4_6042127668088930559.mp3
698.4K
🎧 مجموعه صوتی چهل حکایت سعدی
🍁 حکایاتی شیرین و پندآموز
🎙با صدای زنده یاد خسرو شکیبایی
📓«حکایت سی و دوم»
✍وقتی به جهـل، جوانی بانگ بر ...
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
طلیعه.pdf
10.3M
⁉️ جزوه طلیعه
🔹 گفتاری پیرامون چگونگی وقوع انقلاب اسلامی
👤 دکتر علیرضا زادبر
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
ویلیام شوکراس در این کتاب خود، با توصیف وقایعی که منجر به فرار شاه از ایران شد، نیمنگاهی نیز به روند تحولات سیاسی و اجتماعی در دوران پهلوی میافکند.
🔸 او گوشههایی از زندگی رضاخان و وقایع گوناگون آن زمان را به تصویرمیکشد، سپس ماجرای به سلطنت رسیدن محمدرضا و اتکای بیش از حد وی به دولتهای انگلیس و آمریکا را بررسی میکند. او به جشنهای دو هزار و پانصد ساله به عنوان یک نمونه از بلندپروازیهای نابخشودنی که هزینهٔ کلانی را به مردم ایران تحمیل کرد، اشاره میکند، از سیاست همکاری پنهان شاه با صهیونیستها میگوید، به گوشههایی از فساد و بیبندوباری شاه و خانواده و اطرافیان او میپردازد و جزیره کیش را یکی از مظاهر رسوا کننده زیادهرویهای دربار در بیبندوباری معرفی میکند.
🔸همچنین به مالاندوزیهای بیحدوحصر اشرف و به طور کلی همه اعضای خانواده شاه و حلقههای نزدیک به آنها اشاره میکند که نارضایتیهای مردم را درپی داشت و درمقابل، شاه برای خاموش کردن نارضایتیهای مردم، بیشاز پیش، به «ساواک» وابسته میشود.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتاب صوتی آخرین سفر شاه
نویسنده: ویلیام شوکراس
فصل اول
📚داستانک/ حکمت خدا
مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد.
سلیمان پرسید: کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها!
سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت.
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا فروخت!
گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت.
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!!
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost