eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
☆🕊 شهیدان چشم بہ راهند تا ما سر بہ راه شویم ؛ و از راهۍ کہ رفتہ‌اند بِرویم و رو به راه شویم .🗣💚 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ توام که به داد دلم برسی... 🖤 تا عشق تو را نفسی ندهم به کسی 🖤 حاج قاسم قلب من @parastohae_ashegh313
📕 محمودرضا آرشيوى📼 از كليپ هاى مربوط به اغتشاشات را ريخته بود روى يك فلش ممورى و با خودش آورده بود تبريز ... قرار شد محتوياتش را ببينم و بدون كپى كردن به او پس بدهم 😁 فلش ممورى را كه مى داد گفت : فقط بعضى هايش قابل ديدن نيست زياد... گفتم : چطور ؟ گفت : صحنه هاى خشن دارد گفتم : نمى بينم بيا بگير،،گفت : چرا ؟ گفتم : قبلا خودم چند تا ديده ام؛ اعصابم از ديدن وحشى گرى شان خورد مى شود😰 گفت : وحشى گرى نديده اى☝️🏻 -بعد تعريف كرد : يكبار در سعادت آباد ، يك دسته از اينها را كه اغتشاش راه انداخته بودند با بچه هاى بسيج از خيابان هدايت كرديم داخل يكى از كوچه ها،،، اما وقتى دنبالشان وارد كوچه شديم يكهو انگار غيب شدند. وسط كوچه بوديم كه ديديم از بالاى يكى از ساختمانهاى نيمه كاره، بلوك سيمانى مى آيد روى سرمان،،، رفته بودند روى طبقات آن ساختمان و بلوك پرتاب مى كردند،، وقتى ديدند ما ديديمشان يك عده شان آمدند پايين كه فرار كنند 🏃🏻‍♂ يكى از بچه ها كه جلوتر از ما بود افتاد وسط اينها😔،،تا بقيه بچه ها بجنبند و بروند كمكش، با قـــمه پشتش را از بالا تا پايين شكافتند ..💔 🕊 🥀 📗 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 @parastohae_ashegh313 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
جستجوگران نور✨ تفحــــــص شــــہدا زنجیر پلاک بود اما خود پلاک نه🥀 حدود شش ماه بود توی معراج شهدا روی کفنش،نوشته بودیم🌺شهید گمنام🌺 بارها میخواستم برای تشییع به تهران بفرستمش اما دلم دلم نمی‌آمد توی دلم یکی میگفت دست نگهدار تا زمانش برسد گل‌محمدی میگفت:به خودم گفتم؛همتی(مکانیک تفحص)وقتی دنبال ی آچار میگرده صلوات میفرسته؛چرا من با ذکر صلوات دنبال پلاک این شهید نگردم؟ همین کار رو کردم و دوباره رفتم سراغ پیکر کفنش،رو باز کردم توی جمجمه شهید یک تکه گِل بود،درآوردم دیدم پلاک شهید است. ★اللهم صلی علی محمد وآل محمد★ 💛 💌@parastohae_ashegh313
💠 روایتی کمتر شنیده شده درباره‌ مدافع حرم ... 🔷 گل علی بابایی: بعد از گذشت ۳ سال فرماندهی میدانی نبردهای ضد تکفیری در سوریه، به کشور برگشت، چند روز بعد با او در خانه حسین بهزاد دیدار تازه کردیم، عجیب سرخوش بود، پرسیدم: حاج آقا قضیه چیه خیلی سر کیفی هستید. 🌷 گفت: امروز همراه برای تقدیم گزارش آخرین وضعیت سوریه به بیت رفتیم بعد از تشریف فرمایی آقا، حاج قاسم شروع به صحبت کرد و اسمی هم از بنده برد. ✨ ناگهان حضرت آقا رو کرد به من و فرمود: آقای همدانی! 🌷 عرض کردم: بفرمایید. ✨ آقا فرمودند: طی این سه سال از جنگ سوریه گذشته من در غالب قنوت نمازهایم شما را به اسم دعا کرده‌ام! 🌷 حاجی با چشمانی اشک‌بار از شوق گفت: به‌خدا قسم با شنیدن همین فرمایش آقا، کل خستگی آن ۳ سال سرتاسر مصیبت و رنج، یک‌جا از تن و جانم بیرون رفت.. ۱۶ مهر ، ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
