✳️ تعالی #سید_مهدی_شبیری
💢 جبهه غرب برای او صرفاً محلی برای محاربه با شیاطین انسی نبود. او جنگ را فرصتی برای تعالی روحی و ایمانی خود و دیگران میدید. او که پیش از این به حرفه بنایی و ساخت و ساز مشغول بود هر کجا فرصتی را مغتنم میدید مسجدی کوچک برای خود و رزمندگان و همسنگرانش بنا میکرد.
🌹 او همیشه سعی میداشت مؤدب و با اخلاق باشد. هرگاه کسی از الفاظ بدی هر چند به شوخی استفاده میکرد از کوره در میرفت و او را مورد ملامت خود قرار میداد. او در انگیزه خود خالص بود و با آرزو شهادت نیز به شهادت رسید.
#شهید_سید_مهدی_شبیری
شهادت ۲۱ مهر ۱۳۶۱
📥 رزمندگان
#دفاع_مقدس
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت هجدهم حالا كه از همهچيز دل بريده بود، تازه معناي دل را ميفه
#زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
قسمت نوزدهم
دشمن آتشبارياش شدت عجيبي داشت. عمليات لو رفته بود. كار خيلي سختتر از آنچه فكر ميكردند شد. بچهها مقاومت ميكردند. گوشت بچهها سپر گلولهها بود. محمد از جايش بلند شد و داشت ميرفت عقبتر. فرمانده فكر كرد محمد ترسيده. صدايش زد و پرسيد: كجا ميروي؟ مگر وضعيت را نميبيني؟ كمي نيرو و آتش دشمن را؟ محمد گفت: حاج آقا، خيالت راحت باشد، دارم ميروم نماز بخوانم. امام حسين(علیهالسلام) هم ظهر عاشورا در موقع اذان، اول نماز خواند، حاج آقا آسمان را نگاه كرد. وقت نماز بود. محمد با پوتين و اسلحهبهدست قامت بست. زير آن باران گلوله نماز خون خواند و سريع برگشت. يكساعتي از ظهر نگذشته بود. درگيري نفس بچهها را بريده بود. لحظهبهلحظه يك گل پرپر ميشد كه ناگهان محمد بلند شد و تمام قامت ايستاد. با تعجب نگاهش كردند. محمد دستش را به طرف بچهها بلند كرد و با صداي رسايي گفت: بچهها من هم رفتم، خداحافظ. آرام زانو زد و افتاد. حاجي دويد طرف محمد و ديد كه گلولة آرپيجي پشت محمد را كاملاً برد و تنها صورتش است كه سالم مانده. محمد رفت مثل همة دوستانش، اما جنگ ادامه داشت. بدن محمد ماند زير آفتاب داغ جنوب، سه روز پيكرش تندي خورشيد را تحمل ميكرد. . . .
ادامه دارد...
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
\🌺🧕🏻\
#امام_خامنه_ای مدظله العالی ؛
♦️ #شهیدان و جانبازان و آزادگان زن نمایشگرانِ یکی از برترین قلّههای افتخارات انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامیاند.
💽 تهیه شده در اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان...
#دفاع_مقدس
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫دوباره حال قلبمو
نگات عوض ڪرد ...💖
💫✨🌸✨💫
❤️ رضایت مادر
♨️ برادرم فتحعلی که شهید شد کار رفتن محمد به جبهه گره خورد. مادرم راضی نمیشد. خیلی به این در و آن در زد اما فایده نداشت.
🕌 قرار بود پدر و مادرم بروند مشهد وقت رفتنشان، یک نامه و یک اسکناس پنجاه تومانی آورد، داد به مادرم و گفت: «مادر این نامه و پول رو بندازید توی ضریح امام رضا علیه السلام
❗️مادرم پرسید: توی نامه چی نوشتی پسرم؟! محمد جواب داد: چیز مهمی نیست یه مشکل کوچیکی دارم که از آقا خواستم حلش کنن. کنجکاو شده بودم. پرسیدم: داداش توی نامه چی نوشتی؟!
🌹گفت: بذار جوابش رو بگیرم بعد برات میگم.
