📚 #معرفی_کتاب
نام کتاب : #آب_هرگز_نمیمیرد
نویسنده : آقای حمید حسام
انتشارات : صریر
تعداد صفحات : 384
📘خلاصه ای از کتاب :
#آب_هرگز_نمیمیرد خاطرات جانباز میرزامحمد سلگی از فرماندهان لشکر ۳۲ انصارالحسین که حمید حسام به رشته تحریر درآورده است . کتاب آب هرگز نمی میرد در سال ۱۳۹۳ توانست جایزه نخست جشنواره جلال آل احمد را از آن خود کند .
📖 متن تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب آب هرگز نمیمیرد به شرح زیر است :
بسماللهالرّحمنالرّحیم
🖍 سلام بر یاران حسین (علیهالسّلام) و سلام بر لشگر انصارالحسین همدان ؛ و سلام بر شهیدان ، دلاوران ، فدائیان ، شیران روز و عابدان شب ؛ و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ و سلام بر حمید حسام که دردانههایی چون سُلگی و خوشلفظ را به ما شناساند .
ساعتهای خوش و باصفائی را با این کتاب گذراندم و بارها با دریغ و حسرت گفتم :
✨ درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم
لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم
✨ هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران
که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم
در میان کتابهای خاطرات جنگ ، این، یکی از بهترینها است . نگارش درست و قوی، ذوق سرشار، سلیقه و حوصله ، همّت بلند ، همه با هم دست به کار تولید این اثر شدهاند .
@parastohae_ashegh313
┄┅════════════┅┄
📚 #معرفی_کتاب
نام کتاب : #آن_23_نفر
نویسنده : آقای احمد یوسف زاده
انتشارات : سوره مهر
تعداد صفحات : 408
📙خلاصه ای از کتاب :
این کتاب حاوی خاطرات بیست و سه نوجوان است که توسط ارتش بعث ، در عملیات بیت المقدس به اسارت درآمدند و دیکتاتور عراق سعی داشت از این نوجوانان برای ایجاد جنگ روانی علیه ایران استفاده کند .
📝بخشی از کتاب :
چند سالته ؟ 🤔
پونزده سال😌
کلاس چندمی ؟🧐
دوم راهنمایی😇
پدرت چه کاره ست ؟ 🤨
پدرم به رحمت خدا رفته 😔
پس چرا امدی جبهه ؟ 😒
به زور فرستادنت ؟😢
بله
یعنی چطور به زور فرستادنت ؟ 😟
یعنی می خواستم بیام جبهه ؛ ولی فرمانده هامون نمی ذاشتن . من هم به زور اومدم ... 😁
خبرنگار عراقی وا رفت . هر چه بافته بود، پنبه شد . میکروفن را برد بالا و محکم کوبید بر سر محمد ...☺️
@parastohae_ashegh313
┄┅════════════┅┄
°•♥️⃝⃡❥•°
هر روز صبح موقع تقسیم آش میگفتم : برادرها ، بیاید آخرین آشتون رو ببرید😁
میگفتند : تو هر روز داری همین رو
میگی و ما هنوز اینجاییم 😐
میگفتم : آقا آخرین آشتونه دیگه🍲 تا
فردا از آش خبری نیست .
آخر یک روز بچه ها گفتند : دیگه این رو
نگو. خسته شدیم از بس گفتی😱
همان موقع بلندگوی اردوگاه اعلام کرد
که قرار است بیست و ششم مرداد تعویض
اسرا شروع شود 😪
با گریه گفتم : آخرین آشتون رو بخورید
که داریم تعویض میشیم 🤭
📚 کتاب "اسارت" جلد ۱۵ از مجموعه کتب "روزگاران"
#معرفی_کتاب
@parastohae_ashegh313
#معـــــــرفے_کتاب
🍂 راستی دردهایم کو؟ چرا من بی خیال شده ام؟ نکند بی هوشم؟🥺 نکند خوابم؟ چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟🍃
#شهید_عباس_دانشگر
#مدافع_حرم_بُرشی_از_وصیت_نامه
#راستی_دردهایم_کو
#لبخندی_به_رنگ_شهادت
#تاثیر_نگاه_شهید
ـــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313
#معرفی_کتاب
ڪتاب باغ حاج علی را به یاد فرمانده قهرمان لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) ، حاج علی فضلی ، مطالعه کنید و لذت ببرید .
#برشی_از_کتاب ☕️
کانال پر از آب و برف بود و به سختی
میتوانستیم حرکت کنیم ، سرما هم فشار
میآورد 😞
با خودم گفتم : خدایا ، کاش شهید بشم تا
از این سرما نجات پیدا کنم !🥀
از شدت سرما دست هایم کبود شده بود
و حتی نمیتوانستم گلنگدن اسلحه را بکشم.