بلاخره  پنج شنبہ از راه رسید... قرار شد سجادے ساعت۱۰ بیاد دنبالم ساعت ۹/۳۰ بود وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم اوووووم خوب چے  بپوشم حالااااااا از کارم خندم گرفت نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد و باز و بستہ میکردم داشت دیر میشد کلافہ شدم و یه مانتو کرمی با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم ساعت۹:۵۵دیقہ شد ۵ دیقہ بعد سجادے میومد اما مـݧ هنوز مشغول درست کردݧ لبہ ے روسریم بودم کہ بازے در میورد از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد وااااااے اومد مـݧ هنوز روسریم درست نشده گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در تامنو دید اومد جلو با لبخند سلام کرد  و در ماشیـݧ و برام باز کرد اولیـݧ بار بود کہ لبخندشو میدیدم سرمو انداختم پاییـݧ و سلامے کردم و نشستم داخل ماشیـݧ تو ماشیـݧ هر دوموݧ ساکت بودیم من مشغول ور رفتـݧ با رو سریم بودم سجادے هم مشغول رانندگے اصـݧ نمیدونستم کجا داره میره بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم  کہ باعث شد خندش بگیره با اخم نگاش کردم نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آیینہ ماشیـݧ آویزوݧ کرده بود اما نتونستم روشو بخونم بالاخره ب حرف اومد نمیپرسید کجا میریم❓❓❓❓❓ منتظر بودم خودتوݧ بگید بسیار خوب پس باز هم صبر کنید حرصم داشت درمیومد اما چیزے نگفتم جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشیـݧ پیاده شد از فرصت استفاده کردم پلاک و گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم تا اومدم ازش عکس بگیرم از گل فروشے اومد بیروݧ... هل شدم و گوشے از دستم افتاد... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @parastohae_ashegh313
🌼خودتون رو به شهدا نزدیک کنید🌼 میدونید دیگه: ✨هر کسی با هر شهیدی خو گرفت، روز محشر آبرو از او گرفت!✨ ∞ •🌼|@parastohae_ashegh313|🌼•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز اول وقت جمعی از دوستان شهید درب خانه را باز كرد. مســتقيم و با عصبانيت به ســمت اتاق آمد. روبروي من ايستاد. براي لحظاتي درست به چهره من خيره شد. همان لحظه از خواب پريــدم. نگاه پدرم حرف هاي زيادي داشــت! هنوز نماز قضا نشــده بود. بلند شدم، وضو گرفتم ونمازم را خواندم. ٭٭٭ از ديگر مسائلي که او بسيار اهميت مي داد نمازجمعه بود. . 🌸🌸🌸🌸 هر چند از زماني که نمازجمعه شکل گرفت ابراهيم درکردستان و يا در جبهه ها بود. ابراهيم هر زمان که در تهران حضور داشت در نمازجمعه شركت مي كرد. مي گفت: شما نمي دانيد نمازجمعه چقدر ثواب و برکات دارد. امام صادق 7مي فرمايند: «قدمي نيســت که به سوي نمازجمعه برداشته شود، مگر اينکه خدا آتش را بر او حرام مي کند.1» ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
📚 🦋 ✍🏻نویسنده:حمید حسام جمشید طالبی 📇انتشارات روایت ۲۷ بعثت 📔 «خداحافظ سالار» خاطرات پروانه چراغ‌نوروزی؛ همسر به قلم حمید حسام است. 🔵 شروع داستان از سال ۱۳۹۰ است که شهید همدانی خانواده خود را در اوج بحران سوریه و سقوط دمشق، آگاهانه به آن شهر می‌برد. بعد از بازگشت به ایران زمانی که سوریه امن و بحران سقوط دمشق کم می‌شود، خانم چراغ‌نوروزی شروع به نوشتن خاطرات کودکی خود می‌کند و داستان به دهه ۴۰ برمی‌گردد. 🔷 زندگی شهید همدانی پر بود از حادثه، مجروحیت، گمنامی و کارهای بزرگی که ناشناخته مانده‌است. بخشی از کتاب به خاطرات و نقش شهید همدانی در تاسیس سه لشکر سپاه در سال‌های دفاع مقدس و ماموریت‌های متعدد از جمله حضور وی در آفریقا و در نهایت دفاع از حرم اهل‌ بیت(علیهم‌السلام ) در سوریه می‌پردازد. همه این‌ها در کنار شنیدنی‌های قصه‌ی حرم و مقابله با تکفیری‌ها در این کتاب جمع شده‌است. 📜بریده‌ هایی از کتاب 🕯 شمع افروخت و پروانه در آتش گُل کرد می‌توان سوخت اگر امر بفرماید عشق فاضل افضل 🌼 رو کرد به دخترم زهرا گفت: «وقتی گره‌های بزرگ به کارتون افتاد، از خانم کمک بخواید. گره‌های کوچیک رو هم، از بخواید براتون باز کنن.» ✨ «حاج‌قاسم توی دمشق، صورت روی صورت گذاشت و از او خواست و این انگشتری را به من داد که به شما بدهم.» ══🌷🕊══♥️════ @parastohae_ashegh313
