eitaa logo
پایگاه شهیدان پناهی
134 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
273 فایل
فدائیان زهرا(س) پایگاه شهیدان پناهی حوزه ۱۲۰ حضرت آسیه(س) ناحیه امام حسین (ع) ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Fe1shmar
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🇵🇸 Ranyaa | رانیا
همیشه یادمه ایـام جشـن و شادی، از این کانال به اون کانال دنبال یه مراسم خوب و جامع می‌گشتم اما خیلی وقت‌ها مجبور بودم شب و روز عید به خاطر نبود یه برنامه‌ی خوب و جذاب، توی خونه بشینم! امسال سعی کردیم به بهترین نحو ممکن، ولادت آقاجانمون، ولی‌امر‌مون رو جشن بگیریم! پس حتما تشریف بیارید و از دست ندید مراسم‌و!😎🌱
هدایت شده از 🇵🇸 Ranyaa | رانیا
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه‌بیای دنیاروبه‌پات‌می‌ریزم :) چه‌قدر‌بادکنــک!😍🎈 @ranyaa_313
هدایت شده از 🇵🇸 Ranyaa | رانیا
‌ می‌خواست بره مسجد نماز بخونه؛ ماشین‌ش رو جلوی ایستگاه‌صلواتی پارک کرد، داشت از کنار ایستگاه رد می‌شد، یه دستی کشید به پرچم سبز؛ دستش‌و بوسید و روی چشم‌ش گذاشت و رفت تا نمازش رو بخونه..! :)
هدایت شده از 🇵🇸 Ranyaa | رانیا
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیرینیِ دنیـای مـن ! ✨بنات الزهرا ✨مسجد حضرت خدیجه @ranyaa_313
هدایت شده از 🇵🇸 Ranyaa | رانیا
حسن‌یوسف‌ها و نرگس‌ها جوانه‌میزنند زیرِ باران با نماز صبحگاهت عاقبت! :) - گوشه‌ای از حال‌و هوای ایستگاه صلواتی دیروز !😌 - @ranyaa_313
17.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ سلام.... کاری از تیم زحمتکش رسانه پایگاه مقاومت بسیج شهیدان پناهی _ کرج بسیج منطقه کارخانه قند کرج به کانال بسیج بپیوندید 👇👇🌸: https://eitaa.com/shahidanpanahi ارتباط با مسئولین : https://eitaa.com/paygahpanahi
هدایت شده از 🇵🇸 Ranyaa | رانیا
🌺" یازده پِله زمیـن رفـت به سـمت ملکوت یک قـدم مانده، زمیـن شوقِ تکـامل دارد! :) •• ایستگاه صلواتی، روبه‌روی مسجد حضرت‌خدیجه «س» @ranyaa_313
هدایت شده از 🇵🇸 Ranyaa | رانیا
🎉🎈:) در کوچه‌ی ما آیینه‌بندانی اگر هست، خیر قدمِ توست؛ چراغانی اگر هست! •• مراسم شب مسجد و ایستگاه صلواتی روبه‌روی مسجد حضرت خدیجه «س» @ranyaa_313
هدایت شده از 🇵🇸 Ranyaa | رانیا
... / روایت‌اول . • سه‌شنبه ١۶ اسفند ماه قرار بود برای آماده‌سازی ایستگاه، از ساعت ١٢ ظهر جمع بشیم تو مسجد؛ مسجد حس و حال قشنگی داشت! هر گوشه‌ای رو نگاه می‌کردی یه گروه از بچه‌ها، یه گوشه از کار رو دست گرفته بودن و پیش می‌بردن؛ اول از همه یه گروه پنج، شش نفره مشغول باد کردن حجم عظیمی از بادکنک بودن؛ اونقدری که یه اتاق تقریبا ١٢ متری پر از بادکنک‌های رنگی‌‌رنگی شده بود!😍🎈 نشستنِ بین این همه بادکنک، حس عجیب و خنده‌داری داشت؛ من رو یاد استخر توپ‌های شهربازی‌هایی مینداخت که تو بچگی‌هامون می‌رفتیم!😁 بعد از نوبت به می‌رسید؛ حتما شما هم فکر می‌کنید که این گروه وظیفه‌ی مراقب از بچه‌کوچیک‌هایی رو به عهده داشتن که همراه با مادرشون یا خواهرشون اومده بودن؛ اما باید بگم که صد در صد اشتباه فکر می‌کنید!😶 این گروه، وظیفه‌ی مراقبت از هامون رو به عهده داشتن!😐 شاید براتون سوال شده باشه که مگه بروشور هم مراقبت می‌خواد؟ که من جواب میدم قطعا بله! چون «ما برای آن‌که این بروشورها به نیمه‌شعبان برسد، خون دل‌ها خورده‌ایم! .. خونِ دل‌ها خورده‌ایم »🙄✋🏻 این گروه سه، چهار نفری، مسئولیت برش و تا زدن بروشورهارو به‌ عهده داشتن؛ از اون‌جایی زمانی کثیر و هزینه‌ای هنگفت صرف آماده‌سازی‌ این بروشورها شده بود، میتونم بگم سخت‌ترین کار بعد از کار توی معدن، به کار این دوستان تعلق می‌گرفت!🙂😂 گروه بعدی دوستان مون بودن!🪴 کار این رفقا هم سختی‌های خاص خود‌ش‌رو داشت؛ باید کاغذ کادوها رو می‌بریدن و با فرمول خاصی که آخر هم متوجه نشدیم دقیقا چی بود، دور گلدون می‌پیچیدن!🤔 هرچند که به فرمول سِرّی کارشون پِی نبردیم، اما نتیجه‌ی کار بسی دلربا و جذاب بود :) گروه دیگه‌ای مشغول چیدن برچسب‌های بچگونه، و گذاشتن‌شون توی پلاستیک‌های پر از شکلات بودن! اون‌قدری این بسته‌بندی‌ها خواستنی بودن که دلم میخواست جای بچه‌ها باشم تا یکی هم نصیب من بشه!😅🍬 خلاصه اینکه همه درگیر کاری بودن و آهنگ عزیزم حسین ، سلام فرمانده ٢ و بیعت هم که نمکِ کار بود! 😁✨ @ranyaa_313
هدایت شده از 🇵🇸 Ranyaa | رانیا
‌ ... / روایت‌دوم . علاوه بر گروه‌هایی که داخل مسجد مشغول کار بودن، یه گروه دو سه نفری از همسرانِ پایه‌ی بنات‌الزهرا😅 بیرون از مسجد مشغول زدن داربست و آماده‌سازی خود ایستگاه بودن! همه‌چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه آسمون تصمیم گرفت شدیدترین بارون‌ در طول چند ماه اخیر رو نشون‌مون بده!😕 حالا شما تصور کن؛ این بندگان خدا زیر بارون، مشغول زدن پارچه و کتیبه دور داربست‌ها بودن و ما هم زیر برزنتی که سوراخ‌‌سوراخ بود و آب ازش چکه می‌کرد وایساده‌ بودیم! 😄 البته، تمهیدات لازم رو اندیشیدیم و آبِ جمع شده روی برزنت رو تکوندیم تا پلاستیک ضخیمی روش پهن کنیم؛ البته در همین راه، نزدیک بود چند نفر از بچه‌هامون از فرق سر تا نوک پا، خیسِ خیس بشن! مثل این بود که یه آبشارِ پرفشار از بالای سرمون روی زمین می‌ریزه!😶 دفعه‌ی دوم، بخت یارِ عابر پیاده‌ای که درحال عبور بود نبود و متاسفانه تا مرز خیس‌شدگی شدید رفت که طلب حلالیت‌های پی‌درپی ما رو به دنبال داشت!😅💔 کار کردن زیر بارونی که مشخص نبود کِی قصد نباریدن داره، مراقبت از دوربینی که از جون هم عزیز تره چون گرونه (!) 😂 و زمانی که داره می‌گذره و ایستگاهی که هنوز کامل آماده نشده، تجربه‌ی متفاوتی بود؛ که بهمون یادآوری کرد اولا گزارش هواشناسی برای چند روز آینده رو بررسی کنیم؛ دوما هیچوقت به همراه دوربین عکاسی، توی فصلی که امکان بارش لحظه‌ای و رگباری وجود داره، بدون چتر بیرون نیایم!😁 بالاخره بعد از حدود یک ساعت، بارون بند اومد و به همت همون همسران فعال ذکر شده و بچه‌های مسجد حضرت‌خدیجه، ایستگاه صلواتی‌مون آماده شد! باند ها رو آماده کردیم و مولودی گذاشتیم؛ اونقدر صداش زیاد بود که هرکس از اونجا رد میشد میومد نزدیک ببینه چه خبره؛ ولی متاسفانه هنوز شیرکاکائوهامون آماده نشده بود!😕😂 بندگان خدا، دست خالی میومدن و دست خالی هم برمی‌گشتن💔😄 اما تا آخر قرار نبود این‌جوری بمونه؛ تیکه‌های پازل، یکی یکی کنار هم قرار می‌گرفتن، بادکنک ها باد میشد، شیر جوش میومد، شیرینی ها می‌رسید؛ اسپند دود می‌کردن و ما کم‌کم آماده می‌شدیم برای جشن گرفتن میلاد آقامون! برای پذیرایی از مردم ایران‌مون تو جشنی که همه‌مون با هم در شادی‌ش شریک بودیم!😌✨ @ranyaa_313