شهدای گمنام(زندگی به سبک شهدا)
🌷 🍃 🍃 🌷 🍃 🍃 🌷
(((شهیدرضا پناهی)))
🌹عارف ۱۲ سالهای، که کلاس اول راهنمایی بود؛
✨نوجوان هویت یافتهای که بلندترین مفاهیم و ارزشهای الهی و انسانی چون شجاعت، اخلاص، مردانگی، عشق به خدا و پیامبر و اهلبیت او در وجودش موج میزد.
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
شهدای گمنام(زندگی به سبک شهدا)
🌷 🍃 🍃 🌷 🍃 🍃 🌷
✨✨شهید رضا پناهی پیش از اعزام به جبهه از مادر خود می خواهد؛
نوار کاستی برایش تهیه کند و در آن نوار کاست وصیت نامه صوتی خود را ضبط می کند و از مادر میخواهد که بعد از شهادتش نوار را گوش بدهد و مادر شهید معتقد است که ؛
اگر این وصیت نامه صوتی از رضا وجود نداشت شاید برخی باور نمی کردند که این نوجوان چنین حوزه اندیشه ای و چنین جهانبینی خاصی داشته باشد.
#شبیه_شھـــــدا_رفتار_ڪنیم
#یاد_شهدا_باصلوات
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
شهدای گمنام(زندگی به سبک شهدا)
🌷 🍃 🍃 🌷 🍃 🍃 🌷
🌹 قسمتی از وصیت نامه شهید رضا پناهی ؛
🍃هدف من از رفتن به جبهه این است که ؛
اولا به ندای "هل من ناصر ینصرونی" لبیک گفته باشیم و امام عزیز و اسلام را یاری کنیم.....
و آن وظیفه ای که امام عزیزمان بارها در پیام ها تکرار کرده:که
"هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود" و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم........
آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است.........
و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت های زیر سلطه آزاد شوند...
#شبیه_شھـــــدا_رفتار_ڪنیم
#یاد_شهدا_باصلوات
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌷 همسر شـهید مهدی قاسمی :
زمانی که قرار بود ساک شهید را بیاورند، شبی در خواب دیدم که شهیدی بدون تابوت به منزل ما آوردهاند که با احترام روی زمین گذاشته شد.
متوجه شدم شهید خود، آقا مهدی است به چهرهاش نگاه نکردم و قلبم بسیار آرام بود که سه مرتبه «یاحسین» گفتم و از خواب بیدار شدم؛ سه روز بعد ساک شهید را به ما تحویل دادند.
─┅═°•°✾🌼✾°•°═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═°•°✾🌼✾°•°═┅─
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
┄┅┅✿❀🌸❀✿┅┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅┅✿❀🌸❀✿┅┅┄
💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛
🌷برشی از کتاب سربلند
گاهی زمان کافی برای سفر نداشتیم . کیف دانشگاهمان را برمیداشتیم .
نیمه ی شب که برمیگشتیم نجف آباد،در مسجدی نماز صبح را می خواندیم و بعد می رفتیم طرف ایستگاه سرویس دانشگاه.
به دو دلیل سریع رفت سربازی : یکی که می خواست زن بگیرد و دوم اینکه میخواست برود کربلا . او رفت سربازی و من ادامه ی تحصیل دادم . کلا همه چیز تمام شد .
دیگر نمیتوانستم تنها بروم تختِ فولاد .
تا سربازی اش در دزفول تمام شد ، زنگ زد به من و گفت : می خوام بریم یک سفر معنوی معرفتی.
گفتم : کجا
گفت : از دزفول می ریم قم،بعد هم مشهد .
تاقبول کردم ، گفت : دمت گرم
رفتم دزفول. ساعت دَه صبح سوار اتوبوس شدیم به سمت قم.
یک زیارت چندساعته و باز نشستیم در اتوبوس و راهی مشهد شدیم.وقتی رسیدیم ، گفت : اول بریم غسل زیارت کنیم . رفتیم حموم عمومی.
از نزدیک حرم خیلی آرام قدم برمیداشت.
اصلا به فکر خرید نبود ؛ فقط زیارت.
کل ادعیه را خواندیم به لطف محسن.
می خواستم از زیرش دربروم ؛ می گفت: بشین بخونیم!
تمام سفر خانه به دوش بودیم.
کل وسیله مان توی ساک دستی بود. هرجا جور می شد ، می خوابیدیم داخل حرم ،حسینیه ،یا حتی پارک.
برای این سفر پول نداشتم .
همه ی هزینه ها را خودش تنهایی حساب کرد.
مدام می گفت : دوست دارم با هم یک سفر معنوی رفته باشیم.
افتاد به فکر کار
می گفت : کارمون هم باید جوری باشه که خودمون رو وقف امام زمان کنیم ، اون هم از راه کار فرهنگی .