به قدری دستهایمان یخ زده بود که اسلحه
را به زمین تکیه میدادیم و گلنگدن را با پا
میکشیدیم🙊
حتی نمیتوانستیم اسلحه را از ضامن خارج
کنیم 😢 با سنگ روی ضامن میزدیم تا
جابهجا شود.
نمیدانستیم سرنوشتمان چه خواهد شد 💔
ناگهان سعید طاهرخانی از بین جمع بلند شد
و کنار یک جنازه رفت و آرام آن را جابهجا
کرد 🍃
درست زیر جنازه یک گلوله آرپیجی بود.
جنازه از کی آنجا بود ؟! 🤔
نمی دانستیم ، اما به بدنه گلوله گل های
خشک چسبیده بود 🌱
سعید سر نیزهای در آورد و شروع کرد به
تراشیدن گل های روی گلوله آرپیجی تا
بتواند آن را در قبضه جا بزند 😇
هیچ فرصتی نداشتیم و دل توی دلمان نبود
سعید ایستاد و در همان تاریکی شب قرآنی
را مقابل صورتش گشود و شروع کرد به
خواندن دعا 🙃
گاهی به آسمان نگاه میکرد و گاه به قرآن❤️
نفسها در سینهها حبس شده بود. یکی دو
دقیقهای طول کشید. سید جلال از کوره در
رفت و گفت: «برادر ، اگه نمیزنی ، بده من
بزنم ! عراقیا رسیدنها ! یالاعجله کن !😱
@parastohae_ashegh313
#معــــرفی_کتــــــاب 📚
#مالک_زمـــــــــــــان😍
کتاب مالک زمان را گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر کرده است. این کتاب داستانهایی برگرفته از سخنان #امیرالمومنین(ع) به #مالک_اشتر و خاطرات سرباز اسلام حاج #قاسم_سلیمانی است. سخنان مولا در فراق مالک را تاریخ به خاطر دارد. آنچنان مالک را توصیف میکرد که گویی هیچ سرداری با این پیر میداندیده مقایسه نمیشود. مولای متقیان در وصف او عباراتی بیان کردکه مقام و مرتبهاش را در پیشگاه معصومین مشخص میسازد. کتاب حاضر #مالک_زمانه ما را معرفی می کند
ــــــــــــــــــــ
#حاج_قاسم
#مالک_زمان
@parastohae_ashegh313🦋
#مــــــعرفی_کـــتاب
#حاج_قاسمی_که_من_میشناسم🕊
#خاطــــــرات📝
علی شیرازی، روحانی گردان شهید باهنر بود؛ درست همان روزهایی که #شهید_سلیمانی فرمانده تیپ ثارالله، بود و در یک مراسم سخرانی اولین کلمات سردار، #قلب او را فتح کرد و همکاری و همرزمیشان در هشتسال از پرفراز و نشیبترین روزهای مقاومت، رنگ دوستی دیرینه گرفت.
اینک کتاب « #حاج_قاسمی_که_من_میشناسم» از نشر خط مقدم، خاطرات چهل سال #رفاقت و #همنشینی با مردی از اهالی آسمان است.
ـــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313🦋
#معرفی_کتاب
#لحظاتی_با_شهدا
✍️ برخوردِ #احمد_متوسلیان با زنی که شوهرش جزو گروه کومله بود...
حقوقش روگرفت و از سپاهِ مریوان اومد بیرون. دید زنی بچه به بغل ، کنارِ خیابون نشسته و گریه میکنه. رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زن گفت: شوهرِ بیغیرتم من و بچهی کوچیکم رو ول کرده و رفته تفنگچیِ کومله شده، بخدا خیلی وقته که یک شکمِ سیر غذا نخوردیم. حاجی بغضش گرفت. بلافاصله دست کرد توی جیبش و همۀ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمندهام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیۀ مختصریه؛ فعلا اموراتِ خودتون رو بگذرونید، نشانیتون رو هم بدید به برادر دستواره ، از این به بعد خودش موادِ خوراکی رو میاره دم درِ خانه و بهتون تحویل میده...
📌خاطره ای از زندگی جاویدالاثر #حاج_احمد_متوسلیان
📚منبع: #کتاب_آذرخش_مهاجر ، صفحه ۱۰۱
#جاوید_نشان_احمد_متوسلیان (در تصویر با رنگ سبز مشخص شده اند)
#جاوید_الاثر_احمد_متوسلیان
#اللهم_فک_کل_اسیر
#هفته_بسیج #لبیک_یا_خامنه_ای
#برای_ایران
🌸 @parastohae_ashegh313🦋
#معـــرفی_کتاب 🦋
#دا 😍
#کتاب_دا،
یکی از #باارزشترین، #معتبرترین و به جرات #ماندگارترین اثر نویسنده است که بدون شک خواندن آن همگان را به فکر فرو خواهد برد!
