🔸وقتی میخواست به مسجد🕌 برود، #بهترین لباسهایش را میپوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را میدید که داشت به موهایش اتو میکشید و لباس نو میپوشید یا کفشش👞 را واکس میزد، فکر میکرد محمدرضا به مراسم عروسی میرود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه میخواست به مسجد برود، #نماز بخواند و برگردد.
🔹حرفش هم این بود که #حزباللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیتهایی را که میکرد، به طرف مقابلش نشان میداد. همیشه میگفتم تو میخواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست😢 برای چی لباست را عوض میکنی؟ آخر کفشت نیاز به #واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو!
🔸میگفت من دلم میخواهد وقتی به عنوان یک #بسیجی وارد مسجد میشوم و وقتی از در مسجد بیرون میآیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزباللهیها را نگاه کن! همه شلختهاند! ببین همهشان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخلخ میکند
✍راوی:مادر شهید
#شهید_محمدرضا_دهقانامیری
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
@parastohae_ashegh313🦋
مثل گلهای ترک خورده ی کاشی شده ایم🥀
بعد تـــو پیر که نــه،،ما متلاشی شده ایــم🥀
★خـــــــــدا صبری دهد دلهای از جا رفته ی ما را★
تنـــــها تو مرد میدان بودی.مالک زمان..🖤🥀
دعامون کن حاجی🥀
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#پایان_مماشات
شبتون پر از حال و هوای کــــــــربلا🌱
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ.
#رٰاٰهِّ_شٌهًدْاٰ_اِدٰاْمِهـ_دْاٰرًدِ... ✨
════✧🌸✧════
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــ
┏━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┓
「⃢🦋➺ @parastohae_ashegh313
┗━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┛
#سلام_امام_زمانم💚
یاامام زمان (عج)
سلام بر تو به تعداد
وزنه عرش و هر چه
که نوشته شده
به عدد هر چه
خدا بر آن علم دارد
به شماسلام و درود میفرستم
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@parastohae_ashegh313
🌹بعد شهادت بهشتی از امام پرسیدند:
🔹حالا دانشگاه ها و کارا چی میشن؟
امام فرمودند:
- آ سیدعلی آقا هستن ..
🔹بعد عزل بنی صدر پرسیدند
حالا اوضاع چی میشه؟
امام فرمودند:
- آ سیدعلی آقا هستن ..
🔹بعد قضیه منتظری پرسیدند
کی قراره رهبر بشه؟
امام فرمودند:
- آ سیدعلی آقا هستن...
بر صلابت حیدریش صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@parastohae_ashegh313
#دمی_با_شهــــدا
#نماز_اول_وقت
#شهید_حمزه_اباذری🦋
برادرِ شهيدِ بزرگوار حمزه اباذري نقل مي كند:
«در زمين كشاورزي نزديك روستا مشغول كار بوديم. مي خواستيم هر چه زودتر كار تمام شود تا برگرديم به خانه كه ناگهان حمزه دست از كار كشيد و به طرف شير آب رفت. با تعجب به او گفتم: كجا مي روي؟ گفت: مگر صداي #اذان را نمي شنوي؟ وقت #نماز است. گفتم: بيا كار را تمام كنيم، بعد مي رويم نماز مي خوانيم. با حالت عجيبي به من گفت: چطور اين قدر به #نفْسِ خودت اهميت مي دهي، اما به #خداي خودت نه؟ و بعد رفت تا نماز را در #اول_وقت به جا آورد».
ـــــــــــــــــــــ
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#التماس_دعا🕊
@parastohae_ashegh313🌱
#سلام_بــــــــــر_ابراهیم🍃
#قسمـــــت149🦋
#سخـــــــن_آخر🕊
در اين سال ها، روزي نبود که از ياد او جدا باشيم. 🌱
همه ي زندگي ما با وجود او گره خورد. ابراهيم مســيري را هموار کرد که با عنايات خدا بيش از سي کتاب ديگر جمع آوري و چاپ شد. با راهي كه او به ما نشــان داد، ده ها شــهيد بي نشان ديگر از اقصي نقاط اين سرزمين به جامعه اسامي معرفي گرديدند.
