#مطلب_ارسالی
#سه_صافی
شخصي نزد همسايه اش رفت و گفت: گوش کن، ميخواهم چيزي برايت تعريف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو ميگفت...
همسايه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اينکه تعريف کنی، بگو آيا حرفت را از ميان سه صافی گذرانده ای يا نه؟
گفت: کدام سه صافی؟
اول از ميان #صافی_واقعيت. آيا مطمئني چيزی که تعريف ميکنی واقعيت دارد؟ گفت نه. من فقط آن را شنيدهام. شخصی آن را برايم تعريف کرده است.
سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از ميان صافی دوم يعني #صافی_خوشحالی گذرانده ای. يعني چيزی را که ميخواهی تعريف کنی، حتی اگر واقعيت نداشته باشد، باعث خوشحالی ام میشود.
گفت: دوست عزيز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. بسيار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی کند، حتما از صافی سوم، يعنی #صافی_فايده رد شده است. آيا چيزی که ميخواهی تعريف کنی، برايم مفيد است و به دردم می خورد؟ نه، به هيچ وجه!
همسايه گفت: پس اگر اين حرف، نه واقعيت دارد، نه خوشحالکننده است و نه مفيد، آن را پيش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.
🆔 @pajayepa
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#سبک_زندگی_معنوی
شیخ عباس وارد مسجد شد.....جمعیت گوش تا گوش نشسته بود... کتاب منازل الاخره به دست سخنران بود
او مدتی بود که هر روز قسمتی از کتاب رو برای مردم شرح میداد.. شیخ عباس ..بدون اینکه توجهی را جلب کند به دنبال پدرش میگشت...تا اینکه پیدایش کرد...جلو رفت و در گوش پدر آرام زمزمه ای کرد....بابای بیسوادش اما یک دفعه برآشفت و با صدای بلند گفت: پسر بیا بشین اینجا وگوش کن این سخنران چی میگه...شاید تو هم یه چیزی بفهمی!
صدای بلند پدر توجه جمعیت رو جلب کرد...شیخ عباس مثل لبو سرخ شده بود...پدر بین این همه جمعیت او رو سکه ی یه پول کرده بود...پسر آرام گفت : چشم پدر دعا کنید بفهمم!
و هرگز به پدر نگفت که اون کتاب منازل الاخره که الان دست سخنران مسجد هست رو من خودم نوشتم!
شاید تحمل بالای حاج شیخ عباس قمی و احترامش نسبت به تندی پدر باعث شد.... که هنوز پرونده ی حسناتش با کتاب مفاتیح الجنانی که نوشت باز باشه
حالا توی هر خونه ای از شیعیان اگر قران هست حتما کتاب وزین مفاتیحالجنان شیخ عباس قمی (ره) هم هست
و شیخ عباس سهیم میشه در ثواب هر دعایی که از مفاتیح خونده میشه
پ.ن:
اگر پدرو مادرها حتی گاهی به ناحق شما را توبیخ میکنند هرگز از مدار احترام خارج نشید...قضیه والدین پیش خدا با همه ی عالم فرق داره...این احترام وصبری که نشون میدید از طرف پروردگار به طرز عجیبی جبران میشه...مثل شیخ عباس قمی
(خدایا به من هم توفیق احترام به والدین رو عطا بفرما😍😍) راستی ماه رمضان بدون مفاتیح معنا نداره مگه نه؟
برای شادی روح پاک او و پدر و مادرش صلواتی بفرستیم🌹🌹
🆔 @pajayepa
داستان واقعی و خیلی زیبا که در #پاکستان اتفاق افتاد
پزشک و جراح مشهور (#دکتر_ایشان ) برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد، باعجله به فرودگاه رفت. بعد از پرواز ناگهان اعلام کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه داشته باشیم.
پس از فرود، دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت: من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی از انسانها هاست ولی شما می خواهید من ۱۶ ساعت در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟
یکی از کارکنان گفت: جناب آقای دکتر! اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین کرایه کنید؛ تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد. در بین راه ناگهان وضعیت هوا نامساعد شد و بارندگی شدید شروع شد، بطوری که ادامه حرکت برایش مقدور نبود.
ساعتی گذشت تا اینکه متوجه شد راه راگم کرده است. خسته و درمانده و نا امید به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجهش را به خود جلب کرد. کنار کلبه توقف کرد و در زد. صدای پیرزنی راشنید: هرکه هستی بفرما داخل؛ در باز است. دکتر داخل شد و پیرزنی زمین گیر در خانه دید. از او درخواست کرد که از تلفنش استفاده کند.