به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، کتاب حاضر #مهمترین و #تأثیرگذارترین کتاب در زمینه خاطره نگاری #جنگ هشت ساله ایران و عراق محسوب می شود. خاطرات ذکر شده سیده اعظم حسینی در این کتاب در دو شهر بصره و خرمشهر است و روزهای محاصره خرمشهر توسط نیروهای عراقی محور مرکزی کتاب را تشکیل می دهد.
جنگ در این کتاب از نگاه دختری 17 ساله روایت می شود که در بسیاری از بزنگاهها حضور دارد و وقایعی را نقل می کند که جای خالی آن در کتاب خاطرات احساس می شد. عمده خاطرات روایت شده تا پیش از انتشار کتاب دا به شرح ماوقع صحنههایی اختصاص داشت که به میدان جنگ منتهی می شد.
ــــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313🦋
#معـــرفی_کتاب
#عزیز_خانوم🦋
#بریده_کتــــــاب ✂️
حاج خانوم خیلی در همی چیزی شده خدایی نکرده؟؟؟😢
گفتم آره دیشب حاجی خواب جواد رو دیده من دلم شور میزنه ...نگران شدم نکنه براش اتفاقی افتاده باشه نکنه بچم طوری شده باشه؟؟😞
گفت غصه نخور جواد هیچ وقت دعای کمیلش ترک نمیشه الان حتما رفته دعا😇 من تماس میگیرم میگم زنگ بزنه با شما صحبت کنه
🌌 شب بود که آمدم خانه میخواستم وضو بگیرم نماز بخوانم🌱 که دیدم تلفن زنگ میخورهگوشی رو برداشتم تا صدای جواد را از پشت خطی شنیدم گریه ام گرفت با بغض گفتم الهی برات بمیرم مادر🥺 خوبی سالمی ؟؟؟؟
😳با تعجب گفت مادر چند ساله من میام جبهه و میرم چطور شد که شما الان انقدر دلواپس شدین؟؟
گفتم دیشب بابا خوابی دیده از وقتی برام تعریف کرد من دلم برات پر میزنه 💔 مادر گفتم نکنه خدایی نکرده اتفاقی برات افتاده؟؟؟ خندید و گفت مادر خیالت راحت کسی من را جلو نمی برد😄 گفتن تو برادر شهیدی و جانباز....
باید فقط توی قسمت تعاون کار کنی🚶🏻♂️ مادر تو هنوز خمس بچه هاتو ندادی....دلواپس نباش❣️
اما من همچنان دلم .......💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#عزیــــزخانوم🥰
طرحی از زندگی #مادر_چهار_شهید
@parastohae_ashegh313
#معرفی_کتاب
#من_میترا_نیستم
زینب در وصیت نامه اولش از من خواسته بود که در مرگش گریه نکنم و حتما در آبادان دفنش کنم. اما از قرار معلوم, بعد از نوشتن وصیت نامه خوابی می بیند که باعث می شود وصیتش را تغییر دهد:”دیشب خواب دیدم که با چند نفر از خواهران داریم به جبهه می رویم... اما آنجا جبهه واقعی من نبود. من در خواب درک کردم که جبهه من, شهر من و کار من, دشمنی با دشمنان خداست.” بعد از این خواب, زینب وصیت نامه جدید را نوشت. دیگر برای او دفن شدن در آبادان مهم نبود.
🔸 زینب وصیت نامه دومش را خیلی عاشقانه نوشته است. او طوری از شهادت حرف زده, مثل اینکه منتظر رفتن است. زینب وصیت نامه دومش را در تاریخ 13/12/1360 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود.
🔸 زینب یک دفتر به اسم “دفتر پند و نصیحت” داشت. اول دفتر, اسم هجده نفر از دوستانش را نوشته بود و برای هرکدام از آن ها یک صفحه گذاشته بود که در آن صفحه هر انتقادی از زینب دارند بنویسند.
🔸 زینب در دفتر خود سازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع و یاد مرگ و همیشه وضو داشتن و خواندن نماز شب و نمازغفیله و نماز امام زمان(عج) , تا ورزش صبحگاهی و قرآن خواندن بعد از نماز صبح و دعا کردن و کمتر گناه کردن کم خوردن صبحانه و ناهار و شام.
— — — — — — — — — — —
— — — — — — — — — — — —
@parastohae_ashegh313🦋
#معرفی_کتاب
#خاک_های_نرم_کوشک
کتاب خاک های نرم کوشک منتخبی از #خاطرات خانواده و همرزمان شهید #عبدالحسین_برونسی در مورد ویژگیها و خصوصیات شهید است. خاکهای نرم کوشک چهار سال پس از انتشار و متعاقب فرمایشات #مقام_معظم_رهبری در جمع که در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ و با معرفی و تاکید بر شخصیت اوستا عبدالحسین برونسی به مطالعه کتاب خاکهای نرم کوشک توصیه فرمودند بسرعت در زمره آثار #پرفروش و #پرمخاطب ادبیات دفاع مقدس قرار گرفت که به زبان های مختلف نیز ترجمه شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313