eitaa logo
🌷پژوهشگران زمینه ساز ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🌷
218 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
504 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم نشر خوبی ها منتظر پیشنهادات ارزنده عزیزان هستیم. به امیدتربیت پژوهشگرانی ولایی وانقلابی در جهت زمینه سازی ظهورحضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یاعلی(ع)مدد،التماس دعا کپی با ذکر135صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
جهاد تبیین مقام معظم رهبری(مدظله العالی) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕🌸════╗ @razaviehpajohesh ╚════🌼📘═╝
📚 🏴 به مناسبت ایام شهادت بانوی دو عالم، حضرت فاطه زهرا سلام الله علیها 🏴 📚مجموعۀ ، اتّفاقی نو، در میان کتاب‌هایی با موضوع حضرت زهرا علیهاالسلام، نوشتۀ استاد. 1⃣«منبع نور بهشت، خندۀ تو فاطمه» اوّلین کتاب از مجموعۀ «ریحانۀ خدا» است که دوست داره مقام ملکوتی حضرت زهرا سلام الله علیها رو به تصویر بکشه . 2⃣«بانو! اجازه»، کتاب دوم از مجموعۀ «ریحانۀ خدا»، چهارده تا درس کلیدی از سبک زندگی حضرت زهرا سلام الله علیهاست که دنیای جدیدی رو در مقابلمون به نمایش می‌ذاره. 3⃣چه قدر به این جمله فکر کردیم که امام زمان علیه السلام فرمودن: «همانا در دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله برای من الگوی نیکویی است»؟ «فاطمه‌ای که تو یادمان دادی» کتاب سوم از مجموعۀ «ریحانه خدا»، دل‌نوشته‌های مهدوی با رنگ و بوی فاطمیه‌ست. 4⃣همۀ ما به روضه‌های بانو حسّاسیم. کتاب چهارم این مجموعه سری زده به محلّۀ واژه‌ها و چهارده مجلس، روضه به پا کرده. «واژه‌های خیس» رو می‌شه خوند و یه دل سیر گریه کرد. 🚚ارسال رایگان برای مجموعه ریحانه خدا 🔸 لینک تهیه کتاب🔻 🌐 http://ketabefetrat.com @abbasivaladi
1_1416512116.pdf
17.9M
✌ 🔹️کتاب صعود چهل ساله صعود چهل ساله اثر حجت الاسلام سید محمدحسین راجی است که مروری دارد بر دستاوردهای چهل‌ساله‌ی انقلاب اسلامی بر اساس آمارهای بین‌المللی. این کتاب کارهای انجام گرفته در انقلاب اسلامی را با کارهای قبل از انقلاب مقایسه می‌کند و از مهم‌ترین کارهای این کتاب می‌توان پرداختن آن به موضوعات متنوع و کارهای مختلف انقلاب اسلامی را نام برد. 🔹️خواندن آن برای هر ایرانی از نان شب واجب تر است. 🔹️بخوانید و آن را منتشر کنید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕🌸════╗ @razaviehpajohesh ╚════🌼📘═╝
14.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 "بمناسبت سالروز حماسه مردمی ۹ دی" ▫️ بخش‌هایی از کتاب و تأثیر فتنه ۸۸ در وضع تحریم‌های ظالمانه علیه ملت ایران ▫️ بخش‌هایی از صحبت‌های نمایندگان نامزدهای انتخابات۸۸ در دیدار ۱۳۸۸/۳/۲۶ با رهبر انقلاب 📗 کتاب «» شامل پنج خرده‌روایت از فتنه ۸۸ است که بیانات و مواضع رهبر انقلاب اسلامی درباره‌ی این موضوع را تلخیص و تنظیم نموده و می‌تواند راهنمایی برای علاقه‌مندان به فهم دقیق‌تر منظومه‌ی فکری و عملکردی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی فتنه باشد. 🎙 کتاب صوتی فتنه تغلب را میتوانید از اینجا دریافت نمایید: 🌐 http://book.iranseda.ir/detailsalbum/?valid=true&g=384593 📚 لینک خرید کتاب: 🌐 https://khameneibook.ir 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰
هدایت شده از 🌷کتابخانه مجازی رضویه🌷