درست فردای روزی که پدر و مادرم از مشهد برگشتند محمد آماده شده برای رفتن به جبهه. تازه سِرّ آن نامه را فهمیدم. #امام_رضا علیه السلام مادرمان را راضی کرده بود.
#شهید_محمد_فتحی
#شهید_فتحعلی_فتحی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
|🌷📎🌹|
🌸 شهید داوود و شهید قدیر اختلاف سنی دوسالهای باهم داشتند. قدیر جان برادر ارشدمان بود؛ هر دو اما همگام و دوشادوش هم، با مشورت و آگاهی و نظر واحد، خط فکر و مسیرشان یکی بود.بر #حجاب و #نماز_اول_وقت و #زیارت_عاشورا تاکید فراوانی داشتند و معتقد بودند هریک زمینهای برای ظهور و بروز یک خصیصه اخلاقی خواهد بود.
🌹شهیدقدیرسرلک
🌹شهیدداوودسرلک
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🌿 حاجی میگفت:
اگر از من تعریف کردند و گفتند «مالک اشتر» و من باورم شد؛ سقوط میکنم،
🔸 اما اگر در درون خودم ذلیل شدم خداوند مرا بزرگ میگرداند.
#حاجقاسم
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
da(11).mp3
5.21M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 دا ( قسمت11)
#سیدهزهراحسینی
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✦❁🌴❁✦═┅┄
قسمت 10👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/29260
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|#شهید_تندگویان
.: مهندس نفت :.
🔸اینجوری دل مادر رو به دست بیار!
▫️مجموعه #شهیدانه_زیستن
به روایت سیره شهدا در خانواده میپردازد.
#دفاع_مقدس
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت309
مهدی در کنکور سراسری هم قبول شده بود امّا دوست داشــت مثل باباش عضو ســپاه باشــد. عاشــق اخلاص و تواضع بچه های سپاه بود. اتفاقاً سپاه آزمون گرفت و مهدی قبول شد و برای انجام دورۀ آموزشی به کاشان رفت. چند ماه گذشت، حتی یک بار نتوانست به ما سر بزند. دلم برای بچه ام حسابی تنگ شد. گفتم: «حسین بیا بریم دیدن مهدی.» گفت: «اون وقت دوستای مهدی بهش می گن، بچه ننه.» گفتم: «من مادرم دلم براش یه ذره شده، می ریم جلوی پادگان می بینیمش.» گفت: «اون وقت کسانی که مامان و باباشون رو ندیدن دلشون می شکنه، مهدی هم راضی نیست به این کار.» گفتم: «باشه، یه قراری توی شهر می ذاریم که کسی ما رو با بچه مون نبینه» و همین کار را کردیم. مهدی مثل مجرم ها، دور و بر را نگاه می کرد که کســی او را با ما نبیند. و غر می زد که «اصلاً چرا اومدید؟ مگه من بچه م!» وقتی از کاشــان برگشــتیم، حســین گفت: «برا مهدی برو خواســتگاری.»دیگه مثل ماجرای وهب، از سن وســال و کار پســرم حرفی نزدم. گشــتم و چند گزینۀ خوب و مناسب پیدا کردم. مهدی از کاشان آمد. از میان آن ها، اسم خانوادۀ آقــای دریایــی را کــه آوردیــم، ســرش را پاییــن انداخــت و گفــت: «هرچی شــما صلاح می دونید.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت310
ماجــرا را بــا حســین در میــان گذاشــتم گفــت: «آقــای دریایــی رو سال هاســت می شناسم. خانوادۀ خیلی خوبی ان.» دورۀ آموزشی مهدی که تمام شد، قرار و مدارها بسته شد. پیشنهاد کردند که خطبۀ عقد را حضرت آقا بخواند. حسین پیگیری کرد. گفته بودند که «قراره آقا سفری به همدان داشته باشن، اونجا می شه خطبۀ عقد رو بخونن.» سفر حضرت آقا انجام شد. حسین برای استقبال قاطی مردم با لباس شخصی رفــت و از ســر شــب لبــاس ســپاه پوشــید و مثــل یــک ســرباز تا آخریــن روز کنار آقــا بــود. دفتــر گفتــه بودنــد کــه عروس خانــم و آقادامــاد بیایند امّــا همان زمانی را که مشــخص کرده بودند، عروس خانم آزمون سراســری داشــت و نتوانســت بــه همــدان بیایــد. دوبــاره مــن و مهدی به حســین اصرار کردیم کــه برای تهران هماهنگ کن. گفت: «این اصرار ما نوعی خودخواهیه. مگه ما کی هســتیم که با بقیۀ مردم فرق داشــته باشــیم. یه ملّته و یه رهبر با یه دنیا