.
با دلارامي مرا خاطر خـوش است
کز دلـم يک باره برد آرام را ...♥️
#حافظ
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
به آغوشم بکش ...
ذوبم کن در خودت
آنوقت است
که با هم میشویم " یکی " ... !
#حمیدرضا_عبداللهی❣
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
#تو را
در روزگاری دوست دارم که عشق را نمی شناسند...
#نزار_قبانی
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
تو همان هیـچ کسي
که هیچ کسي جاي تو را نمیگیـرد
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
هدایت شده از ♻ تبلیغات انصـــــار ♻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
👨⚕️توصيه پزشكان برتر ایران 🇮🇷براي درمان ریشه ای سفیدی مو 👨🦲
نكته جالبشم اينه که ما براي اثبات حرفامون اول خودمون رو مورد آزمايش 🧪قرار دادیم و بعد نتيجه رو داخل صدا و سيما عنوان كردیم 📰
👨⚕️ميتونيد مشاوره رايگان تلفني 🤳 هم ازمون بگيريد با ارسال عدد ۴ به سامانه ۱۰۰۰۶۱۸۹
ضمنا برای کسایی که تا نوزدهم دی پیامک ارسال کنند یک سوپرایز خیلیییی ویژه داریم 🙈😳😇
عالی تویی ❣
که وقتی بامنی ❣
حرف ندارد حال و هوایم 😍💕❣💕
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
گاهی که نه...!
همیشه عطر خواستنت ..,,,
در هیاهوی آغـوشــــــــــــــم
زیباترین
وقت بخیــــرهای.،
آغوش من اســت...
#امید_آذر
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
💞
بوسيدن خنده هايت
زير نم باران
كه آرام آرام ارديبهشت را
در آغوش مى كشد
زيباترين
عاشقانه ايست كه
خدا هم
از تماشاى آن لذت ميبَرد!!
#رضا_ناظمى
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
.
جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی...
#خاقانی
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
خَــم به اَبرو میبــری
جانــم به قربانَـت رَود
ناز مَـکن جانِ دلــم
دل را به یَغمـا میبـری♥️
♥♥♥
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
تنها یک زن میداند،،
شنیدن « دوستت دارم »
هرگز نه کهنه میشود نه تکراری!
#سیما_امیرخانی
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
ظروف پذیرایی{با مدیریت علیزاده}
🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍂🍃 🍂 #پارت_316 #همسر_کوچیک_من _ شبنم چجوری تونسته همچین ظلمی در حق من بکنه اصلا
🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂
🍂🍃
🍂
#پارت_317
#همسر_کوچیک_من
_ اینکه بریم تو روستای شما عمارت بابا بزرگ و خانواده واقعیم ، همه کسایی هستند که باهام دشمن هستند کسایی که تا حالا یکبار هم ندیدمشون !
شاپرک غمگین گفت :
_ بابا و مامان اجازه نمیدن هیچکس باهات برخورد بدی داشته باشه مطمئن باش !
_ جدی داری میگی ؟
سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد :
_ آره
با اینکه شاپرک سعی داشت بهم ثابت کنه همه چیز روال خودش رو داره اما من همچنان نگران بودم اون هم خیلی زیاد چون قرار بود واسه اولین بار باهاشون روبرو بشم !... با شنیدن صدای مامان سیما سرم رو بلند کردم خیره بهش شدم که گفت :
_ چرا انقدر داری به خودت فشار میاری ؟ ببین رنگ به صورتت نمونده قرار نیست بریم میدون جنگ کنه بعدش تا شوهرت هست ما هستیم نیاز به ترس نیست
لبخند پر از استرسی زدم :
_ من نمیترسم که
نگاه عاقل اندر سهیفانه ای بهم انداخت :
_ پس چرا صورتت انقدر رنگ پریده شده ؟
دستی روی صورتم کشیدم و گفتم :
_ نمیدونم چرا این شکلی شده !.
اومد کنارم نشست و پرسید :
_ به من اعتماد داری ؟
_ آره
_ پس مطمئن باش اجازه نمیدم چیزی بشه
با شنیدن این حرفش خیالم تا حدودی راحت شده بود چون بهش اعتماد کامل داشتم !.
* * * *
دست ارباب رو محکم گرفته بودم میترسیدم دستش رو ول کنم چون بهم آرامش میداد ، اسمم رو صدا زد :
_ پریدخت
خیره بهش شدم و گفتم :
_ جان
_ من پیشت هستم آروم باش
همین حرفش باعث دلگرمی من شد میدونستم ارباب پیشم هست حتی اگه همه باهام دشمن باشند کسی هست که همه جوره مراقبم هست همین باعث شد تموم استرس ها و دلشوره های من تموم بشه لبخندی روی لبهام نشست ، ارباب لبخند محوی روی لبهاش نشست و راه افتادیم سمت عمارتی که قرار بود مدت کوتاهی داخلش زندگی کنیم ...
🍂
🍂🍃
🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