدیدعڪسهای من... چادرش جلوه خاصی داشت درڪادرتصاویر. ڪم ڪم متوجه شدم خانواده نسبتاپرجمعیتـےهستید. علـےاکبر،سجاد،علـےاصغر،فاطمه وزینب بامادروپدرعزیزی ڪه درچندبرخوردڪوتاه توانسته بودم ازنزدیڪ ببینمشان. تو برادربزرگتری ومابقی طبق نامشان ازتوڪوچڪتر.... نام پدرت حسین ومادرت زهرا حتـےاین چینش اسمهابرایم عجیب بود. تورادیگرندیدم وفقط چندجمله ای بود ڪه فاطمه گاهی بین حرفهایش ازتو میگفت. دوستـےماروز به روز محڪم ترمیشدودراین فاصله خبراردوی راهیان_نورت به گوشم رسید ........ 👇🏻 برای خواندن قسمت های قبل و بعد وارد کانال شوید 👇🏻 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
🔹 شریک و رفیق 🔸 بعضی ها هم هستند که در ایتا کمر همت را بسته اند برای جذب مخاطب در شبکه های اجتماعی خارجی به خیال خام اینکه مثلا کار فرهنگی می کنند ولی نميداند که با هر فعالیت در جیب شرکت اسرائیلی فیس بوک را پر می کنند، در اینجا باید به این دسته گفت شما شریک دزد هستید یا رفیق قافله؟؟ 📝 🇮🇷 @paartizan🇮🇷
🔴 دیروز رهبر معظم انقلاب در بیانات نوروزی خود فرمودند: اگر آمریکا کمکی دارد به مردم خود کمک کند. 🔵اما امروز تصاویر کادر درمانی یک بیمارستان در آمریکا منتشر میشود که لباس محافظ ندارند و با پلاستیک زباله برای خود تن پوش درست کرده اند. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
📷 جوری که ماله کشای روحانی، رابطه رو در رسانه ها به تصویر میکشند! مثلا چقدر روحانی بدشانسه که مردم به سه برابر شدن بنزین اعتراض کردند! -چقدر روحانی بدشانسه که آمریکا از برجامی که ضمانت اجرایی نداشت اومد بیرون -چقدر روحانی بدشانسه که دولتش نتونست کرونا رو کنترل کنه و... 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
💬 📢 عزیزان در کانال شما را دعوت به می کنم در مورد ضرورت فعالیت در شبکه های مجازی خارجی، آری یا خیر؟؟ 🔹به شما قول میدهم اگر استدلال های شما قوی بود بنده با تمام قوا به شما کمک می کنم برای پیشبرد اهدافتان امیدوارم قبول کنید. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این پیام می‌گردد و مخاطب خودش را پیدا می‌کند. تقدیم به همه اهل ، ، و ... تقدیم به همه رفقایی که انقلابی‌اند و پای کار می‌آیند تقدیم به همه آنهایی که به چشماشون نمی‌ره تا پرچم انقلاب جای محکمی کوبیده شه! تقدیم به همه بچه‌های تقدیم به همه جامانده‌ها. 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
#رمان_صدای_عشق #قسمت_سوم به دیوارتڪیه میدهم ونگاهم رابه درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم... چندسال
_ فاطمه سادات؟ _ _ فاطمه سادات؟ _ جانم؟.. _ توام میری؟. _ ڪجا؟ _ اممم...باداداشت.راهیان نور؟... _ اره!ماچندساله ڪه میریم. بادودلـے وڪمےمِن.و.مِن میگویم: _ میشه منم بیام؟ چشمانش برق میزند... _ دوست داری بیای؟ _ عاوره...خیلـــے... _چراڪه نشه!..فقط ... گوشه چادرش رامیڪشم... _ فقط چی؟ نگاه معناداری به سرتاپایم میڪند.. _ بایدچادرسرڪنـے. سرڪج میڪنم،ابروبالا میندازم.. _ مگه حجابم بده؟؟؟ _ نه!ڪےگفته بده؟!...اماجایـےڪه مامیریم حرمت خاصـےداره! دراصل رفتن اونهابخاطرهمین سیاهـےبوده...حفظ این وڪناری ازچادرش رابادست سمتم میگیرد دوست داشتم هرطورشده همراهشان شوم.حال وهوایشان رادوست داشتم. زندگـےشان بوی غریب وآشنایـےازمحبت میداد محبتـےڪه من درزندگـےام دنبالش میگشم؛حالا اینجاست...