پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسيد : مزاحمتان نمیشوم کنار دست شما بنشينم ؟
دختر جوان با صدای بلند گفت : نمیخواهم يک شب را با شما بگذرانم !
تمام دانشجويان در کتابخانه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند !
پس از چند دقيقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار ميزش به او گفت : من روانشناسی پژوهش میکنم و ميدانم مردها به چه چيزی فکر میکنند، گمان کنم شما را خجالت زده کردم درست است ؟
پسر با صدای بسيار بلند گفت :
200 دلار برای يک شب خيلی زياد است !
و تمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غير عادی کردند !
پسر به گوش دختر زمزمه کرد :
من حقوق میخوانم و ميدانم چطور شخص بي گناهی را گناهکار جلوه بدهم !
ماری تورن🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ #داستان_واقعی ازنویسنده گیلانی زهرااسعد دوست ✍رمان #فنجانی_چای_باخدا #قسمت۱۲
☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️
#داستان_واقعی ازنویسنده زهرا اسعد گیلانی
✍ رمان #فنجانی_چای_باخدا روزهایم میگذرد بدونِ حسام..
#آخرین_قسمت
با پروینی که غذا میپزد و اشک میریزد..
دانیالی که میان خنده هایش، بغض میکند..
مادری که حتی مرگ دامادش، روزه ی سکوتش را افطار نکرد..
و فاطمه خانومی که دل خوش به دیدارِ هروزه ی عروسش، تارهای سفید موهایش را میشمارد..
حسام، سارایِ کافر را از آلمان به ایران کشاند و امیرمهدی شد و به کربلا برد..
حالا من ماندمو گوش دادنهایِ شبانه به قرآنش..
تماشایِ عکسهایِ پر شورش..
عطرِ گلاب و مزار پر فروغش..
اینجا من ماندم و دو انگشتر ..
عروسی، پوشیده در چادر عربی..
و دامادی که چای هایش طعم خدا میداد..
(تنها نشسته ام و به یاد گذشته هااا
دارم برایِ بی کسی ام گریه میکنم..)
تقدیم به شهدایِ مدافع..
پاسداران مرزهای اسلام..
شیردلان خاکهای ایران..
زنانِ سرسپرده ی زینبی..
صلواتی هدیه میکنیم به روحِ سبزشان..
(اللهم صلی علی محمد و آل محمد.)
پایان..
اما تا ظهور ادامه دارد...
☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🍀اگـر امـروز
مواظب لقمه غذایت نباشی
🍀فردا مجبوری مواظب
🍀 حجاب دخترت
🍀غیرت پسرت
🍀حیای همسرت باشی
🍀زیرا: لُـقـمـه حـرام
🍀شروع کننده همه مصیبت هاست
🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
✨وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا
✨سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ
✨كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا ﴿۱۹﴾
✨و هر كس خواهان آخرت است
✨و نهايت كوشش را براى آن بكند
✨و مؤمن باشد آنانند كه تلاش آنها
✨مورد حق شناسى واقع خواهد شد (۱۹)
📚سوره مبارکه الإسراء
✍آیه ۱۹🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#همسرانه #ازدواج💍
اگر اخلاقهای زشتی چون #مسخره_کردن و توهین کردن دارید؛
باید قبل از عقد این اخلاقها را کنار بگذارید.
این رفتارها در دوران تأهل نشان دهنده بیاحترامی به طرف مقابل است.🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد.
مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود.
اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟
این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
👤ضیاء رئیسی (مترجم)🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#راز_و_حکمت
فرشته از خدا پرسید:
مردمانت مسجد میسازند،
نماز میخوانند،
چرا برایشان باران نمیفرستی؟
خدا پاسخ داد:
گوشه ایی از زمین دخترکی
کنار مادر و برادر مریضش
در خانه ای بی سقف بازی میکند...
تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند
آسمان من سقف آنهاست.
پس اجازه بارش نمیدهم!
