#سیرهشهدا
#دانشمند_شهید_مصطفی_احمدی_روشن
تابستان سال سوم دبیرستان، صبح های سهشنبه می رفتیم مسجد مهدیه همدان، برای خواندن زیارت عاشورا
خیلی گریه می کردیم. اگر یک روزکم گریه می کردیم، تا فردا غصه دار بودیم.
مصطفی بعضی وقت ها می گفت: تو نمیگذاری
من گریه ام بگیرد
بیا از هم جدا بنشینیم
می رفت گوشه ای برای خودش گریه می کرد!
❥|• @parastohae_ashegh313
#سیرهشهدا
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
مرتضی دلبسته بود، نالههای شبانهاش دردی جانکاه در دل داشت، که با هقهق گریه میآمیخت!
سید بارها و بارها بر ایمان از شهادت گفت: از رفتن به سوی نور، پرواز کردن، بیدل شدن، سجدهگاه خویش را با خون، سرخ نمودن، و راهی بیپایان تا اوج هستی انسان گشودن.
به یاد دارم که در مورد زندگی و مرگ گفت:« زندگی کردن با مردن معنی مییابد، کلید ماجرا در مردن است، نه زندگی کردن».
چگونه مردن برایش مهم بود؛ و خداوند آرزویش را به سر منزل مقصود رساند!
❥|• @parastohae_ashegh313
#سیرهشهدا
#شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
در گرماگرم عملیات کربلای چهار، در ساحل ام الرصاص مجروح افتاده بودم. از شدت آتش دشمن، هیچ قایق خودی نمی توانست بیاید این طرف رود. ناگهان دیدم قایقی از راه رسید و چند نفر لباس خاک یو پیشانی بند بسته از آن پیاده شدند.
شناختمش. ستار ابراهیمی بود. تا مرا دید و آمد چیزی بگوید، بی سیم چی اش گفت: حاجی جان! جنازه برادرتان صمد همین جاست. اگر اجازه بدهید با همین قایق برش گردانیم.
حاج ستار در حالی که بند کلاهش را در دستش گره می زد، گفت: نه. دوباره بی سیم چی من و منی کرد که حاجی گفت: هر وقت جنازه همه را برگرداندید، جنازه صمد را هم برگردانید. والسلام. دیگر هم در این موضوع چیزی نمی خواهم بشنوم!
❥|• @parastohae_ashegh313
#سیرهشهدا
#شهید_مصطفی_چمران
با هم می رفتیم اردوگاه های لبنان را می گشتیم،هر بچه ای را در خاک و خل می دید که گریه میکند،از ماشین پیاده میشد و می رفت طرف بچه.بلندش میکرد بغلش میکرد،سر و صورت و اشک هایش را پاک می کرد و می بوسیدش حتی گاهی با ما هم حرف نمیزد.
اشک های آنان را می دید اشک خودش هم در می آمد.اوایل فکر میکردم بچه را می شناسد.
گفت:«نه نمی شناسمش».گفت:«همین که می دانم شیعه است کافی ست.چون می دانم هزار و سیصد و چند سال است که ظلم را بر دوش می کشد».
❥|• @parastohae_ashegh313
#سیرهشهــــدا
#شهیدعبداللهضابط🥀
⚘خودش را وقف شهدا کرده بود.
محال بود کسی او را بیکار دیده باشد، استراحت برایش معنا نداشت
و معتقد بود آدم باید آنقدر برای خدا بدود که وقتی از این دنیا رفت حسرت چیزی را نخورد.
آن دنیا دستش پر باشد و بگوید دیگر بیش این از رمق و توانی نداشتم.
#زندگیباعــزت🌿
📚شیدایی/ص ۱۱۵
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
#سیرهشهـــدا
#شهیداسماعیلغلامی🥀
🌹اسماعیل بچهای محکم و اهل نماز و روزه بود.
خیلی نسبت به مادرم مهربان بود.
در کار منزل به مادرم کمک میکرد.
در درس کمکمان میکرد.
هیچ موقع نماز شبش قضا نمیشد.
برادرم آدم شوخطبعی بود. خشک مقدس نبود، ولی در عین شوخطبعی به کسی آزار نمیرساند.
همیشه باعث خنده و شادی در جمع بود.
بیتالمال خیلی برایش مهم بود. به سربازان تحت امرش که استطاعت مالی نداشتند کمک میکرد. میگفت سعی کنید به دیگران سود برسانید.
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
🍃🍃🍁
#سیـــرهشهــــدا
#شهیدعبدالڪریمپرهیزڪار🥀
احترام به والدین بارزترین ویژگی فرزندم بود، هیچگاه تندخویی و یا صدای بلند عبدالکریم را نشنیدم.
