#قسمت255
زنان همسایه هر کدام یک کانال خبری شده بودند که از زبان شوهرانشان، خبرها را جزبه جزء تعریف می کردند. همدان فاصلۀ چندانی با مرکز درگیری که آن ســوی کرمانشــاه بود نداشــت. رزمندگان برای پشتیبانی می رفتند و می آمدند و همۀ آن ها در یک قول متفق و مشترک بودند که: «آقای همدانی، اولین فرماندهی بود که خودش را به کانون درگیری در چارزبر رساند، لشکرها را سازماندهی کرد و منافقین را در چارزبر به دام انداخت.» حسین از تعریف و تمجید بدش می آمد. وقتی آب ها از آسیاب افتاد، به خانه آمــد. از کار و تــلاش و نقــش خــودش کــه همه نقل می کردند، حرفی نزد. تنها از پذیرش قطعنامه گفت و از اینکه پس از 8 سال دفاع، هرچه امام صلاح بداند، باید تابع آن باشد. چه جنگ و چه صلح. تنها از یک جملۀ امام غصه دار بود که چرا امام فرموده: «من جام زهر را نوشــیدم.» و حســرت می خورد و می گفت: «خوش به حال شهدا که به تکلیفشون بهتر از ما عمل کردن.» وقتی حسین با حسرت از شهدا حرف می زد، گفتم: «منم همین سؤال رو دارم. چه اتفاقی افتاد که امام این جمله رو فرموده؟» حســین گفــت: «آمریکایی هــا کــه تاکنــون از صدام حمایــت اطلاعاتی می کردن، مستقیماً وارد جنگ شدن. جنگ رو به خلیج فارس کشاندن. سکوهای نفتی مون رو، روی دریا و هواپیمای مسافربریمون رو توی آسمان زدن. به صدام اجازه دادن که با بمب های شــیمیایی به شــهرها حمله کنه و روس ها و کشــورهای اروپایی هم تمام قد به حمایت صدام اومدن و از هواپیماهای جدید تا امکانات زرهی مدرن رو در اختیــارش قــرار دادن.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت252
سکوت ســرد و ســنگین داخل جان پناه، فقط با انفجار بمب ها شکســته می شــد. یک لحظه به این فکر کردم که الآن چه مادران و کودکانی که با هم تکه تکه می شوند و شاید مقصد یکی از این بمب ها، خانۀ ما باشد. بچه ها را بغلم چسباندم و زیر لب شهادتینم را گفتم. چشمانم را بستم و صورت خاک خوردۀ حسین، در خاطرم زنده شد و طنین صدای مهربانش در گوشم پیچید: «پروانه، صبور باش.» هواپیماها همچنان مثل لاشخور توی آسمان می چرخیدند و تا آژیر سفید زده شود، اهواز زیر و رو شد
***
نزدیک عید، حســین ســری به خانه زد و گفت: «اســباب ها رو جمع کنین.» به خانه به دوشــی عادت کرده بودم. دیگر نمی پرســیدم کجا و چرا. اسباب کشــی پی درپی ما، تابعی از مسئولیت و کار حسین در جبهه بود. خودش که حرفی نمــی زد و مــن حــدس مــی زدم کــه صحنــۀ جنــگ از جنوب به ســمت غرب یا شمال غرب تغییر کرده که او می خواهد ما را به همدان ببرد. مقداری خرت وپرت را که داشتیم پشت یک وانت ریختیم. عمه قبل از ما با میهمان هــا از اهــواز بــه همــدان برگشــته بــود. اول به تهران رفتیم و با همان وانت و اثاثیه از ســمت گردنۀ آوج به طرف همدان برگشــتیم. ســرما و کولاک، از درز شیشه ها، زوزه می کشید و داخل می آمد. وهب و مهدی به هم چسبیده بودند و می لرزیدنــد. مــن هــم زهــرا را داخــل پتــو پیچیده بودم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
AudioCutter_نشان عشق 8 .mp3
16.1M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 نشان_عشق
فصل 8⃣
#اللهمعجللولیکالفرج
═━⊰✹❤️🩹꙳🕊✹⊱━═
فصل7 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/27826
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
💠بسم رب الحسین علیهالسلام💠
امسال به عشق امام حسین علیهالسلام برای #برای_حسین تصمیمی بگیرید و برای پویش بفرستید و در قرعه کشی ده نگین انگشتری متبرک (سنگ حرم امام حسین علیهالسلام) و جوایز نقدی دیگر شرکت کنید.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
ارسال به صورت فیلم، عکس یا متن به آی دی @alamdaret
پویش #برای_حسین
@barayehussein
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۸۹
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#زیارتنامه_شهدا🕊
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
#شهیدمحمدعلیرجایی
🌷شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313