eitaa logo
ایستگاه پارسی
336 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
243 ویدیو
92 فایل
🌟رهبر انقلاب: "من راجع به زبان فارسی حقیقتاً نگرانم زیرا در جریان عمومی، زبان فارسی در حال فرسایش است". https://eitaa.com/joinchat/3437428884C914415f009 💬 ارتباط با مدیریت کانال: @Mahdiyaran31360 🔁 مدیر تبلیغات و تبادلات: @arezajamali
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ مناسبتی 🖤شب قدر؛ چه بلایی به سرت آمده بابای همه باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد حضرت واژه‌ی بر خواستن از پا افتاد کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود پدری مثل تو همبازی ایتام نبود هر شب کوفه منور ز نگاهت می‌شد شمع بزم فقرا صورت ماهت می‌شد چه بلایی به سرت آمده بابای همه تیغ که سر زده بر سر زده بابای همه نه فقط بین سرت فاصله انداخته است بین چشمان ترت فاصله انداخته است زخم‌های دل ایتام پی مرهم توست مرد ویرانه نشین منتظر مقدم توست همه بودند و امام از همه بیکس‌تر بود زینب‌ای وای دوباره سر یک بستر بود ✍صابر خراسانی 🏴ایستگاه پارسی @parsidost
۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
⚫️ مناسبتی 🖤 شب قدر/شهادت امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو تا که از ضَرب علی با سرش اُفتاد زمین به سرش خورد، ولی پهلویِ او درد گرفت دید از ضربۀ در همسرش اُفتاد زمین کَس نفهمید که عباس چگونه آمد بار‌ها تا بِرِسَد مَحضَرَش اُفتاد زمین خواست تا خانۀ زینب رویِ پا راه رَوَد دو قدم رفت، ولی پیکرش اُفتاد زمین دخترش دید زمین خوردنِ بابایش را دخترش دید و خودش آخرش اُفتاد زمین چقدر از رویِ تَل تا لبِ گودال دوید چقدر بینِ همه خواهرش اُفتاد زمین ذوالجناح آه ببین نیزه‌ای او را هول داد از رویِ زین به زمین با سَرَش اُفتاد زمین دید پایین قدم‌هاش سَنان می‌خندید دید بالایِ سرش مادرش اُفتاد زمین ✍حسن لطفی 🏴ایستگاه پارسی @parsidost
۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
🍃اصطلاح" آب خنک بخوره"از کجا آمده است؟ 🍂در تهران قدیم که برق و یخچال نبود. خنک ترین آب شهر برای قناتی بود، که بعدها زندان قصر برروی آن بنا شد. 🍂از آن به بعد هر کس که به زندان قصر می افتاد به شوخی می گفتند طرف رفته "آب خنک بخوره "و این گونه به تدریج این اصطلاح برای همه کسانی که به زندان می افتادند رایج شد. /آخرین خبر 🍃ایستگاه پارسی @parsidost
۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
🍃شاعرانه/ "عید بر عاشقان مبارک باد" از مولانا 🍁عید بر عاشقان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد 🍂عید ار بوی جان ما دارد در جهان همچو جان مبارک باد 🥀بر تو ای ماه آسمان و زمین تا به هفت آسمان مبارک باد 🍁عید آمد به کف نشان وصال عاشقان این نشان مبارک باد 🍂روزه مگشای جز به قند لبش قند او در دهان مبارک باد 🥀عید بنوشت بر کنار لبش کاین می بی‌کران مبارک باد 🍁عید آمد که ای سبک روحان رطل‌های گران مبارک باد 🍂چند پنهان خوری صلاح الدین بوسه‌های نهان مبارک باد 🥀گر نصیبی به من دهی گویم بر من و بر فلان مبارک باد 🍃ایستگاه پارسی @parsidost
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
🍃داستانک/ دق کردن سردار 🍁وقتی سپاهیان خسته از راهی دراز به کنار رودخانه رسیدند، پیکری آویخته بر تکه سنگی در میانه رودخانه دیدند. او را از آب بیرون کشیدند. از دروازه مرگ بازگشته بود ... 🍂چهار روز در میان آبهای رودخانه ای مهیب و سیاه بر روی تکه سنگی که تنها می توانست سرش را از آب بیرون نهد ... 🥀فردای آن روز سردار سپاه وقتی از او پرسید: در این چهار روز به چگونه ماندن اندیشیدی و یا به چگونه مردن؟ 🍁نگاهی به صورت مردانه سردار افکند و گفت: تنها به این اندیشیدم که باید شما را ببینم و بگویم می خواهم سربازتان باشم. 🍂چهار روز پس از انتشار خبر کشته شدن نادرشاه افشار، جنازه آن مرد را در حالی که از غصه مرگ سردار بزرگ ایران زمین، دق کرده بود، یافتند. 🍃ایستگاه پارسی @parsidost
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
🍃شاعرانه/ "کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت" از حافظ 🍁فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم 🍂طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم 🥀من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم 🍁سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم 🍂نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم 🥀کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم 🍁تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم 🍂می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم 🥀پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم ✍حافظ 🍃ایستگاه پارسی @parsidost
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
🍃قند پارسی 📔برآن شدیم قدمی در پاسداست زبان پرافتخارکهن پارسی و تمدن ایرانی برداریم 📚 حاوی معادل فارسی کلمات بیگانه، مَثَل ها، حکایات نغز وشیرین، داستانها و اشعار آموزنده 🌀آدرس کانال: https://eitaa.com/joinchat/3437428884C914415f009 💬 ارتباط با مدیریت، پیشنهاد وانتقاد 🔃 @Namvaran 🍃کانال را به دوستانتان معرفی کنید.