⭕️فرازی از کتاب "از چیزی نمیترسیدم" قسمت اول 🔹️ زندگی نامه خودنوشته سردار شهید "قاسم سلیمانی" پدرم به رغم اینکه جسم ضعیفی داشت اما قوی بود و سرِ نترسی داشت. یک روز همین نترسی کار دستش داد. حبیب الله خانِ کدخدا به ده آمد. آن روز برف باریده بود و مردانِ ده همگی بَرِ آفتاب نشسته بودند و با هم حرف می زدند، ما بچه ها هم برف بازی میکردیم. حبیب الله خان به هر یک از مردانِ ده یک لولِ چند سانتی تریاک داد. فقط به مرید محمد که در آن روز استفاده میکرد نداد. پدرم خندید و این شعر را خواند: « عطای بزرگان ، امت را به جایی می آورد که نیایند به کار. » کدخدا ناراحت شد و به پدرم تندی نمود. در هر صورت معلوم شد برادر بزرگترم در جریان نگرانی مادرم است و آن قرض پدرم به بانک تعاون روستایی بود. پدرم ۹۰۰ تومان بدهکار بود، به همین دلیل هی به خانه کدخدا رفت و آمد می‌کرد که به نوعی حل کند . بدهی پدرم مرا از مادرم بیشتر نگران کرده بود؛ به خاطر ترس از به زندان افتادن پدرم بارها گریه کردم . بالاخره برادرم حسین تصمیم گرفت برای کار کردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادن قرض پدرم پیدا کند. با گریه مادرم بدرقه شد و رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چند برابر شده بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی شده این قرض پدرم را ادا کنم. پدر و مادرم هردو مخالفت می‌کردند. من تازه وارد ۱۴ سال شده بودم . آن هم یک بچه که تا حالا فقط رابُر را دیده بود. اصرارِ زیاد کردم. با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم، با هم قرار گذاشتیم. راهی شهر شدیم . با اتوبوس مهدی پور در حالی که یک لحاف، یک سارق«بقچه» نان و ۵ تومان پول داشتم. مادرم مرا همراهِ یکی از اقواممان کرد. به او سفارش مرا خیلی نمود. اتوبوس ، شب به شهر کرمان رسید. اولین بار ماشین هایی به آن کوچکی می دیدم ( فولکس و پیکان). محو تماشای آنها بودم که اتوبوس در محل میدان باغ ایستاد. همه پیاده شده بودند جز ما سه نفر. باهم پیاده شدیم. در محل میدان با همان لحاف ها و دستمال های بسته شده از نان و مغز پنیر. هاج و واج مردم را نگاه می کردیم، مثل وحشی هایی که برای اولین بار انسان دیده‌اند ! گوشهٔ میدان نشستیم. از نگاه آدم هایی که رد می شدند و ما را نگاه می‌کردند، می‌ترسیدیم. مانده بودیم کجا برویم. خانهٔ عبدالله تنها نشانیِ آشنای ما بود ؛اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرسی می دانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد بود. جلوی یک ماشین کوچکِ نارنجی را گرفت که به او تاکسی می‌گفتند. گفت:« تاکسی، ته خواجو». تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر از چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راه بلدیِ نوروز به سمت خانهٔ عبدالله راه افتادیم. به سختی می‌توانستم کوله ام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه، چهار نفر دیگر هم از همشهری ها آنجا بودند. عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلمان شکفت. بوی همشهری ها، بوی مادرم، فامیلم، بوی ده را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم. •┈┈••••✾••✾•••┈┈• @ketabkhanerazavieh •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕🌸════╗ @razaviehpajohesh ╚════🌼📘═╝
هدایت شده از 🌷کتابخانه مجازی رضویه🌷