🍂🍂🍂
كتاب هائي📚 كه بيشتر آن ها ده ها بار تجديد چاپ و توزيع گرديده. شــايد روز اول فکر نمي کرديم اينگونه شود، اما #ابراهيم عزيز ما، اين #اسوه_اخلاص_و_بندگي، به عنوان الگوي اخلاق عملي حتي براي ديگر كشورها و مليت ها مطرح شد! از کشــمير آمدند و اجازه خواســتند تا #کتاب_ابرهيم را ترجمه و در هند و پاکستان منتشر کنند! مي گفتند براي مسلمانان آن منطقه #بهترين الگوي عملي است. و اين کار در دهه فجر 1292 عملي شد.
🍂🍂🍂
بعد از آن، برخي ديگر از دوستان خارج نشين، اجازه ترجمه انگليسي کتاب را خواستند. آن ها معتقد بودند که ابراهيم، براي همه انســان ها الگوي اخلاق است. خدا را شکر که در سال 1393 اين کار هم به نتيجه رسيد. آري، مــا روز اول بــه دنبال خاطرات او رفتيم تا ببينيم کام مرحوم شــيخ حسين زاهد چه معنائي داشت، که با ياري خدا، صدق کام ايشان اثبات شد. ابراهيم الگوي اخلاق عملي براي همه انســان هائي اســت که مي خواهند درس درست زيستن را بياموزند.
ـــــــــــــ
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#سلام_بر_ابراهیم🕊
#شهید_گمنام
ـــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313🕊🦋
#مــــــعرفی_کـــتاب
#حاج_قاسمی_که_من_میشناسم🕊
#خاطــــــرات📝
علی شیرازی، روحانی گردان شهید باهنر بود؛ درست همان روزهایی که #شهید_سلیمانی فرمانده تیپ ثارالله، بود و در یک مراسم سخرانی اولین کلمات سردار، #قلب او را فتح کرد و همکاری و همرزمیشان در هشتسال از پرفراز و نشیبترین روزهای مقاومت، رنگ دوستی دیرینه گرفت.
اینک کتاب « #حاج_قاسمی_که_من_میشناسم» از نشر خط مقدم، خاطرات چهل سال #رفاقت و #همنشینی با مردی از اهالی آسمان است.
ـــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313🦋
..شهید سیداسدالله لاجوردی
وصیتم به صاحبان قدرت و نفوذ این است که اگر حرکتشان را دوست میدارند، به جای شعارهای مردمفریب و سیاستمدارانه، توصیههایی را که تلفنی و شفاهی در جهت استخلاص ضدانقلاب و حرامخواران و حراماندوزان اعمال میدارند، با شهامت و رشادت برای مردم بازگو کنند و از هر نوع توجیه و ماستمالی کردنهای حفظ سمت و استمرار موقعیت صدارت! بپرهیزند که خودفریبی و مردمفریبی بالأخره به پایان میرسد و سر و کار با خیرالماکرین افتد. باز توصیهام به سردمداران این است که به خدا توکل کنند و قاطعیت و سازشناپذیری را از امام مردم بیاموزند و شعار نه شرقی و نه غربی را که خواست و حق مردم است و علت موجده این انقلاب بوده، فراموش نکنند.
خدایا تو شاهدی چندینبار به عناوین مختلف خطر منافقین انقلاب را همانها که التقاط به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده است و همانا که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان دستمال ابریشمی بسیار بزرگ به بزرگی مجمعالاضداد به دست گرفتهاند، هم رجایی و باهنر را میکشند و هم به سوگشان مینشینند، هم با منافقین خلق پیوند تشکیلاتی و سپس...! برقرار میکنند، هم آنان را دستگیر میکنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت به آنان تلاش میکنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک میشوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافقکشان میزنند و هم در حوزههای علمیه به فقه و فقاهت روی میآورند تا مسیر فقه را عوض کنند. به مسئولین گوشزد کردهام، ولی نمیدانم چرا اگرچه نسبت به برخی تا اندازهای میدانم، چرا ترتیب اثر ندادهاند؟
@parastohae_ashegh313
❤️#عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_پنجم
_هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما...
جاشو تو اتاق انداختم. هنوز حالش بد بودو زود خوابش برد
بالا سرش نشستہ بودم وبہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم
بیچاره زنش چے میکشہ هییییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده...
_دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش
دیگہ داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پاییـݧ
بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم پاشویش کردم
بهتر شد و تبش اومد پاییـݧ.
