eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
@parastohae_ashegh313 یہ‌بزرگی‌میگفت: "شڪ‌نڪن‌وقتی‌بہ‌یہ‌شہـید فڪر‌ڪردی،چند‌لحظہ‌قبلش،، همون‌شهید‌داشتہ‌بہ‌تو‌فکر‌میکرده!"🍃 هرکسی باهر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از ﴿او﴾ گرفت ..🌱 ممنون بابت همراهی و نگاه پرمهرتون 🌷 نگاه شهدا بدرقه ی زندگیتون 🕊 نماز شبتون رو به نیت ظهور بخونین✨ سه صلوات هدیه به ارواح طیبه ی شهدا فراموش نشه🍃 شبتون بی دغدغه یا علی⚡️
🌱 🍃مقيد بود هر روز را بخواند. حتي اگر كار داشت و سرش شلوغ بود، حتما سلام آخر زيارت عاشورا را ميخواند. ❣️دائما ميگفت: "اگر دست جوانان را در دست امام حسين (عليه السلام) بگذاريم،همه مشكلاتشان حل ميشود و امام با ديده ي لطف به آنها نگاه ميكند. ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ 🦋 🕊️🕊️🕊️ @parastohae_ashegh313 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
💫 سیمای تـو . . . سجادهِ عشق است و دلِ من ؛ با اشک وضو بسته و هردَم به است 🕊️ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌷🍃 🕊️ @parastohae_ashegh313🦋
دوست مصطفي هرندي خيلي بي تاب بود. ناراحتي در چهره اش موج مي زد. پرسيدم: چيزي شده!؟ ابراهيــم با ناراحتي گفت: ديشــب با بچه هــا رفته بوديم شناســائي، تو راه برگشــت، درست در كنار مواضع دشمن، ماشاءالله عزيزي1 رفت روي مين و شهيد شد. عراقي ها تيراندازي كردند. ما هم مجبور شديم برگرديم. تازه علت ناراحتي اش را فهميدم. هوا كه تاريك شد ابراهيم حركت كرد، نيمه هاي شب هم برگشت، خوشحال و سرحال! مرتب فرياد مي زد؛ امدادگر... امدادگر... سريع بيا، ماشاءالله زنده است! بچه ها خوشــحال بودند، ماشــاءالله را ســوار آمبولانس كرديم. 🍃🍃🍃🍃 اما ابراهيم گوشه اي نشسته بود به فكر! كنارش نشستم. با تعجب پرسيدم: تو چه فكري!؟ مكثي كرد و گفت: ماشاءالله وسط ميدان مين افتاد، نزديك سنگر عراقي ها. اما وقتي به سراغش رفتم آنجا نبود. كمي عقب تر پيدايش كردم، دور از ديد دشمن. در مكاني امن! نشسته بود منتظر من. @parastohae_ashegh313
تماشاچی ندارد! ▪️▫️...ما دراسلام تماشاچی نداریم همه مسلمانان به هرنحوی باید درصحنه نبرد بین و درتمامی زمین خدا شرکت کنند وگرنه خود نیز باطلند. 🌷مهندس فرمانده گردان قدر شهادت ۱۹ شهریور۱۳۶۱ @parastohae_ashegh313
@parastohae_ashegh313🕊 دلم‌یڪ‌جرعہ‌ میخواهد بہ‌اعمالم‌ڪہ‌مینگرم‌لیاقتش‌راندارم.. ڪرم‌وعطایِ‌شھیدان‌راڪہ‌نگاه‌میکنم مصرترمیشوم! میشودمرابپذیرید؟ 🕊 🦋
••|| طعم‌پــروآز 🕊🌱 یُحیے وَ یُمیت، و مَنْ ماتَ مِنَ الْعِشْقْ، فَقَد مــاتَ شَهیـــد.. [ زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے که از عشق بمیرد، همانـا شهیـد مےمیرد.. :) ] 🌱••••@parastohae_ashegh313
وارد حریم شدیم خواستم برم اب بخورم گفتم علی من با رقیه و اردلان میریم اب بخوریم گفت باشه شما برید یه قدم دور شدم ازش شروع کرد به گریه کردن گفت اقا جان تو را به خواهرت قسم التماست میکنم به گلوی تیرخورده شیش ماهه ات قسم یه طوری بشه اسما راضی بشه بتونم برم برای دفاع حرم خواهرت برگشتم و دست زدم رو شونه ی علی گفتم پاشو برگردیم تهران وسایلتو جمع کنیم بعد برو گفت تو. مگه نرفتی اسمااااا گفتم نه اقا دلمو راضی کرد پاشو برگردیم بعد از چند روز زیارت برگشتیم تهران شروع کردیم به جمع کردن وسایلش لباساشو جمع کردم اون شب تا صبح گریه کردم و التماس کردم به خدا گفتم من بدون علی چیکار کنم؟؟؟ خدایا من بدون علی نمیتونمم خدایا خودت بهم صبر بده خواهش میکنم انقدر گریه کردم که سر سجاده خوابم برد صبح که پا شدم دیدم داره کفششو میپوشه کمکش کردم و کفششو پوشید پوتینشو کمکش کردم بپوشه گریه میکردمم اشکام باهام یاری نمیکرد گفتم علی تند تند بهم زنگ بزن علی من نمیتونمااا علی طاقت نمیارمااا علی گفت که اسما باشهه عزیزم اروم باشش اصلا میخوای همش پشت سنگر باشم نرم وسط گفتم علی مواظب خودت باش گفت باشه