او همواره متبسم بود و سعهصدر داشت. حتی اگر موضوعی فرزندم را آزردهخاطر میکرد، هیچگاه آن را به روی ما نمیآورد.
🔸روحیه ایثار و ازخودگذشتگی از کودکی در وجود عبدالکریم نهادینه شده بود.
نوجوانی کم سن و سال بود که اشتباه یکی از اعضای خانواده را بر عهده گرفت تا به جای او بازخواست شود.
🔹او در ارتباط با دوستانش نیز همین شیوه را پیاده میکرد.
آنها میگویند که، «به یاد نداریم عبدالکریم با کسی دعوا کرده و یا کدورتی میانشان به وجود آمده باشد. او با همه با گذشت و مهربانی رفتار میکرد.
#ﺷﻬﺪاﻱﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ🕊
#ایام_شهادت📆
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
#سیرهشهـــدا
#شهیدیوسفگلڪار🥀
▫️برای خرید عروسی رفتیم بازار، خانواده هر کاری کردند یوسف حلقه برنداشت
و گفت: طلا برای مرد حرامه و من نمیخواهم از همین حالا زندگیام بر پایه حرام باشه...
یوسف هر وقت میوه یا خوراکی واسه منزل میخرید، میگذاشت توی یک پلاستیک سیاه؛
میگفت ممکن است کسی ببیند و هوس کند، ولی توان خرید نداشته باشد...
🎙راوی: همسر شهید
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
#سیرهشهـــدا🌻
#شهیدروحاللهمهرابی🥀
ویژگی بارز شهید گره گشایی از کار دیگران بود
هرجا هر چقدر که میتوانست بعضا بیش از توانش مسائل دیگران را حل میکرد اعم از کار یدی
به خاطر تخصصش در کارهای تعمیراتی و فکری...
حس ششم بسیار قوی داشت
در خانواده,دوستان, همکاران, هم محله ایی ها به عنوان یک مشاور زبده قبولش داشتند.
در اولویت رسیدگی به کارهای پدر و مادر، نفر اول خانواده اش بود
همه راهها به نظر اقا روح الله تمام میشد.
دهه فاطمیه اول ، در منزل پدریشون روضه خوانی حضرت زهرا بود
بنا به قول پدر گرامیشون که ایشان هم از رزمنده های دوران دفاع مقدس بودند 80 درصد کارهای روضه به عهده اقا روح الله بود
و چه خوب مادرمان حضرت زهرا خریدار جانشون در سرزمین کربلا شدند💔
#راوے:همسرشهید🎙
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
#سیرهشهدا
شهید منصور باقری شیطنت هایش را با خودش به جبهه آورده بود. بادبادک های «الموت للصدام» ش در پاسگاه زید معروف بود. هر وقتی بیکار می شد، می پرید پشت خاکریز و فوری انگشت شستش را به دهانش می زد و برای تشخیص جهت باد بالای سرش می گرفت.
وقتی اوضاع مساعد بادبادک بازی بود، بادبادک هایش را سمت عراقی ها روانه می کرد. صدای خنده های ما و صدای تیر اندازی های مدام عراقی ها به هم می آمیخت. آن قدر آسمان را سوراخ می کردند تا صدام را زمین بزنند.
@parastohae_ashegh313
#سیرهشهـــدا
#شهیدرضـــانقشی🥀
از دروغ گفتن بیزار بود...
یعنی چند سال زندگیمون حتی یک کلمه ازش دروغ نشنیدم...
نمازش رو اول وقت میخوند و تا جایی که میشد جماعت میخوند...
خیلی مهربون و خوش رفتار بود.
سعی میکرد همه را به کارای خوب دعوت کنه.
#راوے:همسربزرگوارشهید
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
#سیرهشهدا
#شهیدسیدهادیعلوینسب
🌹پدرم به روضه اهل بیت(ع) خیلی اهمیت می داد می گفت درک اهل بیت با احساسات نیست باید خودت را در واقعه تجسم کنی و گریه کنی، گاهی پدرم از غم و غصه اهل بیت (ع) آنقدر گریه می کرد که راهی بیمارستان شده و بستری می شد.‼️
🌹ایشان چه طلبه بودند و چه نبودند به نماز خیلی اهمیت می دادند حتی در شرایط حاد و غیر ممکن نمازش ترک نمیشد و در مواقعی که در مورد رهبری یا ولایت فقیه شبهه ای ایرادی می شد با تمامی دلایل قانع کننده و صبوری جواب می داد و اگر طرف مقابل نمی پذیرفت به نشانه اعتراض حتی اگه جلسه مهمی می بود و به نفع ایشان اما جلسه را ترک می کرد.
نقل از فرزند #شهید
#اللهمعجللولیکالفرج
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