کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم.
ما بازگشتیم.
خیلی مشرف بابت قدم نهادن در این جمع صمیمی!🤍🤎(برداشتن کلاه از سر خویش به نشانهٔ احترام)
حقیر فارغالتحصیل رشتهٔ ریاضی بوده و اکنون مشغولالتحصیل کارشناسی مهندسی انرژیست. تحصیلات اکادمیک تخصصی درخصوص ادبیات و علوم انسانی را فاقد بوده و هیچوقت هم ادعا ننموده نظرات، تحلیلها و ایدهها قطعا و بی برو و برگشت درست هستند. به عنوان شهروندی خُرد که تنها اشتیاق به یادگیری در او به مثابهٔ عطش سیری ناپذیری میباشد، اما به اندازهٔ اندکی هم دانش نداشته صحبت نموده و نه یک متخصص در زمینهی ادبیات و علوم انسانی.
خاطر نشان میشود ولو در ریاضی نیز که سه سال دبیرستان را به مشغولیت آن گذراندهاست و در حاشیهٔ آن چقدر در پی مطالب دیگر نیز رفتهاست، هیچ زمان مدعی بر تسلط کامل ننمودهاست.
تقاضا میشود، با در نظر گرفتن این مطلب که برداشت یک شهروند از این کتاب، از این نویسنده بدین شرح بودهاست به مطالب نگاه شود؛ و نه یک فرد با تحصیلات عالیه و آگاه به تمام زیر و خم آنرشته، نویسنده، کتاب، ژانر و... .
آنچه که به سمع و نظر جنابتان رسید، گوشهای از محتوایی است که کتابخانهی خیابان نوزدهمــ را تشکیل میدهد:)).
#ریوجی
#روشنترین_رنگ_لحظهها
آری تو رهیدی و زدی دستی تو
با خون به کف دست حنا بستی تو
اما به دل قبیلهای داغ نشست
اینگونه که از جهان ما رستی تو...
I've always missed u through these ages. It doesn't matter if it's late, what I know is u have been helping me constantly, and I'd not been a thankful one at all...
#روشنترین_رنگ_لحظهها
2.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پارسال بود، و اگر اشتباه نکنم همین موقعهها، شایدم یکم عقبتر از این روزا، مهم نیست الان. مهم اینه که حال اون موقع رو خوب یادمه؛ حال خودم و خودش. وقتی امروز زنگ زد و باهم حرف میزدیم و مرور میکردیم و... یاد اون موقعها افتادم که تو بیفروغترین روزهای زندگیم دست و پا میزدم. تو روزهایی که همه چیزهایی که دوستشون داشتم رو از دست رفته میدیدم.
بعد این آهنگو اون روزا خیلی دوست داشت. خیلی زیاد. خیلی بهش گوش میداد. من میفهمم. من خیلی خوب میفهمم. ما عبور کردیم ولی تو موندی، اشکالی نداره رفیق خوب من، تو انتخابش نکردی، تو موندی. تو هنوزم وسط میدون جنگی. من نمیتونم زیاد به این اهنگ گوش کنم چون یاد حال تو میافتم. یاد حال خودم بعد پر میشم از این حس که تو تنها موندی. تو مرام منم نیست تنها گذاشتن، تو میدونی تو میدونی تو میدونی.
تو میدونی که ما باهم عبور کردیم، اینبار ولی از دور باهات عبور میکنم. من این نقطهی شهر و تو در اون نقطه. ولی حرم مقصد همیشگیمونه. در امنترین نقطه، ما بازهم جشن عبور میگیریم.
#Tuneful
#روشنترین_رنگ_لحظهها
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
Bokura TAIMU FURAIYAA toki wo kakeagaru KURAIMAA ما در زمان پرواز میکنیم، کوهنوردانی که زمان رو تم
از اتمامش دلم بارها و بارها پر کشیده براش. بی آنکه بخوام یا با اینکه بخوام،
What difference does it make?!
شدید بوده یک زمانهایی، یک لحظههایی هم مثل یک حس که بطور ناگهانی از تو دلت رد میشه، شدت نداشته.