⭕️فرازی از کتاب "از چیزی نمیترسیدم" قسمت دوم 🔹️ زندگی نامه خودنوشته سردار شهید "قاسم سلیمانی" سید جواد، جوان مشهدی، از من سوال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم:« بچه کرمان» اسمم را سوال کرد. به او گفتم. گفت:« چند روز مشهد هستی؟» گفتم:« یک هفته» اصرار کرد در این یک هفته، هر عصر به باشگاه آنان بروم. حرم امام رضا علیه السلام جاذبهٔ عجیبی داشت . شب‌ها تا دیر وقت در حرم بودم . روز بعد، ساعت ۴ بعد از ظهر به باشگاه رفتم. این بار همراه سید جواد جوان دیگری که او را حسن صدا می‌زدند آمده بود. بعد از گود زورخانه، سیدجواد و دوستش حسن مرا به گوشه ای بردند. تصور این بود که می‌خواهند کسی دیگر را بزنند که طرح دوستی با من ریخته‌اند. بدن آنها حالت ورزشکاری نداشت؛ اما خوب میل میزدند و شنا می رفتند. معلوم بود حسن تازه پایش به زورخانه باز شده بود؛ چون بیست تا شنا که می رفت ،دیگر روی تخته می خوابید. سه تایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سیدجواد سوال کرد:« تا حالا نام دکتر علی شریعتی را شنیده‌ای؟» گفتم :«نه ، کیه مگه؟» سید، برخلاف حاج محمد بدون واهمهٔ خاصی توضیح داد:« شریعتی معلمه و چند کتاب نوشته. او ضد شاهه.» دیگر کلمه «ضد شاه»برایم چیز تعجب آوری نبود. ظاهراً احساس انعطاف در من کرد. این بار دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد:« آیت الله خمینی رو میشناسی؟» گفتم:« نه »گفت:« تو مقلد کی هستی؟» گفتم:« مقلّد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند . از پیگیری سوال خود صرف نظر کردند. دوباره سوال کردند:« تا حالا اصلاً نام خمینی رو شنیده ای؟» گفتم:«نه» سید و دوستش توضیح مفصلی پیرامون مردی دادند که او را به نام آیت الله خمینی معرفی می‌کردند. بعد، نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را در برابرٍ چشمانم قرار داد. عکس یک مردٍ روحانیٍ میانسال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود « آیت الله العظمی سید روح الله خمینی» از من سوال کرد:« میخوای این عکس رو به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم:« بله می خوام» حسن، دوست سیدجواد گفت:« نباید این عکس رو کسی ببینه وگرنه ساواک (که حالا دیگر برایم کاملا اسم آشنایی بود ) تورو دستگیر میکنه.» عکس را گرفتم و در زیر پیراهن پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم. «شریعتی» و «خمینی» دو نام جدیدی بود که می شنیدم. برایم سوال بود که چطور آن دو جوانِ تهرانی سرامیک کار در طول آن شش ماه که با آنها کار می کردم و دوست صمیمی بودیم و این همه بر ضد شاه با من حرف زدند، اسمی از این دو نفر نبردند! وارد مسافر خانه شدم. عکس را از زیرِ پیراهنم بیرون آوردم. ساعت‌ها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بلیط‌ کرمان گرفتم؛ در حالی که عکس سیاه و سفیدی که حالا به شدت به او علاقه‌مند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس می‌کردم حامل یک شیٔ بسیار ارزشمندم. به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت:«این عکس آقای خمینی است.» با تعجب سوال کرد:« از کجا آوردی؟! اگر تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو در میارند یا میکشنت.» جرئت و شجاعتِ عجیبی در وجودم احساس می‌کردم. ساواک را حریف کاراته خودم فرض می کردم که به سرعت او را نقش زمین می کنم. آنقدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک انقلابیِ دوآتیشه شدیدتر از علی یزدان پناه بودم و بدون ترس از اَحَدی بی محابا حرف میزدم. •┈┈••••✾••✾•••┈┈• @ketabkhanerazavieh •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕🌸════╗ @razaviehpajohesh ╚════🌼📘═╝
