🔰همسر یکی از زائرین کاروان حج جانبازان، امروز با من تماس گرفت و گفت: حاج آقا میشه اتاق ما رو کمی پرت تر از بقیه درنظر بگیرید؟ مثلا اتاقی که نزدیک اتاق دیگهای نباشه؟
گفتم چرا حاج خانم، چی شده؟
گفت: آقای ما شبها تا سحر خواب چشم نداره. بعدش هم از درد قسمت اطراف قطع نخاع، تا صبح ناله میکنه. دست خودش هم نیست چون از شدت خستگی و بیخوابی بیهوش میشه و از شدت درد توی خواب ناله میکنه...😔
اینها شهدای زنده اند
صابر اقایی
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
❌ اطلاعیه/بعضی رفقا میگن تو که هنوز توی خیابون داری ول میچرخی...
قطعا این روح یا تمثال برزخی من نیست که آزاد شده و مشهوده. ضمنا بابت داشتن بدل هم تکذیب میکنم
👈فقط پرواز ما به مدینهی غم، بیستم خرداد یعنی هفته دیگهست.
اگه پولی چیزی از من طلب دارید تا نرفتم خفتم کنید که الکی توی ثواب زیارت من شریک نشید😆
🔰تا حالا شده از کسی خوبی ببینید؟ منظورم اینه که اینقدر خوبی از یه نفر ببینی که واقعا از عمق احساس و وجودت شرمندهش بشی. یجورایی با خوبی کردنهای اساسی و حال دادنهاش به تو، حس کنی تو رو بنده خودت کرده؟
چیزی مثل پدر یا مادر...
باور کنید همین حس رو نسبت به شهدا دارم. شاید اینکه میگن شهدا شرمنده ایم یجورایی خلاصه شدهی این حس باشه.
برام خیلی لذتبخشه که به این مقدار از درک رسیده باشم(ولو لحظه ای و گذرا) که واقعا بفهمم شهدا به ما چه نعمتی دادن. توی ذهنم تبدیل بشن به یک ممکن الوجودی که از وجود خود گذشتن تا وجود ما رو تضمین کنند. نه فقط وجود جسم ما بلکه روح اجتماع ملت ما. آفریدن و دمیدن مهمترین نیازهای بشری بنام استقلال، شرف، آزادگی، عزت، رد ظلم، ایثار، عفت و... در کشوری بنام ایران. در شهری بنام میبد و شاید فردی به نام....
بیشتر نمیتونم توضیح بدم چون واژه ها کوچکتر و ضعیف تر از اونی هستن که بتونم حس واقعی مدیون بودن و ارادتم به شهدا رو بگم.
شکر لله. الحمدلله
🔰نمیدونم چی شد و چطور تعریف کنم...
انگار هنوز دارم خواب می بینم!
حملهدار(مدیر کاروان) یه مرتبه تماس گرفت و گفت: یادته گفتم امسال مجوز حجگزاری رو نداری؟
بهم گفته بودن خادمین کاروان نمیتونن حج بجا بیارن. یعنی بخاطر اینکه از موقع ورود به مکه در ذیالحجه تا ایام اصلی سه روزهی حج باید چند مرتبه از شهر خارج بشیم و به عرفات و منا بریم تا چادرها رو ساماندهی کنیم، فقط باید عمره بجا بیاریم تا حجمون مشکلی نداشته باشه.
-بهش گفتم: بله حاجی
گفت: امروز مجوزش رو گرفتیم. اما یه پدر شهید داریم که خونوادش درخواست داشتن اگه موافق باشی میتونی نیابت حج ایشون رو بجا بیاری!
زبونم بند اومد.
دو تا خبر شوکه کننده داشت، اولیش بجا آوردن حج، دومیش به نیابت پدر شهید
این بود که شد رزق لایحتسب من شاید به وساطت آنانکه عند ربهم یرزقوناند...
باتفاق حاج حسن(مدیر کاروان)، رفتیم خانواده برادر شهید که قرار است برای پدر بزرگوارش نایب حج شوم.
بسیار بزرگواری کردند. با عزت و احترامشان مرا شرمنده تر کردند.
آینه قرآنی آوردند و مرا راهی کردند...
شخصاً سعی میکنم نه اهل بی خیالی درباره اهل و عیال باشم که زمان تولدشون رو ندیده بگیرم و نه اهل بریز و بپاشی که با بوق و کرنا کردن خوشی ما ، دل بعضی رو بسوزونه؛
امروز تولد محمدحسین بود. ورود به ۱۰ سالگیش. به قمری میشه شب میلاد حضرت ابوالفضل ع در سال ۹۳
کیک مامانپز با شمع و فشفشه(که نزدیک بود قالی ما رو خراب کنه😅) و یه ساعت مچی معمولی. به امیرعلی هم قول دادم فردا یه چیز کوچیک براش بخرم چون دیشب فرصت نشد. خودش میگفت نه، کوچیک نباشه😄
برای سجاد هم به پوشک مای بی بی سایز ۴ بسنده کردیم. خیرشو ببینه فسقلی😂