کیفش رو بهش دادم و با هر نگاهی اشکام سرازیر میشد وایی من بدون علی نمیتونستم ادامه بدم چقدر تنهایی برام سخت بود ادما برام غریبه بودن و نفس کشیدن برام دشوار بود علی و اردلان باهم رفتن سوریه علی و اردلان با هماهنگی هم اعزامی گرفته بودن برای سوریه فقط تنها کسی که از هیچی اطلاع نداشت من بودم بلاخره علی رفت سعی میکرد تا اونجایی که میتونه تند تند بهم زنگ بزنه شبانه روز داغون بودم همش اشک و گریه زندگیم همین بود گاهی وقتا که خیلیی تنگ میومدم و دلم واسسه دیونه بازیاش تنگ میشد میرفتم بهشت زهرا و گل یاس میگرفتم زیارت عاشورا میخوندم و واسش کلی گریه کردم گفتم علی رو بهم برگردوند مواظب علی باش سر قبر این رفیق شهیدم خندم گرفته بود 😊 میگفتم رفیق ببین من چقدر مغرورم چقدر متکبر هستم که میخواستم علی فقط پیش من باشه حق داره علی عمه زینب رو انتخاب کنه چقدر قلبم درد گرفته بود دلتنگی رو قشنگ احساس میکردم خداجونم ارومم کن تو رو بی بی زینب قسم حالم خوب نیست
را برای ما جا گذاشتن تا روزی بدانیم از جنس ما بودن خاکی بود اما دلشان را به آسمان زدن راستی امانتدار خوبی بوده ایم؟ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌱 🍃 🥀 🌷 @parastohae_ashegh313 🌱🍃🥀🌷🥀🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه دلت بااین کلیپ شکست بدون عاشق رهبروامام زمانی به امیددیداررهبروظهورآقا😢😢😢 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 یعنی؛ زندگی کن، اما فقط ... اگر شهادت میخواهید زندگی کنید فقط ‌برای‌ خدا... 🌷 🕊   ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ 🦋 🕊️🕊️🕊️ @parastohae_ashegh313 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
دوست مصطفي هرندي خون زيادي از پاي من رفته بود. بي حس شــده بــودم. عراقي ها اما مطمئن بودند كه زنده نيستم. حالت عجيبي داشتم. زير لب فقط مي گفتم: يا صاحب الزمان(عج) ادركني. هوا تاريك شده بود. جواني خوش سيما و نوراني بالاي سرم آمد. چشمانم را به سختي باز كردم. مرا به آرامي بلند كرد. از ميدان مين خارج شــد. در گوشه اي امن مرا روي زمين گذاشت. 🍂🍂🍂🍂🍂 آهسته و آرام. من دردي حس نمي كردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: كسي مي آيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست! لحظاتي بعد ابراهيم آمد. با همان صلابت هميشگي. مرا به دوش گرفت و حركت كرد. آن جمال نوراني ابراهيم را دوست خود معرفي كرد. خوشا به حالش اين ها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گيان غرب. ماشــاءالله سال ها در منطقه حضور داشت. او از معلمين با اخاص وباتقواي گيــلان غرب بود كــه از روز آغاز جنگ تا روز پاياني جنگ شــجاعانه در جبهه ها و همه عمليات هاحضور داشت. او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگي به ياران شهيدش پيوست. 🍂@parastohae_ashegh313🍂
🍃 🕊 🦋ـ ـ ‌ ‌قَلبم‌گرفت‌درحال‌وهواۍاین‌شھرپـرگناه حـال‌وهَوای جمع‌شھیدآنم‌آرزوسـت.. ‌ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ @parastohae_ashegh313🕊
پاداش✨ در طول بیست و هفت سال زندگی مشترک، یک لحظه را به بطالت نگذرانده بود. فرقی نمی‌کرد ایام تحصیل باشد، شب امتحان یا زمان تعطیلی دانشگاه‌ها؛ همیشه مشغول درس خواندن بود. در مسافرت‌ها هم دست از درس خواندن بر نمی‌داشت. حتی وقتی رفته بودند ماه عسل، کتاب‌های درسی‌اش را برده بود. اساتید اگر می‌گفتند پنج مسئله از فصل را حل کنید، مسعود شب تا صبح نمی‌خوابید تا تمام مسئله‌های آن فصل را حل کند. همسرش تمام این خاطره‌ها را به یک جمله کلیدی ختم کرد؛ "تمام وقتش رو برای مملکت گذاشت." اینجا