این قلب ترک خورده من بسته به مو بود،من عاشق او بودم و او عاشق او بود...!
꧁ℒℴνℯ💋. . .
••●❥ @dastanNahal
عزیزِ لحظه های من♥️♥️
دلم شانه های امن تُو را میخواهد
چه کنم دل است و کارش عاشقی
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
با بودنت
حتی عقربہ های ساعت هم زیباتر میچرخند...
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
مرا به یک عصر بی دغدغه
مرا به عمق صدایت،
وقت گفتن
"دوستت دارم "
میهمان کن !
مرا مخاطب خاص،
مرا میهمان ویژه ی دلت کن..!
#چیستا_یثربی
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
𝓢𝓱𝓮 𝓦𝓪𝓷𝓽𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓢𝓱𝓸𝔀 𝓜𝓮 𝓗𝓸𝔀 𝓕𝓪𝓼𝓽
𝓗𝓮𝓻 𝓗𝓮𝓪𝓻𝓽 𝓦𝓪𝓼 𝓑𝓮𝓪𝓽𝓲𝓷𝓰 𝓐𝓯𝓽𝓮𝓻
𝓘 𝓚𝓲𝓼𝓼𝓮𝓭 𝓗𝓮 ♥️
وَقتی بوسیدَمِش دَستمو گِرفتو
گُذاشت رويِ "قلبِش" گُفت
بِبینچقَدتندمیزَنِه :)
❤️❤️❤️
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
گلها برای سرخ بودن
دلیل نمیخواهند،
تو برای مهربان بودن...
#لیلا_کردبچه
꧁ℒℴνℯ💋. . .
••●❥ @dastanNahal
همیشه چایِ کمرنگ مینوشید...
اگر چای پررنگ میشد،
از طرفِ دیگر لیوان،
نمیتوانست مرا ببیند...
اینطور میگفت...! ♥️
#جمال_ثریا
♥♥♥
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
♡عشق
همین خنده های ساده #توست
وقتی!
با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم رها شوم
🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
ɪᴛs ɴᴏᴛ ɪɴ ᴍʏ ʜᴀɴᴅs
ʏᴏᴜʀ ᴀʟʟ ᴍʏ ᴡᴏʀʟᴅ ....
دَست مَن نيست تَموُم زِندِگيم توُيى∞
♥♥♥
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
دلم یک نفر را می خواهد
که وقت آمدنش،
تَنهاییام را ببرد.
مَن موهایش را ببافم،
او آرزوهـایم را...
#پویا_جمشیدی
♥♥♥
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
تو را ...!
هر دم اطاعت نه ....
تو را باید عبادت کرد ...!!! ♥
♥♥♥
• 🍃🌸JOIN 😙😍👇
•••••••❥ @DastanNahaL ♥️
💋💐🙈😘🎀
ظروف پذیرایی{با مدیریت علیزاده}
🍁🍁🍁🍁🍃 🍁🍁🍁🍃 🍁🍁🍃 🍁🍃 🍃 #پارت_79 #عروســ_ڪوچیڪـ_منــ _ برو بیرون بلند شد لباسش رو پوشید ، بعدش به سمت
🍁🍁🍁🍁🍃
🍁🍁🍁🍃
🍁🍁🍃
🍁🍃
🍃
#پارت_80
#عروســ_ڪوچیڪـ_منــ
چند روز گذشته بود خداروشکر خبری از هومان خان نشده بود خیلی از دستش ناراحت شده بودم اونقدر که نمیشد فکرش رو کرد ، چند دقیقه گذشته بود که اسمم رو صدا زد :
_ باران
به سمتش برگشتم و گفتم :
_ جان
_ چیشده چرا انقدر عصبانی شده بودی میشه بهم بگی چند روزه همش تو خودت هستی !؟
چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم دوست نداشتم مامان پریدخت چیزی بفهمه
_ چیزی نیست مامان
با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد :
_ چرا داری دروغ میگی ؟!
_ هیچ دروغی در کار نیست
گوشه ی لبش کج شد :
_ جدی ؟!
_ آره
_ اما من میدونم با هومان مشکل دارید واسه همینه همش ازش فرار میکنید
_ مامان پریدخت وقتش که بشه خودم صحبت میکنم درموردش اگه میشه لطفا به من فشار نیارید
مامان پریدخت ساکت شد انگار متوجه شد خیلی داشتم بهش فشار میاوردم و من اصلا این رو دوستش نداشتم و کاش میتونستم تغیرش بدم این رو کاش میشد
_ باران
_ بله
_ دوست ندارم بهت فشار بیارم اما هر وقت دوست داشتی میتونی با من صحبت کنی درموردش
_ باشه مامان پریدخت
بعدش بلند شدم رفتم سمت حیاط دوست داشتم یخورده هوای ازاد به سر و کله ام بخوره
_ من میتونم یه سئوال بپرسم ؟!
_ آره
_ چی باعث غمگین بشی ؟
_ غمگین نه ناامید شدم
_ از چی ؟
_ دوست داشتن هومان خان
ارباب خندید :
_ دوست داشتنش انقدر سخت هست ؟
_ نه اینکه باعث بشه قلبم شکسته بشه سخت هست ، دیگه دوست ندارم واسه ی بدست اوردنش تلاش کنم جوری باهام رفتار میکنه که احساس میکنم تموم قلبم رو داره تیکه پاره اش میکنه
🍃
🍁🍃
🍁🍁🍃
🍁🍁🍁🍃
🍁🍁🍁🍁🍃