🌹شهید سید سجاد سجادی
نام پدر: محمد کاظم
سال تولد: 1342/۹/۲۴
محل تولد: خرمشهر
نحوه شهادت :اصابت ترکش
عملیات: فتح المبین
سال شهادت: 61/1/6
محل شهادت : شوش
تحصیلات: دیپلم
یگان اعزامی :بسیج ماهشهر
آرامگاه ومزار شهید: بهشت سید سجادی بندر امام (ره)
سمت وشغل شهید:بسیجی
✍ فرازی از وصیت شهید
#شهید_سیدسجاد_سجادی:
🕊 شهادت راه میان بری است برای زود تر رسیدن به خداوند😍
📥خاکریز شهیدان
(متاسفانه تصویری از شهید بزرگوار یافت نشد… )
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜حدیث مهدوی
❤️خوش بحال شیعه های ما
حجت الاسلام شهید شیخ احمد کافی🎙
#میلاد_امام_سجاد (علیه السلام)
#شهید_کافی
#امام_زمان
اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
سلامتی وتعجیل درفرج مولا شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
┄┅═✧🦋❁💜❁🦋✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه_شهید_سید_اکبر_صادقی به نقل از مادر شهید «فرخنده سادات» نمونه خون خانمش توی دستش بود. م
#زندگینامه_شهید_سید_اکبر_صادقی
⏪ بخش_هشتم #خاطرات_شهید
به نقل از (سادات صادقی همسر شهید)
جعبه شیرینی دستش بود هرکس را می دید تعارف می کرد: پرستار، دکتر، مریض و ... .
خیلی خوشحال بود .
کم مانده بود آن وسط بالا و پایین بپرد . خنده ام گرفته بود.
اولین بچه اش بود، شاید هم حق داشت این کار ها را بکند. سال ۶۳ بود.
اسمش را اصغر گذاشتیم ولی کی فکر می کرد این خوشی چند ماه بیشتر دوام نیاورد؟
اصغر ناراحتی قلبی شدیدی داشت و فلج هم بود.
این را چند ماه بعد فهمیدیم .
انگار دنیا روی سرم خراب شده بود.
خدا می داند چقدر گریه کردم، چقدر زار زدم و چقدر برایم سخت بود.
یک پایمان خوانسار بود و یک پایمان اصفهان، دکتر و بیمارستان. یک چشمم اشک بود و یک چشمم خون.
دست آخر دکتر نه گذاشت و نه برداشت گفت که پسرتان خیلی مریض است از پسش بر نمی آیید ببرید بگذاریدش پرورشگاه .
اشک دوید توی چشم هایش.
نگاه کردم به سید اکبر. چشم هایش دو دو می زد. منتظر بودم زبان باز کند، حرفی بزند . آدم بچه اش را دوست دارد چه سالم و چه ناقص .
همان طور که بغضش را قورت می داد گفت:
💢« این_یک_امتحان_الهی. خدا می خواد ببینه ما چند مرده حلاجیم. می بریمش خوانسار دیگه اسم پرورشگاه رو نیارید! .»
نفس راحتی کشیدم و اصغر را توی بغلم فشار دادم.
#شهید_سید_اکبر_صادقی
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#زندگینامه_شهید_سید_اکبر_صادقی
#خاطرات_شهید
خیلی بچه دوست بود. دختر و پسر هم برایش فرقی نمی کرد.
درست یک هفته قبل از اینکه بچه دوممان به دنیا بیاید، خواب دیده بود خدا دختری بهش داده که اسمش زینب است.
سر از پا نمی شناخت. همین طور راه میرفت و مدام می گفت خدایا شکرت... .
خیلی هم دوستش داشت ولی انگار این آخری ها اخلاقش عوض شده بود.
زینب تاتی تاتی می کرد بپرد توی بغلش ، اما سید اکبر رویش را برمی گرداند، من را نشان می داد و می گفت :« برو مامان!»
چند بار که این کار را کرد ، دلم گرفت و ناراحت شدم.
گفتم:« اکبر آقا گناه داره بچه، چرا اینجوری می کنی شما؟!»
از قیافش پیدا بود خودش هم ناراحت است.
گفت:
💢« دلم میره برای اینکه بغلش کنم و ببوسمش اما نمی خوام وابسته بشه.
نمی خوام بعد از من بهانه بگیره و اذیت بشه.»
#شهید_سید_اکبر_صادقی
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🖼 عکس نوشت | مجموعه پوستر «انقلاب از نگاه دیگران» به مناسبت دهه فجر
🌻|↫#دهه_فجر
🌻|↫#امام_خمینی
🌻|↫#انقلاب_اسلامی
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313
💢 بارها خدا حفظش کرد؛ برای شهادت...
❗️اتفاقات عجیب در زندگی شهید سامانلو
💫رویای صادقه| خواب دیدم شخصی اومد و بهم گفت: این امانت پیش شما بمونه؛ از او خوب مراقبت کنید و سالم نگهش دارید؛ به موقع او را میخواهیم... خوابم رو برا یه عالم تعریف کردم. پرسید: تو راهی دارین؟ گفتم: بله. گفت: ازش مراقبت کنید... چند ماه بعد سعید متولد شد...
⚠️ حادثه 1: بعد از تولد بیماری سختی گرفت و دکترها ازش قطع امید کردند. تقریبا دو سالی درگیر بیماریاش بودیم و هر لحظه منتظر بودم خانومم بیاد و بگه سعید تموم کرد. حتی توان خوردن نداشت و با سرم تغذیه میشد. آخرین بار که بیمارستان بستری بود، مظلومیت رو توی صورتش دیدم و منقلب شدم. اومدم توی حیاط و با دل شکسته به امامرضا علیه السلام گفتم: پسرم رو از شما میخوام... همون روز شفا گرفت و دکتر با تعجب گفت: بچهتون رو دوباره بهتون هدیه دادند...
⚠️حادثه 2: یه روز از بالای پشتبوم افتاد پایین؛ اما هیچیش نشد؛ حتی خراش هم برنداشت...
⚠️حادثه 3: یه روز توی خیابون ماشین بهش زد. حتی یادمه ماشین از رو سعید رد شد؛ ولی باز سالم موند
⚠️حادثه 4: خلاصه حوادث زیادی برا سعید رخ میداد، اما خدا حفظش میکرد. جالبترینش سال ۹۳ ( وقتی حدودا ۳۳ ساله بود) اتفاق افتاد. توی طبقهی سوم مشغول به کار بود، که از ارتفاع ۲۵ متری افتاد و هیچ طوریش نشد. حتی بیمارستان هم نرفت...
🔺انگار نگهش داشتند برا شهادت...
📚 منبع: کتاب "فقط برای خدا"
🌹سالروز شهادت مدافع حرم
#شهید_سعید_سامانلو
اللهمعجللولیکالفرج
شادی روح پاک شهدا صلوات
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
@parastohae_ashegh313