#طنز_جبهه
مامانت رو ببر از تو مواظبت كند🙄
هم سنم كم بود هم قدم كوتاه ، گل بود
به سبزه نيز آراسته شد😐
عازم خط مقدم شديم . يكي از بچه ها
كه با هم شوخي داشتيم مي گفت : مامات
را هم با خودت ببر جلو از تو مواظبت كند☺️
آن جا كسي نيست جايت را بندازد. لباس
هايت👕 را بشويد ، هر دقيقه بگويي آب
مي خواهم ، دست شويي دارم ، به دادت
برسد😂🌿
من هم دنبالش مي كردم و پس كله اش
را مي گرفتم : آخر جوجه خودت كه از
من بچه ننه تري ، فكر مي كني خيلي بزرگ
شده اي ؟ فقط قدت از من چند سانت بلندتر
است 😇 و به همان اندازه البته عقلت كوتاه تر
بعد او هجوم مي آورد و مرا به باد كتك مي گرفت 🤐🖖
@parastohae_ashegh313🍀
#طنــز_جبهــہ😂😂
#ﺳﻴﺪي😎
سیدی در ارﺗﺶ ﻋـﺮاق ﻳﻌﻨـﻲ
°° آﻗـﺎﻳﻢ °°👮♂
اﻓﺴﺮ ﻋﺮاﻗﻲ درﺷﺖ ﻫﻴﻜﻠﻲ ﻫﺮ وﻗﺖ ﻣﻲآﻣـﺪ ﺑـﺮاي آﻣــﺎرﮔﻴﺮي📝
ﻳﻜــﻲ از ﺑﭽــﻪﻫــﺎي اﺻــﻔﻬﺎن ﺑــﻪ ﻧــﺎم ﺳﻴﺪاﺣﻤﺪ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺷﻮخ ﺑﻮد، ﺑﻪ ﺟـﺎي ﺳﻼم ﺳﻴﺪي، ﺑﻪ آن اﻓﺴﺮ ﻣﻲﮔﻔﺖ
°°ﺳـﻮارِ ﺳـﻴﺪي °°😜
اﻓﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﻣـﻲ ﺷـﺪ ﻛـﻪ ﻳـﻚ اﺳـﻴﺮ ﺑِﻬِـﺶ ﺳﻴﺪي ﻣـﻲ ﮔﻮﻳـﺪ .
ﺑـﺎ اﺣﺘـﺮام، ﻣـﻲﮔﻔـﺖ
°°ﺣﻠـﻪ، ﻣﺮﺣﺒﺎ°°✋🏻😍
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻳﻮاﺷﻜﻲ ﻣﻲ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ.
اﻳـﻦ ﻛـﺎرِ ﻫـﺮ روز ﺳﻴﺪ اﺣﻤﺪ ﺷﺪه ﺑﻮد😉
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
#طنز_جبهه
🍃🌸 حسین پیچ و مهره اى🌸🍃
همه هیكلش وصله و پینه بود ، درست
مثل یك لباس چهل تكه ! چیزى نزدیك
صد تا تركش توپ و خمپاره در بدنش بود😢
خلاصه جاى سالم در بدنش نداشت😐
بار آخر وقتى گلوله به سر و جمجمه اش
خورد ، دیگر مثل یك چینى بند زده و رفو
شده شد ! تو بیمارستان دكتر ها هم از
دیدنش انگشت به دهان مى شدند🙄
وقتى خانواده اش به عیادتش آمدند ،
مادرش گریه كنان😭 گفت : آخر بچه
شد تو یك بار برى جبهه و سوراخ
سوراخ نیارنت؟!🤦♀
یك هو همه حتى خود حسین و مجروحین
تخت هاى بغلى و بعد مادر و خانواده اش به
خنده افتادند☺️
بعد از رفتن خانواده ، مجروحین دیگر
شروع كردن به تیكه انداختن و سر به سر
گذاشتن با او كه 🌿 حسین ، گُل بودى
به سبزه هم آراسته شدى !
فكر كنم دیگر دكترها با پیچ و مهره اعضا
و جوارحت را بهم بسته و محكم كنند ?
آره حسین جان مى دانى اگر تو ازدواج
كنى بچه ات چه مى شود؟ مى شود
آدم آهنى 😑
فقط مانده كمى تخته و چوب هم به
دست و پات پیوند بدهند 😢 تا یكى
از بچه هات هم پینوكیو بشود🤥
حسین كه كفرى شده بود پارچ آب را ریخت
سرشان😨
اما اسم حسین پیچ و مهره اى روش ماند!
📚 ڪتاب رفاقت به سبک تانک
@parastohae_ashegh313🌿
#طنز_جبهه 😅
اسیر شده بودیم!
قرار شد بچه ها
برا خانواده هاشون نامه بنویسن!📝
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد
هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن😬✋
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده📚
بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود!
یه روز یکی از بچه های کم سواد
اومد و بهم گفت:
من نمی تونم نامه بنویسم🙁
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه
امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم
روی این کاغذ🗒✏️
می خوام بفرستمش برا بابام🧔🏻
نامه رو گرفتم و خوندم📖
از خنده روده بُر شدم!
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام
به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته
بود!😂💔
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
#طنز_جبهــہ
#شوخی_با_امدادگران ...😉
یک بار کـه با یکی از امـدادگـرهـا ، برانـکاردِ لوله شدهای را برای حمل مجروح باز کردیم،
چشممان به عبارت حمل بار بیش از ۵۰کیلو ممنوع افتاد🚫
از قضا مجروح نیز خوش هیکل بود😄
یک نگاه به او و یک نگاه به عبارت داخل برانکارد میکردیم🙄
نه میتوانستیم بخندیم🤭
و نه میتوانستیم او را از جایش حرکت بدهیم😱
بنده خدا این مجروح نمی دانست چه بگوید.
بالاخره حرکت کردیم و در راه، کمی میآمدیم و کـمی هـم میخندیدیم .
افراد شـوخ طبـع ، دست از برانکـارد خون آلود حملِ مجروح هم برنداشته بودند😂😂
─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
#طنــز_جبهـــہ😂🤪
🙂[ترکش ریزی
آمبولانس تیزی...]🙃
وقتی عملیات نمیشد و جابجایی صورت نمیگرفت نیروها از بیکاری حوصلهشان کم میشد🤦🏻♂🤔
نه تیر و ترکشی ☄
نه شهید و مجروحی 🥀
و نه سرو صدایی 🔊
منطقه یکنواخت و آرام میشد
اون موقع بود که صدای همه درمیاومد و بعضیها برای روحیه دادن به رزمنده ها دست به سوی آسمان بلند کرده و میگفتند🤲🍃
«اللهم ارزقنا ترکش ریزی👌
آمبولانس تیزی🚑
بیمارستان تمیزی🏨
و غذاها و کمپوتهای لذیذی...»😋
... و همینطور قافیه سر هم می کرد
و بقیه آمین میگفتند🤣😂😅
─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز_جبهه
صـلـواتــ بـفـرسـتــ مـؤمـنــ 📿😉
جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت
دیگری برای خودش طنز داشت 😁
گاهی ناخواسته و به طور اتفاقی جریانی
اتفاق میافتاد 😇
گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط
به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز میپرداختند
🤪🤪🤪
@parastohae_ashegh313🍁
#طنز_جبهه 🤪
به سلامتی فرمانده 😉
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر
سرعت ، حق ندارد رانندگی کند 😞
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار
جاده ، دست تکان داد 🚘
نگه داشتم ، سوار كه شد ، گاز دادم و
راه افتادم من با سرعت میراندم و باهم حرف میزديم ✌️😻
گفت : میگن فرمانده لشکرتون دستور
داده تند نرید ! 🙄 راست میگن ؟!🤔
گفتم : فرمانده گفته !🙃 زدم دنده
چهار 🤨 و ادامه دادم : اینم به سلامتی
فرمانده باحالمان !!! 😎
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود؛
پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش میگيرند
پرسيدم: کی هستی تو مگه ؟! 🤨
گفت: همون که به افتخارش زدی
دنده چهار 😶😂
#فرمانده_مهدیباکری
@parastohae_ashegh313
🍃🍃🍄
#طنز_جبهه😆
کلاه شرف بعثی هــا...! 🤣
یک روز، گربه ای🐱اومد توی اردوگاه
یکی از بچه ها آن را گرفت و برد داخل اتاق🤫
یک کلاه نظامی مثل کلاه سربازهای عراقی، اندازه سر گربه دوخت و گذاشت سرش😄🤭
وقتی که نگهبان می خواست از پشت پنجره رد بشه، گربه رو ول کرد جلوی پاش😻
نگهبان که جا خورده بود مدتی به گربه نگاه کرد🧐
بعد رفت که بگیردش🏃♂
گربه از ترس فرار کرد🙀
نگهبان داد زد بقیه هم آمدند
و افتادند دنبال گربه...😿
یکی از نگهبانها داد می زد:😫
«بگیرینش، بگیرینش،
این کلاه شرف ماست ؛ اون رو از سر گربه بردارین».😂
آنها می دویدند، گربه می دوید😾😹
بیچاره ها یک ساعت دنبالش دویدند تا گرفتندش
بچه ها به این صحنه نگاه می کردند
و می خندیدند👻🤩
📚 منبــع: tormoz.blog.ir
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
#طنز_جبهه
اخوی عطر بزن 😇
شب جمعه بود ، بچه ها جمع شده بودند
تو سنگر برای دعای کمیل 😺
چراغا رو خاموش کردند 👻
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود
هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک
می ریخت 💔
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما ☺️
عطر بزن ...ثواب داره 😉
آخه الان وقتشه ؟ 🙄
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد
تو مجلسمونا 😰
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند
صورت همه سیاه بود 🤭
تو عطر جوهر ریخته بود ... 🤣
بچه هام یه جشن پتوی حسابی براش
گرفتند 😇
در باغ شهادت باز باز است 🍊
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه😂😂
[•••اخوی شفاعت یادت نره•••]
مثلا آموزش آبی خاکی میدیدیم 😁
یکبار آمدیم
بلایی را که دیگران سر ما
آورده بودند سر بچه ها بیاوریم نشد😐
فکر می کردم لابد همین که خودم را
مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق
شدن 🏊♀
از چپ و راست وارد و ناوارد
می ریزند توی آب و من را میکِشند
بیرون و کلی تر و خشکم می کنند🙄
و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه
سرشان رفته است😜
کلاه سرشان این بود👇
که در یک نقطه ای از سد، بنا کردم الکی زیر آب رفتن_بالا آمدن.
دستم را به علامت کمک بالا بردن👋
و خلاصه نقش بازی کردن.
نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست.
جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند.
آنها هم مرا که با این وضع دیدند،
شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! 👋
اخوی شفاعت یادت نره!😝😝
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
#طنـــز_جبهــہ😂
هوا خیلی سرد شده بود❄️
فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد
بعد هم با صدای بلند گفت:🔊
کی خسته است؟🙄
همه با انرژی گفتیم: دشمن!!!😤
ادامه داد:
* کی ناراحته؟😔
- دشمن!!!!👊
* کی سردشه؟!🤡
- دشمن!!!👻
* آفرین... خوبه!👏
حالا برید به کارتون برسید
پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..😂😂😂
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