مدتی رفت کتاب شهر .
بعد هم که ازدواج کرد و یک دفعه شنیدم رفته سپاه لحظه ی عقدش به گریه افتادم.
من را کنار کشید و گفت گریه نکن .منم گریم میگیره
کم کم از هم بی خبر شدیم.
کم و بیش در فضای مجازی با هم در ارتباط بودیم.
یکی از رفقا زنگ زد و گفت: شنیدی محسن اسیر شده؟!
باورم نشد.
محسنی که من میشناختم ، خیلی تیز و زرنگ بود.
محال بود به این سادگی دست دشمن بیفتد.
مدام گریه می کردم
علیرضایی که همیشه مثل کوه پشت محسن بود ، این بار پشتش را خالی کرد.
سرش را بریدند و من آن لحظه پیشش نبودم که از او دفاع کنم .
و این خردم کرد.
💝💜💝💜💝💜💝💜💝💜
┄┅┅✿❀🌸❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌸❀✿┅┅┄
شهدای گمنام(زندگی به سبک شهدا)
🌷 🍃 🍃 🌷 🍃 🍃 🌷
🌸ذکرهای ماه مبارک رجب
۱۰۰۰ مرتبه لااله الاالله
۱۰۰۰ مرتبه استغفِرُاللهَ ذَالجلالِ و الاِکرام
ِ منْجمیعِ الذُّنوُبَوَالاٰثٰامِ
۱۰۰۰مرتبه سوره توحید
۱۰۰۰مرتبه استغفِرُاللهَ و اسئلُهُ التَّوبَة
۱۰۰مرتبه استغفِرُاللهَ الذی لااله الّٰاهوَ
وحْدَهُ لاشریکَ لهُ واَتوُبُ الیهِ
🌸 #التماس_دعا
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨
سلام باران مهربانی ، مهدی جان💖
هر صبح که خمود و ناامید ، از پی تکرارها روان می شوم ، تنها سلامی و نامی از تو کافیست تا آسمان دلم بارانی شود و از رگبار بهاری یادت جام جانم لبریز گردد و در صفای دلربای حضورت ، غم هایم شسته شود ...✨✨✨
شکر خدا که در پناه توام ...✨✨✨✨
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
لباسش رو که پوشید به بچه ها گفت بچه های خوبی باشین
همینجا تو اتاق بازی کنین تا من و مامانتون بریم و برگردیم .
با تعجب نگاش کردم گفتم کجا بریم ؟
گفت بریم حرم دعای وداع و بخونیم و بیایم
گفتم پس بچه ها چی ؟
گفت بچه ها میمونن دیگه ... یه بارم من و تو تنها بریم حرم
مکث نکردم سریع آماده شدم
کوچه خلوت بود چند قدم که رفتیم آروم دستام و گرفت
گفتم عه ! زشته
گفت ولش کن بابا یه بارم حرف دلمونو گوش بدیم
تو کل مسیر سرم و بالا نمیکردم که مبادا با کسی چشم تو چشم بشم و خجالت بکشم .
نزدیک حرم که رسیدیم دیدم راهشو کج کرد به طرف بازار !
گفتم مگه نمیخوای بریم حرم ؟
گفت چرا ولی اول به بازار بریم یه چیز واسه خودت بخر .
بازار شلوغ بود منم بخاطر اینکه حرفش و زمین نندازم یه روسری گرفتم و یه چادر نماز گل گلی هم واسه فاطمه ...
رفتیم حرم تو همون حیاط صحن رضوی نشستیم
کلی ازم عکس انداخت کلی ازش عکس انداختم...
دعا خوندیم و...
این شد آخرین باری که آقا محمد به حرم مشرف شدند .
به این میگن هوای دو نفره
(دلنوشته همسر شهید)
آخرین زیارت(دو ماه قبل اعزام به سوریه)
#شهید_محمد_بلباسی
#عاشقانه_شهدا
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
♥️ #مخترعی_ڪه_شهید_شد ♥️
برخورداری از نبوغ فڪری از خصوصیات منحصر بہ فرد شهید عاصمی بود . آنچہ امروز در ڪشورمان از جملہ موشڪ ، تانڪ و ... ساختہ میشود در ابتدا توسط چنین شهدایی ساختہ شده است . سردار شهید عاصمی بیش از ۱۳ طرح ، اختراع و ابتڪار نظامی از جملہ «موشڪ ذوالفقار»، «آتشبار آر.پی.جی»، «سیم خارداربر هیدرولیڪی» و موارد دیگر را در طول جنگ تحمیلی بہ ثبت رساند .