درددل، وقت آقا باید به امور مهم تر صرف بشه.» همــه پذیرفتیــم و خطبــۀ عقــد را یکــی از ســادات در تهــران خوانــد. هنــوز از کش وقوس های ازدواج مهدی بیرون نیامده، برای دخترم، زهرا خواستگار آمد. اسم خواستگار امین آقا بود یک خانوادۀ آرام و مؤمن و بی سروصدا که با هم در یک آپارتمان توی شهرک فجر زندگی می کردیم. مادر امین آقا زهرا را به پسرش پیشنهاد داده بود. یکی دو جلسه با هم صحبت کردیم و موافقت اولیّه شد ولی گفتم: «اگه می شه آقا پسرتون با حاج آقای ما یه دیدار و گفت وگو داشته باشن.» امین آقــا کــه بعــداً دامــاد ما شــد، تعریف می کرد که وقتی مــادرم گفت: «باید با آقای همدانی، جداگانه صحبت کنی، اولش ترسیدم. بعد نماز خوندم و آروم شدم با خواندن حدیث کساء آروم تر شدم. رفتم مقابل حاج آقا نشستم
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت شهیدی که به خاطر #نماز_شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
نمازشب را به نیت ظهورآقا #امام_زمان(عجلالله) بخوانیم...
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
💔
"إنّ في قلبي أمنية ،
و أنت يا رَّب مُجيب"
"در قلبم آرزوییست . .💫
و خدایا تو اجابت کنندهیِ حاجاتی"
"اللهم عجّل لولیّک الفرج"
#امام_زمان
#شبتون_شهدایی
@parastohae_ashegh313
155-araf-ar-parhizgar.mp3
1.11M
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه155
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
✨روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرك می ڪنیم.
🌹به نیابت از " #شهدا "
⊰بسم الله الرحمن الرحیم ⊱
🌷| السلامعلیڪیارسولالله
🌷| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
🌷| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
🌷| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
🌷| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
🌷| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضاالمرتضے
🌷| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
🌷| السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسـڪری
🌷| السلامعلیڪیابقیهالله،یاصـاحبالزمان
🌷| السلامعلیڪیازینبڪبری
🌷| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
🌷| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
♥️''السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته''
❤️🕌❤️🕌❤️🕌❤️
🌧ڪمی طراوتِ باران،
ڪمی نسیمِ حَرَم،
سلامِ صبح من و
فیض مستقیمِ حَرَم...♥
❣• صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰه
❣• صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰه
❣• صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰه
السلام علے من الاجابھ تحت قبته 💗.•
السلام علے من جعل الله شفاءفے تربته
✨روزتونبابرڪت✨
#شب_جمعه
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
{🌹☫🌹}
🕊سلامبرشهدا
کہ حافظ بیتالمال بودند
نہ شریڪ آن ؛
🕊سلامبرشهدا
کہ حامے ولایت بودند
نہ رقیب آن ؛
🕊سلامبرشهدا
کہ خدارا حاضروناظر مےدیدند
نہ ڪدخدا را...
🕊سلام بر شهدا
که به خاطرحفظ وطن،ناموس و #حجاب رفتند
نه برای حفظ پست و مقام.
🇮🇷هفته #دفاع_مقدس و یاد و خاطره ی #شهدا گرامیباد 🇮🇷
اللهمعجللولیکالفرج
═══════•●❥🌷☫🕊•══
@parastohae_ashegh313
🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـها را راهے کربلاے جبـهہها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "#شــهـــداء" مےنشینیم...♥️
🕊 زیارت نامهٔ شهدا
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨
🌷شادے ارواح مطهر #شـهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#دفاع_مقدس
اللہمعجللولیڪالفرج
@parastohae_ashegh313
🌹شهیدی که می ایستاد روی موتور گازی اش و #اذان می گفت سردار شهید عبدالمهدی مغفوری...