📚 سلام رفقااا حالتون چطوره؟😘🌹 همونطور که میدونید امروز سالگرد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی❤️ به همین مناسبت میخوام یه معرفی کتاب داشته باشیم که نویسنده اون کتاب حاج قاسم سلیمانی😳🤔 این کتاب اونقققدر پر فروش بوده بیشتر از ۱۱۷ دفعه نوبت چاپ خورده😲🤩 اسم اون کتاب👇 📚از چیزی نمی ترسیدم📚 کتاب ازچیزی نمیترسیدم، شرح زندگی مردی از دل روستایی دورافتاده در کرمان است که چند دوره از زندگی ساده و کوتاهش را روایت کرده و نشان می دهد که چگونه از چوپانی به جایگاه بلندی رسید. آنان که سردار سلیمانی را فقط با لباس نظامی دیدند خوب است ببینند که او چگونه پرورش یافته است. •┈┈••••✾••✾•••┈┈• @ketabkhanerazavieh •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕🌸════╗ @razaviehpajohesh ╚════🌼📘═╝
کتاب «برادر قاسم» از جمله آثار زیبایی است که انتشارات مهر امیرالمومنین آن را درباره شهید والامقام، سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به چاپ رسانده است. این کتاب با قلم ابوذر مهروان فر به سراغ بررسی دیدگاه‌ها و عقاید و نظرات راهگشا و بی‌بدیل شهید سلیمانی در رابطه با مسائلی همچون ولایت‌مداری، انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و مدافعان حرم،فرهنگ و هنر و شهادت می باشد. و شامل متن سخنرانی های شهید سلیمانی است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «نیازی به تعریف از برادر قاسم نیست . صحبت از جهاد و شهادت از زبان او برادر قاسم را به خوبی برای همه به تصویر خواهد کشید . آنجا که او دفاع مقدس را به عنوان یک مکتب و اندیشه معرفی می کند که در آن هم از حماسه خبر هست و هم از ایثار ، هم معرف دین است و هم الگوی مدیریت ، هم عشق به اهل بیت در آن موج می زند هم حب وطن ، هم اسطوره ای مانند عماد مغنیه را در خود تربیت می کند و هم شهید بدون مرزی همچون شاطری ، هم مولود مبارکی به نام حزب الله دارد و هم شجره طیبه ای به نام حشد الشعبی .» 📚 •┈┈••••✾••✾•••┈┈• @ketabkhanerazavieh •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕🌸════╗ @razaviehpajohesh ╚════🌼📘═╝
وقتی رهبری در ده سال؛ شش بار توصیه می‌کنند که فلان کتاب را بخوانید، یعنی از نون شب هم واجب‌تره خوندنش. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕🌸════╗ @razaviehpajohesh ╚════🌼📘═╝
معرفی کتاب منوچهر مدق؛ به روایت فرشته ملکی همسر شهید (جلد اول) «منوچهر مدق به روایت فرشته ملکی، همسر شهید» جلد اول از مجموعه «اینک شوکران» است که زندگی شهید فرزانه منوچهر مدق را از زبان همسرش روایت می‌کند. «اینک شوکران مجموعه‌ای» از مجموعه‌های انتشارات روایت فتح است که زندگی شهدای جانباز را از زبان همسرانشان روایت می‌کند. این اثر شش جلدی، نوشته‌هایی است، درباره مردانی که در سال‌های جنگ، زخمی شدند اما نرفتند. زخم‌ها ماندند تا سال‌ها بعد از جنگ و محملی شدند برای نماندنشان. «اینک شوکران»، برجسته است، پررنگ است، درست مثل همان کلمه‌هایی که وسط قهوه‌ای سوخته جلد، حک شده‌اند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕🌸════╗ @razaviehpajohesh ╚════🌼📘═╝
556669.mp3
5.07M
رزق آخر شبی التماس دعا😭 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕🌸════╗ @razaviehpajohesh ╚════🌼📘═╝