عِشقٌ یَعنیٌ:
بِنِویسیٌ غَزَلیٌ📝 اَزٌ
چَشمَشٌ ..
دَرٌ هَمانّ مِصرَعِ اَوَّلٌ قَلَمَتٌ،
گِریهٌ کُنَدٌ ... 😭
#برادرآسمانـٖےام☁️🌱
#شَھید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@parastohae_ashegh313
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خط_شِکن_باش
🔹 غیر از زیر تانک رفتن یک قصه از #شهیدفهمیده بگو...
🎙#روایتگری : حجتالاسلام والمسلمین #وکیلپور
#امام_خمینی_ره
🌹رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.
❣خداوندا!
من از پیشگاه مقدس تو عذر می خواهم، که کودکان و جوانان عزیز ما، خود را فدا کنند و ما بهره کشی نماییم.🥀
📚 (صحیفه امام ج ۱۴ ص ۷۴)
#شهیدمحمدحسینفهمیده
#شهید_نوجوان
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم کجا؟
گفتا دمشق....
گفتم چرا؟....
گفتا که عشق....!!!!
گفتم نرو.....
خندید ورفت😭😭😭
ماه به این بزرگی...
گاهی میگیرد....
خورشید هم گاهی می گیرد
دل کوچک ما انسان ها جای خود دارد....
دلتنگم...
نعم الرفیق
#رسول
#انت فی قلبی الرسول💔💔💔💔
حواست هست!
زمین گیر شدیم...
بال و پر بهمون بده...😭
#شهید_رسول_خلیلی
@parastohae_ashegh313
#فصل18
ارام از راه پله بالارفت. صداي مرد را که به عربي حرف مي زد، شنید. به در نیمه باز رسید. آهسته به داخل اتاق نگاه کرد. ديد که پشت مرد به اوست و گوشي يك بي سیم را به گوش چســبانده و تندتند صحبت مي کند. عقب کشید. نفسش را که در سینه حبــس کرده بود. رهــا کرد. تصمیمش را گرفت. با لگد به در کوبید. در، محكم به ديوار خورد. مرد وحشتزده برگشت. بهنام درحالي که انگشتش روي حلقه ي نارنجك بود، فرياد کشید: «کثافت نامرد، دست ها بالا!» مــرد، انگار يخ زده بود. گوشــي از دســتش سُــر خــورد و روي زمین افتاد. چشمانش از حدقه بیرون زده بود. «مرا مي شناســي؟ منم بهنام، يك هفته پیش، تو نخلســتان بیرون شــهر... يادت رفته؟ با موتور پیچیدي جلوي وانت. ما را تو دل عراقي ها بردي. آن سرباز مظلوم و آن مرد بي نوا. تو قاتل آنهايي. ســاعت هم مال آن ســرباز شهید است. ديشب هم گراي مدرسه را دادي و بچه ها را به کشتن دادي.» ناگهان مرد روي زمین شــیرجه رفــت و در همان حال، يك کلت از کمرش بیرون کشید و به طرف بهنام شلیك کرد. بهنام به موقع به عقب جست، معطل نكرد، ضامن نارنجك را کشید، داخل اتاق انداخت و در را بست. صداي انفجار بلند شــد. بهنام از مــوج انفجار به ديوار خورد. بهروز مرادي و گروهش که از رزم شــبانه برمي گشــتند و در همان نزديكي بودند، با شــنیدن صــداي انفجار، به طرف خانه دويدند. وقتي وارد حیاط شــدند، با بهنام روبه رو شدند. در دست بهنام يك بي سیم مچاله شده بود. بهنام، بي سیم را بالا آورد و با افتخار و غرور گفت: «انتقام شهداي ديشب را گرفتم!»
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313
#شهیدسردارمحمدرضاکاظمیزاده
#نمازاولوقت #سیرهشهدا
🔰داشتیم قدم می زدیم که صدای #اذان بلند شد.
محمدرضا از چند نفر آدرس مسجد محل را پرسید ، ولی کسی نتوانست کمکمان کند.
شروع کرد به دویدن.
🍃حدود دو کیلومتر دویدیم تا به یک مسجد رسیدیم و نماز جماعت خواندیم.
🍀 داخل مسجد کنارم نشست و با محبت لبخندی زد و فقط یک جمله گفت:حیف نبود نماز جماعت را از دست بدهیم؟
🏷 راوی: دوست شهید
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت236
ماجراي مار
مهدي عموزاده
با تعجب ديدم مار تا نزديك ما آمده و بعد مسيرش را عوض كرده و از ما دور شده! آن شــب آقا ابراهيم چند خاطره خنده دار هم براي ما تعريف كرد. خيلي خنديديم.
بعد هم گفت: ســعي كنيد آخر شــب كه مردم مي خواهند استراحت كنند بازي نكنيد. از فردا هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. حتي وقتي فهميدم صبح ها براي نماز مسجد مي رود.
⭐️⭐️⭐️⭐️
من هم به خاطر او مسجد مي رفتم. تاثيــر آقا ابراهيم روي من و بچه هاي محل تا حدي بود كه نماز خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود.
مدتي بعد وقتي ايشان راهي جبهه شد ما هم نتوانستيم دوريش راتحمل كنيم و راهي جبهه شديم.
@parastohae_ashegh313
#کتاب_گویای « #نیمه_پنهان_ماه » روایتگر گوشهای از زندگی بزرگ مردِ کوچکی است که رشادت و شجاعتش زبانزد همرزمانش است. زندگی « #شهیدبیژن_بِهتویی » که شنیدنش را به شما پیشنهاد میکنیم.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313