تست بینایی 🤔
شما در دایره قرمز چه عددی میبینید؟
🔴 88
🔴 38
🔴 83
🔴 33
🔻جواب در لینک زیر👇👇👇
➖➖➖➖➖
http://eitaa.com/joinchat/2839543841C2c03888c1f
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟
🌟گسترده پنج ستاره🌟 🌟
🌟
🌟تبلیغ داریم🌟
🌟پست 6
❌صنف آشپزی کسی نداشته باشه❌
🌟عمومی
🌟نامحدود
🌟#گروه اول
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3287023647Cf6d6ab52e0
#تخم_شربتی رو رنگی کن بریز توشربت 😋🍹
اصلا غصه پذیرایی از مهمونات تو #فصل_گرما رو نخور 😉
بیا اینجا کلی شربت های خنک و خوشمزه و ارزون یاد بگیر👇👇و #کلی_پز_بده😬☺️
هم خوشگل😜هم #کلاس داره هم جدیده😉
https://eitaa.com/joinchat/3274375212C475de11dfe
📌 ترفند #شهد_زولبیابامیه_رنگی همراه با #عکس و #فیلم_آموزشی 🎥☺️😎
📌 #چالش_لاغری و #تدابیرماهرمضان👏👏😍
📛 #نبش قبر و انتقال #جنازه به قم 😳😱
من مسئول پذیرش سازمان بودم.یک روز دوخانم میانسال مراجعه کردند.حکمی در دست داشتند مبنی بر #نبش قبر #جنازه یک خانم که چندماهی از دفنش میگذشت.میخاستند بنابر وصیت متوفی اورا به #قبرستان وادی السلام قم منتقل کنند.کارشان را پیگیری کردم و انجام شد.از راننده ای که در شرکت خصوصی کارمیکردخاستم #جنازه را منتقل کند و قبول کرد.مشغول رفع و رجوع کارهای دیگر شدم.حدود یک ساعت و یا بیشتر گذشت که تلفنم زنگ زد ودیدم راننده با صدای بلند گریه میکند و میگوید
فلانی بیا!!!😳😭خواهش میکنم بیا😳😭
من رفتم کنار #امبولانس و با #صحنه بسیار #عجیبی مواجه شدم باورم نمیشد #جنازه ....😱😰
ادامه این داستان واقعی را بخوانید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3585409024C29a819a057
⛔️ #هرگونه_سواستفاده_شرعا_حرام_است⛔️
#جاریم فقط بلده میوه رو #بشوره_بریزه تو ظرف🤣
دیشب با دیدن اینا داشت #سکته_میزد😆
راستش منم اولش اینجوری بودم
از #اینجا👇🏾کمک گرفتم #هنرمندفامیل شدم😜
منبع دکورهای خاص😍تزیینات عالی وناب ودکوراسیون میخوای بیا😍
http://eitaa.com/joinchat/793968672C8a5947c9c7
🔴فــوری/ مهـــم 🔴فــوری/ مهـــم
🎬 لحظاتی پيش فيلمی محرمانه از لحظه به شهادت رسيدن #سردار_سليمانی منتشر شد!
🚨فيلمی که در آن حرکات حاج قاسم سليمانی در خودرو چند دقيقه قبل از اصابت #موشک مشخص است...😳
❌ انتشار برای اولين بار👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4204199952C22c87eafb3
⚠️ به حرکات سردار قبل از شهادت دقت کنيد😳☝️
داستان شنیدنی و واقعی ابو علی سینا
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به لگن دخترتان او را مداوا کنم
پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟
ادامه داستان باز شود
ادامه داستان باز شود
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟
🌟گسترده پنج ستاره🌟 🌟
🌟
🌟تبلیغ داریم🌟
🌟پست آزاد
🌟عمومی
🌟نامحدود
🌟#گروه اول
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3287023647Cf6d6ab52e0
#پارت_واقعی
با حس سنگيني نگاهي سر بلند كردم.با نگاه خيره ي #شيخ مواجه شدم.
وقتي نگاهم رو ديد خنده اي كرد و گفت:
-حتماً خيلي گرسنه اي!
لقمه توي دهنم موند. نگاهي به ويهان انداختم. حس كردم عصبيه؛ نگاهش رو ازم گرفت.
به ناچار سري تكون دادم كه ادامه داد:
-اسمت چيه؟
ضربان قلبم بالا رفت. تو بد مخمصه اي افتاده بودم. گرشا گفت:
-اين خيلي بلد نيست حرف بزنه و لكنت داره.
شيخ با همون ته لهجه ي عربي كه از اول ديدارمون سعي داشت فارسي صحبت كنه گفت:
#اما_چهره_زيبايي_داره_اگر_دختر_خوبی_بود_پول_خوبي_بابتش_بهتون_ميدم..
ويهان عصبی بلند شد و دستمو کشید برد سمت اتاقی که از ابتدا در اختیارمون گذاشته بودن.
صدای نفسای عصبیش کنار گوشم آزارم میداد
_میدونی اون بی همه چیزا چی از من میخوان میدونی؟؟
#میخوان_تورو_بفروشممم_زنمو_بفروشممم
مشتشو کوبید تو دیوار و بلند تر گفت: لعنت به این پول کثیف..
https://eitaa.com/joinchat/338165799C5dd122a7d3
#رمانی_سراسر_هیجان #خریددخترانرعیتتوسطشیخهایعربی☝️
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌟
🌟گسترده پنج ستاره🌟 🌟
🌟
🌟 تبلیغ داریم🌟
🌟پست آزاد
🌟بانوان ورمان
🌟محدود
گروه دوم👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3887071265Cdb40a0a874
🔴 #ملانصرالدین و دختر زیبایش
ملا كوزه ای برداشته و آنرا به دست دختر زیبایش داد و به دنبال آن سيلی سختی هم بر گونه وی نواخت...😳😳
و گفت: حالا به سر چشمه ميروی و كوزه را پر از آب كرده و مياوری. مبادا آنرا بشكنی....
زنش وقتی آن صحنه را ديد و چشمان اشک آلود و صورت زیبای دخترش که با سیلی سرخ شد را مشاهده كرد ، ناگهان......😱👇👇👇
💠ادامه داستان👈 کلیک کنید 👉👉
💠ادامه داستان👈 کلیک کنید 👉👉
💠ادامه داستان👈 کلیک کنید 👉👉
#رمانه_مذهبی_عاشقانه♥️😍
اینقدر در خواب جیغ کشیدم تا بالاخره از خواب بیدار شدم.
کمیل با پریشانی کنارم نشسته بود و صدام میکرد.
سرم رو روی سینه اش گذاشتم
نفسهای نامرتبم کم کم زیر دست نوازشهای او سامان گرفت
گفتم چی کار کنم کمیل؟ چیکار کنم از دست این کابوسها نجات پیدا کنم؟
گریه کردم:میترسم کمیل جان میترسم
ناگهان او دست از نوازش موهام برداشت.
سرم رو از روی سینه اش برداشتم و نگاهش کردم.......
ادامه داستان در کانال زیر👇🏼👇🏼👇🏼
http://eitaa.com/joinchat/394592272C0f28b37dfb
🔞🔞زیر 15 سال ورود نکنن🔞🔞