بود که امام خامنه‌ای(حفظه‌الله) این‌طور شهید را توصیف کردند: "شخصیت‌های این‌جوری یقیناً پیش خدای متعال مراتب بلندی دارند. دلیلش هم، همین شهادت است. چون شهادت و کشته شدن در راه یک آرمان بلند و الهی به وسیله دشمنان این آرمان را به هر کسی نمی‌دهند. این یک پاداش است. این پاداش را به کسانی می‌دهند که مستحق این پاداش هستند. این شهادت نشان می‌دهد که این شخصیت کاری کرده که مستحق این پاداش شده است." دیدار امام خامنه‌ای(حفظه‌الله) با خانواده شهید دکتر مسعود علیمحمدی 1389/10/30 🌼•••|@parastohae_ashegh313
🏳باید در تاریخ ثبت ڪرد🏳 ☀️امام خامنه ای : یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود. دختـر و پسـر جوان -زن و شوهر- متولّـدین دهه‌ی ۷۰، می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌ شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به ‌نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی‌ شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به‌ خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) می شود؛ گریه‌ی ناخواسته‌ی این دختر، دل او را می لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می گوید که گریه‌ی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم می گوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمی خواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه‌ی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گران‌قدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) است. وضعیّت این‌جوری است.   @parastohae_ashegh313
کتاب خاک های نرم کوشک منتخبی از خانواده و همرزمان شهید در مورد ویژگی‌ها و خصوصیات شهید است. خاک‌های نرم کوشک چهار سال پس از انتشار و متعاقب فرمایشات در جمع که در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ و با معرفی و تاکید بر شخصیت اوستا عبدالحسین برونسی به مطالعه کتاب خاک‌های نرم کوشک توصیه فرمودند بسرعت در زمره آثار و ادبیات دفاع مقدس قرار گرفت که به زبان های مختلف نیز ترجمه شد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @parastohae_ashegh313
😍😍😍 ساعت ده صبح بود حدودا با چشمای قرمز و باد کرده سر سجاده نشسته بودم که مامانم صدام زد گفت اسما پاشو بیا بیرون از اون اتاقت با حالت حرص گفتم که باشه مامانجون فقط منو بیخیال بشین لطفا تو همین حوالی با چشمای پر از اشک که دیگه چشام تار میدیدن گوشیم زنگ خورد پریدم رو گوشیم که نزدیک بود بخورم زمین 🤯 دیدم علی هست 😍😍نفسم بند اومده بود گفتم جانم علی دردت به جونم من خیلیییی دلم واست تنگ شده اشکام میریخت دیگه حتی نفس نمیتونستم بکشم هوا سنگین بود درد داشت واسم وایییی خدا حالمو خوب کن😭😭😭 علی گفت خانوم رفیق نیمه راه شدی باز گفتم علی کی میاییی😭😭 گفت اگه خانوم خوبی باشی 15روز دیگه میام گفتم علیییی جدی میگیی؟؟؟ گفت با اجازه شما و البته بزرگتر هاا علی همون علی مهربون خودم بود مثل همیشه سعی میکرد منو بخندونه گفتم علی منتظرتممم 😍😍 گفت خداحافظ بانو باید برم علی جون اسما مواظب خودت باش گفت خیلی خوب اسما هنوز نق میزنیااا😍 گفتم ببخشید خب 🙈🙈 علی گفت عزیزم مراقب خودت باش
1_1653571997.mp3
12.22M
احساسی 🍃یه مادر شهیدمو، دلم رو پرپر میکنم 🍃فقط با یاد پسرم، زندگیمو سر میکنم 🎤 👌بسیار دلنشین @parastohae_ashegh313
🥀 روزهایم یڪ بہ یڪ می‌گذرند !😢 حال و روزم خنده دار است ...😔 پر شده ام از ادعــــا !😞 دم ‌از می‌زنم ...🚶‍♂ بہ خیال خودم خواهم شد 😒 خوشـا بہ حالشان😭 بدون ادعــــا شدند🕊 بُعد فاصلہ ام با بیداد می‌ڪند !😓 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ 🦋 @parastohae_ashegh313 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