خدایا نانی ده که به ایمانی برسم
نه ایمانی که به نانی برسم...🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🌸مادر مادر است
✨اگر نفرینی هم بکند کارساز نمیشود
🌸چون اصلا نفرینش نفرین نیست
✨مادرناراحت شود یک چیزی میگوید
🌸چند دقیقه بعد فراموشش میشود
✨اما پدر اگرناراحت شود صبر میکند
🌸دوباره ناراحت شود بازصبر میکند
✨باز صبر میکند... باز...
🌸اما خدانکند پدرصبرش لبریز شود
✨و نفرینی بکند، این نفرین طومار
🌸زندگی آن فرزند را برهم می پیچاند
✨خیـلی مراقب آه پــدرمان باشیم 🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی گرفتاری
یکباره بر سر آدمی
آوار ميشود…
گاهی گره می افتد
بر روزگارمان
گاهی فرصت رسیدن
به مشکلات هم نیست
الهی..
این گاهی های
دستمان را بگیر …
که بیشتر از همیشه محتاجیم.!
"شبتون بخیر "
🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#سلام_مولا_جانم♥️
💜با خیال رخ زیبای تو ای راحت جان
💙فارغ از دیدن روی دگرانیم هنوز
💛تا که تو کی برسی زین سفر دور و دراز
🧡حیف و صد حیف که از بی خبرانیم هنوز
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹
🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚مراعات شخصیت فقیر
یسع بن حمزه گوید: در مجلس امام رضا(علیه السلام) بودیم و با او صحبت می کردیم و جمع فراوانی از مردم در آن مجلس حضور داشتند و از حلال و حرام الهی از آن حضرت سوال می کردند که مردی بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد و به امام(علیه السلام) عرض کرد: السلام علیک یا بن رسول اللّه. مردی از دوستداران شما و پدران و اجداد شما هستم، از سفر حج می آیم و پولم را گم کردم و چیزی ندارم تا به وطنم برسم. اگر امکان دارد کمک کنید و مرا به وطنم برسانید خداوند مرا از نعمتهایش بهره مند کرده است وقتی به مقصد رسیدم آنچه به من داده اید را از طرف شما صدقه می دهم زیرا خود مستحق صدقه نیستم.
امام رضا(علیه السلام) به او فرمود: بنشین خداوند تو را مورد رحمت خویش قرار دهد. آنگاه رو به مردم کرد و با آنان سخن می گفت تا همه آنها به تدریج از مجلس بیرون رفتند و تنها من و سلیمان جعفری و خیثمه و آن مرد مسافر در مجلس امام(علیه السلام) ماندیم.
حضرت فرمود: آیا اجازه می دهید من به اندرون خانه وارد شوم؟ سلیمان عرض کرد: خداوند امر شما را مقدم داشته است. حضرت برخاست و وارد اتاقی شد و پس از مدتی بازگشت و دست خود را از بالای در بیرون کرد و گفت: آن مرد مسافر خراسانی کجاست؟ او در جواب گفت: من اینجا هستم. امام(علیه السلام) فرمود: این دینارها را بگیر و هزینه سفر کن و لازم نیست از طرف من صدقه دهی و برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا مشاهده کنی. مرد مسافر پول را گرفت و رفت.
سلیمان به امام رضا(علیه السلام) عرض کرد: فدایت شوم عطا کردی و مهربانی فرمودی اما چرا خود را به هنگام پول دان نشان ندادی و از پشت در دست خود را بیرون کردی؟ امام(علیه السلام) فرمود: ترسیدم ذلت و شرمندگی در خواست کردن را به هنگام برآوردن حاجتش در چهره او ببینم. آیا سخن رسول خدا(صلی اللّه علیه و آله) را شنیده ای که فرمود: پاداش کسی که کار نیکش را می پوشاند برابر هفتاد حج است و کسی که آشکارا گناه می کند ذلیل است و پوشاننده گناه مورد عفو قرار می گیرد.
📚سفینة البحار، ج ١، ص ۴١٨و ۴١٩🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