دربین همین افراد. قرارشد دراین سفربشوم عڪاس اختصاصـےخواهروبرادری ڪه مهرشان عجیب به دلم نشسته بود تصمیمم راگرفتم... . نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت،زنجیروپلاڪ،سربندیازهراویڪ تسبیح سبزشفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.چقدرساده ای❣️ ومن به تازگےسادگـےرادوست دارم❣️❣️ قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم. فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه رابلدنباشم. وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای. به تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم. مےآید...این رادیشب پدرم وقتےفهمیدچه تصمیمےگرفته ام بمن گفت. صدای فاطمه رشته افڪارم راپاره میڪند. _ ریحانه؟ریحان؟....الو نگاهش میڪنم. _ ڪجایـے؟ _ همینجا....چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم) میخندد... _ خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت به حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم... _ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟ مڪث میڪند.. _ اممم نه!...همین یدونس! تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم... _ فاطمه سادات؟؟ _ جونم داداش؟؟!!.. _ بیا اینجا.... فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبامیدود. توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوی سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے.. فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید _ بیا!!.... (وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم) _ این چیه؟؟ _ شلواره!معلوم نیس؟؟😐 _ هرهرهر!....جدی پرسیدم!مگه برای اقاعلےنیست!؟ _ چرا!...امامیگه فعلا نمیخوادبندازه. یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی. _ ازشون خیلـےتشڪرڪن! _ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےباحالـے!! وتولبخندمیزنـے میدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی: _ خواهش میڪنم! احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم... نمیدانم ازچیست! ازچفیه_ات یا تو.. ...... (جهت خواندن قسمت قبل و بعد رمان عضو کانال شوید) 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
❓ آیا تا بحال این سوال برایتان پیش آمده است که اگر ، و امثال آن صهیونیستی است، پس چرا کانال khamenei.ir در این شبکه ها حضور دارد؟ آیا حضور این کانال در مورد تایید یا دفتر امام خامنه ای است؟ آیا حضور آنها می تواند تاییدی برای حضور سایر مومنین محسوب شود؟ آیا این کانال ارتباطی با امام خامنه ای دارد؟ 🔹 همیشه در جواب این سوالات، مواردی را خدمت دوستان خود عرض می کردم. مثلا یکی از جواب هایی که در جواب برخی از سوالات بالا عرض می شد این بود که: 🔻 همیشه فتوای مرجع تقلید اعلم حجت و لازم به عمل کردن است. 🔻در مورد حجت بودن فعل یعنی کار و عمل خود مرجع تقلید نیز بحث هایی وجود دارد و ممکن است برخی بگویند: فعل و کار مرجع تقلید هم در عبادات و برخی موارد دیگر حجت است. 🔶 اما هیچ امام یا مرجع تقلیدی از صدر اسلام تا بحال و از جمله امام خامنه ای نگفته است که فعل و کار اطرافیان یک امام یا مرجع تقلید، حجت است. چنانکه برخی از اطرافیان حضرت امام (ره) در زمان حیات خود امام خمینی (ره)، اقداماتی را انجام می دادند که مورد رضایت امام نبود و بنا به مصالحی حضرت امام (ره) علنی با برخی از آنها برخورد نمی کردند. 