📢 هر جا که بود اذان می گفت...
🌺در دوران دبیرستان یک موتور گازی داشت موقع اذان هر جا که بود می رفت بالای موتور و اذان می گفت.
🌺اگر در خانه بود می رفت پشت بام ؛همین عملش شور و شوق در بچه های محله انداخته بود...
🌺حتی موقعی که مشغول فوتبال بودیم دست از بازی می کشید و اذان می گفت.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#نماز_اول_وقت
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت نوزدهم دشمن آتشبارياش شدت عجيبي داشت. عمليات لو رفته بود.
#زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
قسمت بیستم
بدن محمد را آوردند. مادر از همان شب شهادت محمد كه دلش لرزيده بود، قلبش تير كشيده و بيخواب شده بود. ميدانست كه ديگر نبايد منتظر باشد و حالا بعد از سه روز، خبر پرواز محمد آمد و جنازهاش. پدر، جبهه بود. سه روز هم جنازه در سردخانه ماند تا پدر بيايد. مادر، صبح زود تنهايي به ملاقات محمد رفت. او را بلند كرده و بوسيده و بوييد. حرفهايش را با محمد زد. با اينكه چند روز از شهادت محمد ميگذشت، زير آفتاب داغ مانده بود، در سردخانه بود، باز خون بدنش تازه بود و روان. محمد را طبق خواستة دلش، بردند مسجد المهدي(عجلالله) براي وداع. بعد مادر رفت توي قبري كه نگاه محمد دنبالش بود. محمد را در آغوش گرفت و آرام خواباند. بعد به محمد گفت: لحظهبهلحظه وصيت كردي، من هم عمل كردم. حالا تو سلام مرا به مادر پهلو شكستهام برسان و بگو آن موقع كه هيچكس به دادم نميرسد، موقع وحشت و تنهايي قبر، مادر تو به داد من برس. مادر سرش را بلند كرد و آرام و سربلند از قبر بيرون آمد. . .
ادامه دارد...
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امروز میخوایم بریم یه جای نورانی😍
مزار #شهیدسیدیداللهفاطمی
شهیدی ۱۸ ساله #دفاع_مقدس
🍏خاطره_ای_از_کرامت_شهید_فاطمی
🌷میگفت: هر هفته میومدم گردوخاک مزار سید یدالله رو با آب می شستم.
یه روز وقتی اومدم گلزار، دیدم آب ها قطع شده و نتونستم آبی پیدا کنم.
آخه خیلی این شهید مظلوم بود. حتما باید سنگ مزارش رو تمیز می کردم.🥀
🍂خلاصه خیلی گشتم ولی آبی پیدا نکردم. همینطور که در محوطه گلزارشهدا قدم میزدم، یکدفعه دیدم یه جوان بسیجی با یه کلمن آب اومد نزدیک من، و کلمن رو داد دستم.☘
🌺منم خیلی خوشحال شدم و کلمن آب رو از دستش گرفتم و تشکر کردم. خیلی دقت نکردم که این جوان کیه...
اون لحظه فقط تو فکر این بودم که آب از کجا پیدا کنم. چون باید مزار شهید رو از خاک و گردوغبار تمیز می کردم. آخه خیلی بهش #ارادت داشتم.
خلاصه کلمن آب رو از دست اون پسر بسیجی گرفتم، کمی که گذشت، به ذهنم اومد چطور شد که این جوان فهمید من آب نیاز دارم؟! اصلا این جوان کی بود؟
🌹برگشتم و نگاهی بهش انداختم، خوب که دقت کردم دیدم خود شهید سید یدالله فاطمی هست.
⭕️تعجب کرده بودم...
شهید نگاهی به من کرد و لبخندی زد و رفت. منم اینقدر متحیر شده بودم که پاهام خشک شده بود و نتونستم خودمو به شهید برسونم.
💚کمی بعد که به خودم اومدم، هرچقدر گشتم دیگه پیداش نکردم و متوجه شدم که شهید به دیدار من اومده بود🥺
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313