پیرزن لبخندی زد و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برق هست و نه تلفن... ولی بفرما کمی استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی از تنت بدر شود. کمی غذا هم هست بخور تا جان بگیری. دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود.
در این هنگام دکتر، متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت در گهواره ای نزدیک پیرزن خوابیده بود که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان می داد. پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود. دکتر گفت: بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم؛ امیدوارم همه دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت: و اما شما، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است. ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا... دکتر ایشان گفت: کدام دعا؟ پیرزن گفت: این طفل معصومی که جلوش چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر. به بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجزند.
به من گفته اند که فقط یک پزشک و جراح بزرگ بنام دکتر ایشان قادر به درمانش است ولی او خیلی از ما دور است و دسترسی به او مشکل. من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم. می ترسم این طفل بیچاره و مسکین، خوار و گرفتار شود. پس از خداوند خواسته ام که این کار سخت را برایم آسان کند.
دکتر ایشان در حالی که گریه می کرد گفت: به والله که دعای تو، هواپیماها را ازکار انداخته است... باعث زدن صاعقه ها شده است... و آسمان را به باریدن وا داشته تا اینکه مرا بسوی تو سوق دهد و من، هرگز اعتقاد نداشتم که،
"خداوند عزوجل با دعایی این چنین، اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند و بسوی آنها روانه می کند."
🆔 @pajayepa
#مطلب_مناسبتی
#ولادت_امام_حسن_علیه_السلام
#ماه_رمضان
نقل شده امام حسن مجتبی(علیه السلام) بر فراز منبر خطبه میخواند.. چشمها حیران و جمعیت سراپا گوش و محو سخنان امام(ع)..تا اینکه کلامش به پایان رسید.. معاویۀ ملعون که از این وضعیت خیلی ناراحت بود و نمیتوانست بزرگواری و عظمت ایشان را ببیند، رو به امام کرد و گفت:
یا ابا محمد: قرآن میفرماید: لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين.... هيچ تر و خشكي نيست مگر اينكه در كتابي است كه واضح است(یعنی همه چیز در قرآن آمده).. شما هم که ادعا دارید از تمام محتویات قرآن باخبرید..! پس میتوانی بگویی:( اطراف را نگاه کرد چیزی پیدا کند که یکدفعه دست به ریش برد و به قصد استهزاء گرفتن قرآن و امام گفت) رابطۀ ریش من و ریش تو کجای قرآن آمده ؟!: اشراف حاضر همه خندیدند ..
( ریش امام حسن(ع) پرپشت و زیبا بوده و ریش معاویه کم و کوسه وار)..
امام مجتبی(علیه السلام) فرمود مگر نخوانده ای:
وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يخَْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِى خَبُثَ لَا يخَْرُجُ إِلَّا نَكِدًا..؛ زمین پاکیزه گیاهش به اذن پروردگارش( خوب و پر ) می روید امّا زمین خبیث شوره زار، جز گیاه کم و بی ارزش چیزی از خود بیرون نمی دهد.. سوره اعراف آیه 58...
(یعنی محاسن من مصداق جمله ی اول آیه و ریش نحس تو مصداق جمله ی دوم آیه است )
جمعیت منفجر شد و همه زدند زیر خنده.. عمرعاص ملعون که از خنده غش کرده بود، برگشت به معاویه گفت: مگر به تو نگفته ام که با این خاندان درنیفت که زبانشان شمشیرست و علمشان کامل...
معاویه با اعصاب خراب لگدی زد به عمرعاص و از مجلس بیرون رفت....
جا داره اینجا بگیم:
ای روبَـهَـک چـرا ننشستی به جای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
________________________________
برگرفته از کتاب تفسیر سوره نحل از تالیفات آیت الله ضیاءآبادی صفحه 354
🆔 @pajayepa
🔸رهبرانقلاب: یک درس رمضان، سخت گرفتن بر خود و انفاق به دیگران است. انسان چقدر لذت میبرد که میبیند در شب ولادت امام مجتبی علیهالسلام بالای سر یک نانوائی تابلو زدهاند که امشب به عشق امام حسن علیهالسلام، نان از این نانوائی صلواتی است.۸۶/۰۷/۲۱
@pajayepa
#تلنگر
💕سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند : برای" نهایت" برای" شرافت" برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : " نفس کشیدن " " دیدن " " شنیدن " " فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام : برای" قرب " برای" رجعت " برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده: به" انتخاب " به" تغییر " به" شوریدن " به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم…❤️❤️
🆔 @pajayepa
#مطلب_مناسبتی
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله): اگر قرار بود #عقل به صورت یک انسان تجسم پیدا کند به صورت #امام_حسن (علیهالسّلام) ظاهر میشد.