🔹در زمان زعامت امام خامنه ای (حفظه الله) نیز، خود ایشان در موارد مکرری فرموده اند که اطرافیان بنده و منسوبان به بنده مصون از خطا نیستند و قابل نقد و انتقاد می باشند. : اخیرا برخی از اعضای نزدیک و منتسب به امام خامنه ای، در مواردی مواضعی را گرفته اند که با فرمایشات امام خامنه ای تعارض فراوانی داشته است. یکی از این موارد، مواضع یکی از منتسبین به دفتر امام خامنه ای در قضایای اخیر FATF بود که مورد تعجب نماینده استان در مجلس شورای اسلامی قرار گرفت. 🔸بنابراین، هیچ کسی تا بحال نگفته است که کار و فعل اطرافیان یک مرجع تقلید و حتی اطرافیان امام جامعه می تواند حجت باشد. چنانکه در زمان و نیز در زمان برخی از چنین اتفاقاتی افتاد و برخی از اطرافیان بسیار نزدیک به معصومین، مواضعی بر خلاف امام جامعه خود گرفتند. (این استدلال توضیحات بیشتری هم دارد که فعلا جهت طولانی نشدن به همین مقدار بسنده می کنیم. 🔹 این یکی از استدلالهایی بود که ما همواره به دوستان خود می گفتیم. اما اخیرا دو سند دیگر به دستمان رسیده است که علاوه بر جواب بالا می تواند روشنگری خوبی در این قضیه داشته باشد. به زودی این دو سند را در کانال قرار خواهیم داد. ان شاء الله. 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
🚫 ⛔️ رهبر معظم انقلاب راجب استفاده از فیلتر شکن فرمودند که جایز نیست استفاده از فیلترشکن. ❌ و رهبری فرموده اند تبعیت از قوانین نظام جمهوری اسلامی واجب شرعی. 📵 حال ما با استفاده از فیلتر شکن که خلاف قانون جمهوری اسلامی است می خواهیم کار فرهنگی کنیم خنده دار نیست؟؟؟ (نهایت استدلال کانال دختران چادری برای استفاده از جاسوس افزار صهیونیستی به نام وجود پیج منسوب به رهبری است، حال برای تفهیم مخاطبان خود به این سوال جواب بدهند رهبری کانال منسوب هم در تلگرام ندارد چون تلگرام فیلتر است پس شما در تلگرام چه می خواهید؟؟؟؟) 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
#رمان_صدای_عشق #قسمت_چهارم _ فاطمه سادات؟ _ _ فاطمه سادات؟ _ جانم؟.. _ توام میری؟. _ ڪجا؟ _ اممم...
دشت عباس اعلام میشودڪه میتوانیم ڪمـےاستراحت ڪنیم. نگاهم رابه زیرمیگیرم وازتابش مستقیم نورخورشیدفرارمیڪنم. ڪلافه چادرخاڪےام رااززیرپاجمع میڪنم ونگاهےبه فاطمه میندازم.. _ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما _ آب ڪمه لازمش دارم. _ بابا دارم میپزم _ خب بپز میخواااامش😐 _ چیڪارش داری؟؟؟ لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے توازدوستانت جدامیشوی وسمت مامی آیـے... _ فاطمه سادات؟ _ جانم داداش؟ _ آب رومیدی؟ بطری رامیدهدوتومقابل چشمان من گوشه ای مینشینے،آستین هایت رابالا میزنےوهمانطور ڪه زیرلب ذڪرمیگویـے،وضومیگیری... نگاهت میچرخدودرست روی من مےایستد،خون به زیرپوست صورتم میدود وگرمیگیرم❣️ _ ریحانه؟؟...داداش چفیه اش روبرای چنددقیقه لازم داره... پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من!چفیه رادستش میدهم واو هم به دست تو! آن را روی خاڪ میندازی،مهر وهمان تسبیح سبزشفاف رارویش میگذاری،اقامه میبندی ودوڪلمه میگویـے ڪه قلب مرادردست میگیرد وازجا میڪند.... بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم.گرماوتشنگـےازیادم میرود.آن چیزی ڪه مرااینقدرجذب میڪندچیست. نمازت ڪه تمام میشود،سجده میڪنـےڪمـےطولانےوبعدازآنڪه پیشانےات بوسه ازمهر رارهامیڪندبانگاهت فاطمه راصدامیزنے. اوهم دست مرامیڪشد،ڪنارتودرست دریڪ قدمی ات مینشینیم ڪتابچه ڪوچڪےرابرمیداری وباحالـےعجیب شروع میڪنـےبه خواندن... ...