_اذاݧ صبح و داد
یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ
بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود
سجادمو پهـݧ کردم و نماز صبح و خوندم
بعد از نماز تسبیح و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتـݧ
دلم آشوب بود، یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ
بغضم ترکید، چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد
با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار
_تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتـݧ زد افتادم
"شهید نشیم میمیریم"
قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم
رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند
_بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردم
نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش افتاد بہ مـݧ
باصدایے گرفتہ گفت: إ اونجایے اسماء
آره تو چرا بلند شدے از جات❓
خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز
خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره❓
لبخند کمرنگے زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم❓عالیم
خیلہ خوب صبر کـݧ داروهاتو بدم بهت بعد بخواب
_داروهاشو دادم، پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول و میارمااااا
خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم
سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم
خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
ساعت نزدیک ۱۲ ظهر بود کہ با تکوݧ هاے ماماݧ بیدار شدم
ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد..
بہ سختے چشمامو باز کردم و ب جاے خالے علے نگاه کردم
بلند شدم و نگراݧ از ماماݧ پرسیدم.
علے کو❓
علیک سلام. دو ساعت پیش رفت بیروݧ
کجا❓
نمیدونم مادر، نزاشت بیدارت کنم گفت خستہ اے بیدارت نکنم
گوشے و برداشتم و شمارشو گرفتم
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود
_اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم
معلوم نیست با اوݧ حالش کجا رفتہ اه
ماماݧ همینطور با تعجب داشت نگاهم میکرد
سریع لباسامو پوشیدم، چادرمو سر کردم و رفتم سمت در
ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد
کجا میرے دختر❓دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعد
ماماݧ عجلہ دارم
امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے❓
_ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام
درو بستم و تند تند پلہ هارو رفتم پاییـݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم
گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتم
ایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد
تا سر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم
دیگہ نا امید شده بودم، بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود
چند دیقہ بعد گوشیم زنگ خورد
صفحہ ے گوشے و نگاه کردم علے بود سریع جواب دادم
الو علے معلوم هست کجایے❓
علیک سلام اسماء خانم. مـݧ تو راهم دارم میام پیش شما
کجا رفتہ بودے با او حالت❓
خونہ ے مصطفے اینا. بعدشم حالم خوبہ خانوم جاݧ
خیلہ خب کجایےدقیقا❓
دارم میرسم سر خیابونتوݧ
مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم و بردم بالا و تکوݧ دادم تا منو ببینہ
_سوار ماشیـݧ شدم و یہ نفس راحت کشیدم
نگاهم کردو گفت :کجا داشتے میرفتے❓
اخم کردم و گفتم دنبال جنابعالے
مگہ میدونستے مــݧ کجام❓
ولے نمیتونستم خونہ بمونم نگراݧ بودم
ببخشید عزیزم کہ نگرانت کردم، خواب بودے دلم نیومد بیدارت کنم رفتم خونہ لباسامو عوض کردم و رفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندار❓
خب چیشد❓
خدارو شکر حالشوݧ بهتر بود
علے کاش منو هم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت
_بعد از ظهر میبرمت
دستم و گذاشتم رو سرش. مثل ایـݧ کہ خوبے خدارو شکر تبت قطع شده بریم خونہ ما برات سوپ درست کنم
إ مگہ بلدے❓
اے یہ چیزایے
باشہ پس بریم
بعد از ظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے
روسرے مشکیمو سر کردم کہ علےگفت:
اسماء مشکے سر نکـݧ ناراحت میشـݧ خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ
روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہ اے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشـݧ نباشہ..
_جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کردو گفت
ادامه دارد...
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مادر شهید علی وردی: وقتی آرمان شنید چادر از سر دختران کشیدند یک لحظه آرام و قرار نداشت
🔹آرمان میگفت: با نشستن من و امثال من که کاری پیش نمیرود.😭😭
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
•┈••✾☘🔔☘✾••┈•
«تـلنـگر شـــــهدایـی»
#شهید_غلامعلیرجبی🌷
❗️ولایتی بودن فقط به سینه زنی و گریه کردن نیست...
مراحلی پیش میآید که برای اثبات آن باید از دار و ندارت بگذری...
حتی ازجانت!
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شبتون_بی_دغدغه🦋
................................
@parastohae_ashegh313