ولادت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام بر همه ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت و به ویژه اعضای بزرگوار کانال #از_جنس_تجربه مبارک باشه.💐💐💐💐
#امام_حسنی_ام
#نیمه_ماه_خدا
#طاعات_قبول
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#مطلب_مناسبتی
💐 عاقبتِ شیرین هدیه دادن به امام معصوم -علیه السلام-💐 :
کنیزی شاخه گلی را به امام حسن مجتبی -علیه السلام- اهداء نمود، آن حضرت کنیز را در راه خدا آزاد کرد.
انس بن مالک عرض کرد:
"آیا شما برای یک شاخه گل، او را آزاد کردید؟!"
حضرت در پاسخ فرمودند:
خداوند ما را چنین تربیت کرده است
آن جا که می فرماید:
إذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأحْسَنِ مِنْهَا أوْ رُدُّوهَا:
هنگامی که کسی نسبت به شما تَحیّتی انجام داد، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید. (نساء ٨٦)
پاسخ بهتر، همان آزاد کردن او بود.»
📚مناقب آل ابی طالب جلد٤ صفحه١٨
--------------------------------------------------
🔰دعای فراوان برای #فرج و ظهور، بهترین هدیه ای است که می توانیم به امام زمانمان تقدیم نماییم؛ چرا که این دعا از عوامل مهم جلو افتادن #ظهور است و یقین که او پیش خود وا نخواهد گذاشت و به ما نظر رحمتی خواهد فرمود.
✅از قافله هدیه دهندگان به امام زمان -عجل الله فرجه- عقب نمانیم.
♦️اللهم عجل لولیک الفرج♦️
#عاقبت_شیرین_هدیه_دادن_به_امام
#پا_جای_پا
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#نکته_نغز
ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ!
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ !
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ!
ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!...
🌹ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ #ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ...🤔
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#تلنگر
ﭘﺴﺮ #ﮔﺎﻧﺪﯼ در خاطرات خود ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ:
ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺳﺎﻋﺖ ۵ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ.
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ.
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ ۵:۳۰ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!!
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ ۶:۰۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!!
ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟!
ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ!
ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
"ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ "ﺭﺍﺳﺖ" ﺑﮕﻮﯾﯽ!!"
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ!!
ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!!
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ...
ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ۸۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!!
🆔 @pajayepa
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
✨﷽✨
🌹حکایتی از #پیر_پالان_دوز🌹
یک روز #شیخ_بهایی در بازار قدم میزد و پیر مردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش میکرد. شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام سپس دستش را به پالان پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از سکه های اشرفی. پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ یالا سکه ها را بردار که به درد من نمیخورد. شیخ گفت : من نمی توانم سکه ها را غیب کنم. پیرمرد چوب دستی خود را به پالان زد و سکه ها غیب شدند و رو به شیخ گفت تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟ شیخ بها فهمید پیرمرد صاحب علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید: "دلت را کیمیا کن!" کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی
می فرماید : " یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون : بنده
من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود."
سرانجام عالم ربانی، محمد عارف عباسی در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم نمود. مقبرهی این عارف بزرگ جنب حرم رضوی در مشهد مقدس واقع و در شمال شرقی حرم مطهر، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی (پایین خیابان)، زیارتگاه بسیاری از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت میباشد
🆔 @pajayepa
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
✨﷽✨
#تلنگر
🔴معاویـــه، توییـــــتر و تلگــــــرام
معاویه، #توییتر و #تلگرام نداشت، اما با جنگ روانیِ عمروعاص و رسانه هایش کاری کرد که اهل شام وقتی خبر #شهادت_علی در محراب عبادت را شنیدند، میگفتند: مگر علی #نماز هم میخواند!؟
معاویه نسلی را با #دروغ و بغض نسبت به امام علی(علیه السلام) تربیت کرد، همانهایی که پس از عاشورا با ورود کاروان خاندان امام حسین(علیه السلام) به شهر شام فرزندان حضرت علی(علیه السلام) را کافر و خارجی می خواندند.
قدرت رسانه، آن هم رسانه ای که در خدمت #خواص_زیرک باشد از صدها لشکر بیشتر است.
مواظب علی مان و اعتقاداتمان باشیم!
#شهادت_امیر_المومنین
#شب_بیداری
🆔 @pajayepa