به این امید که با صبر، سنگ، لعل شود
کنون به سینه نهفتیم گفتنیها را ...
کنون ك غرق ِ خیالِ تو شعر میخوانم .
تو یاد میکنی از من ؟ بعید میدانم !
ای عشق! من که عقل خود از دست دادهام
دیوانهام مگر که تو را هم رها کنم؟
دلم شکستی و رفتی؛ خلافِ شرطِ مودّت
به احتیاط رو اکنون، که آبگینه شکستی...
به ماهِ من که رساند پیـام من که ز هجـــران
به لب رسیده مرا جان، خودی به من برساند . .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
[أما الفؤادُ فحسبي أنتٙ ساكنُه 🌱]
رفتیم از خود و نرویم از دیارِ تو . . .
سنجیده ایم حُسنِ جهان با عیارِ تو . .
وقتی به این فکر میکنم
که دیگر هیچ راه بازگشتی
به سویِ تو ندارم
بیشتر دلتنگِ تو میشوم . .
به گمانم قانون سر جایش باقیست
آخر :
گرم تر از حرارت عشق کدام حرارت؟
سوختنی تر از قلب عاشق کدام سوختنی؟
و آتش سازتر از هوای فراق کدام اکسیژن؟ را سراغ داریم
با نگاهت درد تنهایی به قلب من نشست . .
اینقدر برخورد سفت و سخت هم لازم نبود !