eitaa logo
پهلوان سعید
102 دنبال‌کننده
74 عکس
9 ویدیو
0 فایل
عکسها و خاطرات شهید سرافراز اسلام پهلوان نوجوان سعید طوقانی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خوش به حال این سنگ
سفرمون به کاشان و زورخانه خلاق شهیدان طوقانی امروز صبح تموم شد باخاطرات خیلی خوب و تجربیات عجیب. خاطرات خوبی که هیچ وقت از یادمون نمیرن از چایخانه امام رضا تا دارالسلام و زیارت آیت الله یثربی و شهدای باصفای کاشان خصوصا «ابوالفضل ابوالفضلی» شهید یادمان طلائیه که حتما اسمشو شنیدید چون کاشانی هستند. تا کتیبه هایی که در زورخانه شهید طوقانی نوشتیم👆 و به مجموعه فرهنگی «پهلوان سعید» هدیه کردیم. تا ترکیدن لاستیک جلوی سمت راننده در سرعت بالای اتوبان قم تهران که با عنایت خاص حضرت زهرا هم ماشین هم خودمون سالم موندیم. جالبه براتون بگم ماکه یکشنبه رسیدیم زورخانه توی مقبره شهید طوقانی خوابیدیم. داداش ابوالفضل که راننده خودرومون بود وقتی از خواب توی زورخانه پاشدیم گفت: خواب دیدم تصادف کردم و ماشین داغون شده و همه مردم دور ماشین جمع شدند. شهید عماد مغنیه که ردیف عقب خودرو نشسته بود بمن گفت: «مراقب باش!! ماهم حواسمون به شما هست.» یک خانوم قد بلند و چادری هم کمی دورتر از حادثه ایستاده بودند. خلاصه گذشت. ما هم مشغول خطاطی شدیم تا دیشب. لحظه بعد از حادثه، خودرو که کنار اتوبان توقف کرد ابوالفضل با چهره متعجب و برافروخته روبمن کرد و گفت: دقیقا همون خوابی که دیدم! سریع پیاده شد و دور ماشین چرخی زد. فقط لاستیک جلو ترکیده بود اما کل بدنه ماشین و خودمون صحیح وسالم بودیم. الحمدلله ان شالله سفر بعدی بیروت ضاحیه جنوبی مقبرة الشهدا ایستگاه خطاطی در کنار مقبره شهید بزرگوار و حواس جمع «عمادمغنیه»😁 چون در کنار جنگ لبنان با اسراییل حواسش به ماها در ایران هم هست🤪 دمش گرم شادی همه شهدای حواس جمع صلوات
عکس بیاد ماندنی جمعی از شهدای گردان عمار و گردان میثم  لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) از راست ایستاده شهید تقی رحمانی شهید عطا بحیرایی برادر نظری شهید مجتبی صفدری شهید ابراهیم اصفهانی فرمانده گردان عمار پهلوان شهید سعید طوقانی شهید مصطفی ملکی نشسته از راست برادر حسن گلستانی مداح شهید محسن گلستانی شهید علی روضه ای
یاد و خاطره ایستاده از راست: ۱.معرفی بفرمایید لطفا ۲.مرحوم سعید مجلسی ۳.حاج اصغر ارس ۴.حاج حسین آقای عزیزی ۵.حاج حمید ژولیده ۶.آقا مهدی عمو زاده نشسته از راست: ۷.معرفی بفرمایید لطفا ۸.شهید سعید طوقانی ۹.شهید سید ابوالفضل کاظمی ۱۰.معرفی بفرمایید لطفا
🌷ای کاروان! ای کاروان! 🌷من پهلوان عالمم 🌷من تیغ رویارو زنم 🌷بر قدسیان آسمان 🌷من هر شبی یاهو زنم 🌷گر صوفی از لا دم زند 🌷من دم ز اِلّاهو زنم به یاد پهلوان شهید آقا سعید طوقانی چقدر این عکس قشنگه😍
هدایت شده از بیسیم کانال کمیل
سلام بر رفقای باصفای شهید ابراهیم هادی آیا آماده هستید که همگی با هم زیارت عاشورای امروزمان را از مقتل گردان کمیل و حنظله در فکه جنوبی بخوانیم ؟؟؟ صوت این مراسم را زنده از کانال کمیل خواهید شنید امروز عصر ساعت ۱۷:۳۰ خودتان را به جمع یاوران امام عصر برسانید: https://rubika.ir/joing/HGFCIJII0HNKIBKMZSHARHQYHNSIMATQ
هدایت شده از فلسطین جنوبی
🔹 روایت حمید داوودآبادی نویسنده دفاع مقدس از دیدار روز گذشته با رهبر انقلاب همزمان با تشییع شهید سیدحسن نصرالله روز یکشنبه حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته‌ که آن را روایت کرده است: داغون بودم،‌ خسته و کلافه ... ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر شهادت سید را بشنوم. ۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوش‌سیما می نگریستم و با خود می‌گفتم: خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعه‌هایی که می‌گویند سید زنده است، راست باشد! ولی دنیا به کام من ‌نچرخید. قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد. چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا. خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. می‌توانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا می‌دیدم‌ که می‌گریم و بغض چندماهه می‌گشایم! صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید. (درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغرب‌وعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفت‌وگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!) جمعی شاید حدود صدنفر که خانواده‌هایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بی‌توجه به همه،‌ میان صفوف می‌دوبدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند. اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایشان اقامه شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: - حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار. نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حال‌واحوال با حاضرین. به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتاب‌های اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونه‌هایی را که فرستادی، دیدم. آقا، نگاهی محبت‌آمیز به من انداخت ‌و با لبخندی زیبا فرمود: - باز که چاق شدی ... و زدیم زیر خنده. مانده‌ام با این شکم ورقُلُمبیده چی‌کار کنم. کاشکی می‌شد قبل از دیدار، پیچ‌هایش را باز کنم و گوشه‌ای پنهان کنم‌ که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده‌ نشوم! رو در رو که شدم با آقا،‌ چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: - شما چطورید؟ چیکار می‌کنید؟ همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بی‌بازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند. سر دلم باز شد. بغضم داشت می‌ترکید. شروع کردم به نالیدن: - آقا، خسته‌ام، حالم خوب نیست، دارم کم‌ میارم ... آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت: - چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ... نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش قلب شما را به من هم بدهد ... - همه چیز خوبه و همه ‌کارها به روال خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به خدا باشد ... می‌خندید و می‌خندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را‌ به من هم عطا کند ... واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگی‌ام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد. دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم‌ که این ‌نعمت الهی بر سرمان‌ می‌تابد. یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ | 📣 ایتا | بله | روبیکا @felestin_jonubi