ولی الان بطور ناگهانی حسش عمیق بود، با درجهٔ تعمق زیاد دلم براش تنگ شد. هیچگاه، از اتمامش هیچگاه این چنین، دلم تنگ نشده بود برای دبیرستان. برای خود دبیرستان و تنفس در اون هوا. الان که من دیگه تو اون مدرسه نیستم کی با دبههای آب انبه میره مدرسه؟! کی با لقمهٔ نون پنیر و گردو آب زرشک یا انار دون شده میخوره، جوری که انگار هیچ چیز در این کرهٔ خاکی خوشمزهتر ازش موجود نیست؟؟ وقتی بطری اب زرشکشو باز کنه صدای پیس بده و هممون بخندیم که ای بابا ای بابا دوباره شامپاین خوری شروع شد😂💔 دیگه کی یک کیلو کاهو و هویج تو کولهاش داره و تو حیاط مدرسه با نایلون اشباع شده از نارنگی، پرتقال و لیمو شیرین و هویج و کاهو راه میره؟! یا رو میز توی راه پلههای منتهی به حیاط بشینیم با انسان-رفیق انسانی (از همینجا ارادت داریم خدمتت حاجی) و سایر بچهها لیمو قاچ کنیم و هی من تعارف کنم و فقط یکیمون از دستم بگیره، یکی که از پیشمون رفت(جون هرکسی دوست داری سری بعد سالاد ماکارونی رو با کاهو به خوردمون نده مرسی)... هنوز کسی با قابلمهٔ حاوی حلیم میاد سرجلسهٔ امتحان تو سکوت جلسه قاشق بزنه کف قابلمه و لذت دنیا رو ببره از خوردنش؟! هنوز وقتی امبولانس میاد تو حیاط مدرسه ریوجی جلوی در نشسته درحالیکه از قابلمهٔ سوپش ناهار میخوره جزوهٔ هندسه جلوش باز باشه؟! که پرستارها ماتشون ببره و بعد باعث مسروریت بخشیدن بهشون بشه؟؟ هنوز ریوجیای هستش که اعصابش رو بهم بریزن و اون به نشانهٔ اعتراض کف سالن مدرسه بشینه و جزوههاشو مرور کنه؟! یا مستقیم بره تو حیاط و کفشاشو در بیاره و کف زمین دراز بکشه؟!
که دبیرا ندونن با عطش و اشتیاق من برای یادگیری چیکار کنند... که به خداوندی خدا من هیچگاه فراموش نخواهم کرد باوجود محدودیت های جاری، چقدر، چقدر من رو همراهی کردند.. چقدر دستم رو گرفتند و پسر من واقعا میس کردم دبیرستان رو، عمیقا.
عمیقا حس میکنم دلم میخواد وقتی کل مدرسه تو هول و ولا هستند با بچهها، ما کف حیاط نشسته باشیم و حرف بزنیم و من اولویه بخورم و گوجه گاز بزنم. بعد به بیخیال ترین و عجیب ترین دانشآموز های مدرسه مشهور باشیم. عجیبترین دانش آموزان مدرسه، دوازدهم ریاضی باشند همونایی که سال یازدهم یک رفیق اعجوبه(امیدوارم با اسکلای دورت فرق کرده باشی) داشتند و همهچی هم از اونجا استارت خورد.
Ultimate speech,
از دانش آموز بودنتون لذت ببرید. شما زندهترین عنصر موجود این برههٔ زمانی ما هستید.
من حسرت ندارم، همون موقعه هم بهش گفتم، گفتم من میدونم برم دانشگاه تمومه این ماجرا، الان تمام لذتمو میبرم، من حسرت با خودم حمل نخواهم کرد. الانم لبخند میزنم و دلم رو مثل بقچه بغل میگیرم و خوشحالم که تا آخرین لحظات هیجانات دبیرستان رو با تو گذروندم و دلم فقط تنگ اون روزاست.
#روشنترین_رنگ_لحظهها
Hushed4_5852862521077141117.mp3
زمان:
حجم:
8.06M
نمیدانی چقدر، چقدر دلم برایت تنگ شده است.
چقدر رنجش آشکار نصیبم شد و چرا اینقدر به یاد آوردن الحان صدایت سخت شده؟!
چرا یادآوری خطوط ریز صورتت ابروهایم را در هم میکشد؟!
چقدر کم دارمت.. چقدر تو را داشت((: چقدر نداشتهامت... چقدر چقدر...
#Song
#روشنترین_رنگ_لحظهها