#شهید_علی_عاصمی
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
نامهی عاشقانهی شهید برای من و شما
#متن_خاطره
یادداشتی از سردار شهید سید مجتبی هاشمی (فرمانده جنگهای نامنظم):
ای جوانان؛ ای پسران و دختران عزیزم؛ و این نورِدیدگانم!
ما در سنگرِ جبههی حق علیهِ باطل پشتِ دشمنان را شکستیم؛ و از برای آرامش شما چه شبها که نخوابیدیم...
ما از شما دفاع کردیم؛ ما از ناموسمان دفاع کردیم...
میدانم که میدانید غنچههای نشکفتهای را زیر تانکهای بعثیون فرستادیم، تا شما در آرامش به سر ببرید؛ تا هیچ ابرقدرتی نتوانند نگاه چپ به شما بکند...
من و تمامِ سربازانِ جان بر کفِ امام فدای یک تار موی شما... بدانید که تا ما در سنگرِ نبرد هستیم، هیچ نامردی نمیتواند از شما حتی یک قطره اشک بگیرد...
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌷همسر شهید محمد اینانلو🌷
💫محمد خیلی به ائمه ارادت داشت ولی چهارتن از این بزرگواران همه زندگی محمد بودند.
حضرت زهرا (س)
امام حسین (ع )
امام رضا (ع)
حضرت علی اکبر (ع).
امروز که به شهادت محمدم نگاه میکنم میبینم ارادت او کار خودش را کرد و آنها با محمد معامله کردند.
محمد در رکاب امام حسین(ع) در صحرای کرب و بلای سوریه شهید شد، چون حضرت زهرا(س) بینام و نشان و مانند امام رضا(ع) در کشوری غریب و چون علیاکبر(ع) در سن 27 سالگی آسمانی شد.
او به هر آنچه دوست داشت رسید. روزهای بیمحمد بر من سخت میگذرد، همه دلتنگیهای همسرانهام را گذاشتهام پیش مادرمان حضرت زهرا (س) و زینب(س) تا در قیامت سرمان را بالا بگیریم و بگوییم: اللهم تقبل منا هذا القابل.
─┅═°•°✾🌼✾°•°═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═°•°✾🌼✾°•°═┅─
🌹جنازه بیسر 🌹
حاجی کاری را به من سپرده بود تا انجام دهم با رضا پناهنده رفتیم و پس از اجرای دستور حاجی ، به سمت مقر خودمان حرکت کردیم در راه برگشت، جنازۀ دو شهید را در جاده دیدیم که یکی از آنها سر نداشت آنها وسط جاده بودند، به پناهنده گفتم : «بیا اینارو بذاریم کنار ، یه وقت ماشینی چیزی از روشون رد میشه »
شهیدی که سر نداشت ، بادگیر آبی تنش بود آنها را کنار جاده گذاشتیم و برگشتیم قرارگاه
دنبال همت گشتم تا گزارش کارم را به او بدهم توی سنگر نبود یکی از بچه ها آمد و گفت : «حاجی رو ندیدی؟» گفتم: «منم دنبالشم، ولی پیداش نیست» گفت: «بین خودمون باشه ها، ولی میگن مثل اینکه حاجی شهید شده»...
برق از سرم پرید ناخودآگاه یاد شهیدی که وسط جاده بود، افتادم هم بادگیرش شبیه حاجی بود، هم شلوار پلنگی اش...
به رضا پناهنده گفتم: «رضا بیا بریم ببینیم، نکنه اون شهیدی که وسط جاده بود، حاجی باشه؟!»
سوار موتور شدیم و رفتیم به همان محل، اما اثری از آن دو شهید نبود آنها را برده بودند...
برگشتیم قرارگاه، مانده بودیم چه کنیم؟ کسی هم نبود تا از او خبر بگیریم یا کسب تکلیف کنیم یک روز تمام بلاتکلیف بودیم روز دوم بود که خبر دادند: «حاجی شهید شده، ولی جنازه اش را پیدا نمی کنیم» من و حاجی عبادیان، مأمور پیدا کردن جنازۀ حاجی شدیم به ستاد معراج شهدا در اهواز رفتیم و شروع کردیم به گشتن من دو تا نشانی در ذهنم بود، یکی زیر پیراهنی قهوه ای حاجی و دیگری چراغ قوۀ قلمی که به پیراهنش آویزان بود در حال جست و جو رسیدیم به همان شهیدی که سر نداشت و در جاده دیده بودم سریع دکمۀ پیراهنش را باز کردم، هم زیر پیراهنی اش قهوه ای بود و هم چراغ قوه به گردنش آویزان...
🌷 منبع : کتاب "برای خدا مخلص بود"
به روایت «محسن پرویز» از همرزمان شهید همت
#سردار_عاشورایی_خیبر
#شهید_حاجابراهیم_همت
─┅═°•°✾🌼✾°•°═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═°•°✾🌼✾°•°═┅─