بانوی خوبم !😌 فلسفـه حجاب تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!🙃 که اگر چنین بود ، چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضورمی‌طلبددر عاشقانه ترین عبادتت؟😌 جنـس تو با حیـا خلق شده...😇 "رعایت حجاب تو شرط انتظار حجت ابن الحسن (عج) است" ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
باید برایِ خودمون ترمز بذاریم😉 اگه فلان ڪار ڪه بهـ گناهـ نزدیڪه ولے حروم نیستــ رو انجام بدیم😒 تا گناهـ فاصـله اے نداریم.☝️⛔️ ⭕️مراقب باشیــــم⭕️ 🕊 🍃 ❤️ 🦋 ★ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ★ @parastohae_ashegh313
جستجوگران نور✨ تفحــــــــص شہـــــــــدا هیچ اثری از شهدا نبود بچه ها خسته شده بودند😓 دستها تاول زده بود و گاه تاولها می‌ترکید خاک روی زخم تاولها میزیخت و بیشتر میسوخت🥀🥀 برای استراحت کنار تپه ای دراز کشیدیم *خدایا هرچه میگردیم تمامی ندارد با اینکه مطمئنیم بچه ها اینجا شهید شدند و جا ماندند هیچ اثری از آنها نیست* توی همین فکر بودم و با سر نیزه بدون انگیزه زمین را میکندم که ی دفعه احساس کردم که سرنیزه‌ام به چیزی برخورد کرد.🧐 خاکها رو کنار زدم پوتین نظامی بود!اطراف پوتین رو خالی کردیم با دقت زمین رو کندیم شهید بود🌈 بچه‌ها همگی شروع کردند تپه رو که سنگر بود خراب کردند و هر چند دقیقه یکبار فریاد"یازهرا" و "یاحسین" بچه ها خبر پیدا شدن شهید دیگری میداد. آن روز ۱۵شهید پیدا شد.آنها را به معراج شهدای شرهانی آوردیم. حالا دیگر آنها مونس بچه‌ها شده بودند.حرفهای ناگفته‌یمان را که سالها کسی محرم شنیدنش نبود برای آنها نجوا میکردیم 💛 🌈@parastohae_ashegh313🌈
•﷽• 🔴 هر چه كه میكِشیم و هر چه كه بر سرمان می‌آید ، از خداست ؛ و همه ریشه در عدم رعایت و خدا دارد...! سردار » @parastohae_ashegh313
پـــــــــایـــــــانـــــــ مأمـــوریتــــ ⬇️ 💔شہـــــــــادت💔 🕊 🕊 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚⃟💕🕊჻ᭂ࿐✰ 🤲🏻 💕 صحبت عاشق و معشوق شنیدنی است. عاشقی ڪه در فراق معشوق می‏سوزد، چنان لب به زمزمه می‏گشاید ڪه هر بیننده‏ای را به حیرت وامی‏دارد. تاریڪی شب و سرزمین خاموش جنوب، محلی مناسب برای نجواهای شبانه زین ‏الدین بود. او عاشق دل سوخته ‏ای بود ڪه می‏گفت: 💚 ان ‏شاءاللّه‏ ڪه خداوند ما را دمی به خودمان وامگذارد تا بتوانیم این راه خون‏بار حسین را به پایان برسانیم. 🤲🏻 خدایا، سعادت ابدی را نصیب ما بگردان. بارالها، چه در پیروزی و چه در شڪست، قلب‏های ما متوجه توست، خدایا، این قلب‏های شیفته خودت را از بلایا و خبائث دنیایی پاك بگردان. 🤲🏻 خدایا، این جانِ ناقابل را از ما قبول فرما و در عوضِ آن، اسلام را پیروز ڪن و به آبروی فاطمه زهرا علیهاالسلام از گناهان ما درگذر. ┈┈••✾❀💚❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀💚❀✾••┈┈
🌹 این روز ها دلــــ❤ـــــم بیشتـــــر از هـــــر روز بی تــــاب شماست 🌹 درمان این حال خرابم انتهای راه شماست. . . ! ➖ دنیا با تمام لذت هایش بماند برای اهلش من اهل دنیا نیستم! ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
🖇🌿 🌿 نمی خواهد شما خودتان را برای فدا ڪنید، انقلاب راه خودش را می رود؛ شما خودتان را بسازید و ڪنید! ┈┈••✾❀💚❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀💚❀✾••┈┈