زیارت عاشورا وچقدرصوتت دلنشین است درهمان حال اشڪ ازگوشه چشمانت می غلتد... فاطمه بعدازان گفت: _ همیشه بعدازنمازت صداش میڪنےتازیارت عاشورابخونـے... چقدرحالت را،این حس خوبت را دوست دارم. چقدرعجیب..ڪه هرڪارت میدهد...حتـے لبخندت دوڪوهه حسینیه باصفایـےداشت ڪه اگرانجا سربه سجده میگذاشتـےبوی عطراززمینش به جانت مینشست سرروی مهرمیگذارم و بوی خوش راباتمام روح و جانم میبلعم... اگراینجا هستم همه ازلطف ... الهـے.. فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده وچادرش راروی صورتش انداخته... _ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی! _ هوی و....!.لاالله الا الله....اینجا اومدی ادم شے! _ هروخ تو شدی منم میشم! _ خو حالا چته؟ _ تشنمه _ وای توچراهمش تشنته!ڪله پاچه خوردی مگه؟ _ واع بخیل!..یه اب میخواما... _ منم میخوام ...اتفاقابرادرا جلو درباڪس آب معدنـےمیدن... قربونت بروبگیر!خدااجرت بد بلند میشوم ویڪ لگدآرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے اززیرچادرمیخندد... سمت درحسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم انطرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده. مسوولـــــــــــــــے آب دهانم راقورت میدهم وسمتت مےآیم.... _ ببخشیدمیشه لطفا اب بدید؟ یڪ باڪس برمیداری وسمتم میگیری _ علیڪم السلام!...بفرمایید خشڪ میشوم ...سلام نڪرده بودم! ... دستهایم میلرزد،انگشتهایم جمع نمیشود تابتوانم بطری هارا ازدستت بگیرم... یڪ لحظه شل میگیرم وازدستم رها میشود... چهره ات درهم میشود ،ازجا میپری وپایت را میگیری... _ آخ آخ... روی پایت افتاده بود! محڪم به پیشانـےام میزنم _ وای وای...تروخدا ببخشید...چیزی شد؟ پشت بمن میڪنـے،میدانم میخواهـےنگاهت راازمن بدزدی... _ نه خواهرم خوبم!....بفرمایید داخل _ تروخدا ببخشید!...الان خوبید؟... ببینم پاتونو!.... بازهم به پیشانـےمیڪوبم! باخجالت سمت درحسینیه میدوم. صدایت را ازپشت سرمیشنوم: _ خانوم علیزاده!... لب میگزم وبرمیگردم سمتت... لنگ لنگان سمتم می آیـے با بطری های آب... _ اینو جاگذاشتید... نزدیڪ ترڪه مےآیـے،خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم... ڪه عطرت رابخوبـےاحساس میڪنم .. همه وجودم میشود استشمام عطرت... چقدر آرام است........ نزدیڪ غروب،وقت برای خودمان بود... چشمانم دنبالت میگشت.. میخواستم اخرای این سفرچندعڪس از... گرچه فاطمه سادات خودش گفته بود ڪه لحظاتـےراثبت ڪنم.. زمین پرفرازونشیب فڪه باپرچم های سرخ و سبزی ڪه باد تڪانشان میداد حالـےغریب راالقا میڪرد. تپه های خاڪـے... و تو درست اینجایـے!...لبه ی یڪـےازهمین تپه ها ونگاهت به سرخـےآسمان است. پشت بمن هستـےوزیرلب زمزمه میڪنـے: ....آنهادیدند آهسته نزدیڪت میشوم.دلم نمی آید خلوتت رابهم بزنم... اما... _ آقای هاشمـے..! توقع مرانداشتی...انهم درآن خلوت.. ازجامیپری!مےایستـےوزمانـےڪه رومیگردانـےسمت من،پشت پایت درست لبه ی تپه،خالـےمیشود و... ازسراشیبـےاش پایین مےافتـے. سرجا خشڪم میزند!!... پاهایم تڪان نمیخورد...بزور صدارازحنجره ام بیرون میڪشم... _ آ...آقا...ها..ها...هاشمـے!... یڪ لحظه بخودم می آیم و میدوم... میبینم پایین سراشیبـےدوزانو نشسته ای و گریه میڪنـے... تمام لباست خاڪـےاست... وبایڪ دست مچ دست دیگرت راگرفته ای... فڪرخنده داری میڪنم!! ..... 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