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
🍃قند پارسی/ حکایتی از ابوسعید ابوالخیر 🍁ابوسعید ابوالخیر در راه بود، گفت: "هر جا که نظر می‌کنم، بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. کسی نمی‌بیند و کسی نمی‌چیند." 🍂گفتند: "کو، کجاست؟" 🥀گفت: "همه‌جاست، هر جا که می‌توان خدمتی کرد؛ 🍁یا هر جا که می‌توان به راحتی دلی به‌دست آورد. آن‌جا که غمگینی هست و آن‌جا که مسکینی هست؛ آن‌جا که یاری طالبِ محبت است و آنجا که رفیقی محتاج مروت. " 🍃ایستگاه پارسی @parsidost
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
🍃ریشه ضرب‌المثل "تعارف شاه عبدالعظیمی" چیست؟ 🍁تعارف غیر واقعی که از دل برنیاید به تعارف شاه عبدالعظیمی معروف است. حال ببینم این اصطلاح از کجا آمده است.  🍂درگذشته، تهرانی ها در شب یا روز جمعه به زیارت آرامگاه حضرت عبدالعظیم می‌رفتند و بخاطر نزدیکی راه ، همان روز دوباره به تهران برمی‌گشتند. 🥀 با این حال اهالی شهر ری که کاملا مطمئن بودند که زایر تهرانی حتما به تهران بر می‌گردد او را دعوت به ماندن  می‌کردند و به «حضرت شاه عبداعظیم» قسم می‌دادند که شب را نزد آنان به سر ببرد 🍁 و بدین ترتیب عبارت شاه عبدالعظیمی رفته رفته به  تبدیل به صورت ضرب المثل درآمد 🍃ایستگاه پارسی @parsidost
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
🍃داستانک/ لطفا هیچ‌ وقت عوض نشو!!! چند روز پیش رفتم  نزدتعمیرکار مانیتور خودرو ،گفتم :  ببخشید مانیتور خودرو ام بنظر نیاز به تعمیر دارد، یهویی خاموش و روشن می شود و تصویر آن می رود. تعمیر کار گفت: باشه، یه نگاهی بهش می‌ندازم. ممکنه از نظر برقی و یا شاید ...‌ سوخته باشه. اگه سوخته بود باید عوضش کنی؟گفتم: باشه، چک کنید ببینید چه میشه کرد !!!گفتم: من می روم و یکی دو ساعت دیگه بر می گردم . با خودم گفتم :خوب یکی دو میلیون تومنی افتادم تو خرج.   ‌دو، سه ساعت بعد رفتم سراغش‌، مانیتور خودرو را سالم بهم تحویل داد.گفتم هزینه‌ش چقدر ‌‌میشه، گفت: هیچی، چیز مهمی نبود فقط کابل سوکتش شل شده بود، سفت کردم همین ،کار خاصی نکردم . تشکر کردم و اومدم بیرون... نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد. می‌تونست هر هزینه‌ای رو به من اعلام کنه و منم خودم‌را آماده کرده بودم... بعد از چند دقیقه‌کنار یک شیرینی‌فروشی‌توقف نمودم و یک بسته شکلات گرفتم ودوباره برگشتم نزدش .بسته‌شکلات‌را گذاشتم رو میز کارش و بهش گفتم: دنیا به آدم‌هایی مثل شما نیاز داره... لطفاً هیچ‌وقت عوض نشو...!!! یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد.گفت؛ آقا حرف پدرم رو بهم زدی اونم بهم میگه «همیشه خوب باش و عوض نشو حتی اگه همه بهت بدی کنن!!!» در راه برگشت به این فکر می‌کردم که تغییر در آدم‌ها به تدریج اتفاق می‌افته. تنها چیزی که می‌تونه ما رو در مسیر درستکاری و امانت‌داری حفظ کنه یک جمله ساده از عزیزترین آدما تو زندگیمونه... «آدمِ خوب! هیچ وقت عوض نشو...» *از هزاران، یکنفر اهل دل اند* *مابقی تندیسی از آب و گِل اَند* 🍃ایستگاه پارسی @parsidost
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
🍃عبارت «چشم روشنی» به چه معناست؟ 🍁عبارت چشم روشنی کنایه از تهنیت و مبارک باد است و معمولا هدیه ای است که به منظور تبریک گفتن برای کسی فرستاده می شود که یک رویداد خیر و نیکو همانند تولد نوزاد یا رسیدن به مقام و منصب برایش اتفاق افتاده باشد. حال ببینم این عبارت از کجا آمده است. 🍂در واقع این عبارت از داستان حضرت یوسف آمده است پس از آنکه پیامبر بعد از سال ها دربدری و سرگردانی به مقام  عزیزی مصر رسید و برادرانش در سال قحطی از کنعان به نزد او آمدن و پس از اینکه یوسف از وضعیت پدرش آگاه شد که در این سالها از فراق او بینایی خود را از دست داده است، پیراهنش را به برادرانش می دهد تا به این وسیله حضرت مژده و بشارتی راکه فرزندانش راجع به سلامت و تندرستی حضرت یوسف می دهند باور کند و همچنین نعمت بینایی را که در فراق یوسف از دست داده بود بازیابد و به عبارت دیگر چشمش روشن شود.  🥀وقتی برادران یوسف به کنعان بازگشتند و پیراهن یوسف را برچهره ی یعقوب انداختند، چنان شفا بخش بود که بصیرت و بینایی را به چشم یعقوب بازگرداند. از آن پس به هرنوع هدیه ای که از باب تهنیت و مبارک باد فرستاده می شود به تعبیر می شود تا چون پیراهن یوسف چشم و دل گیرندگان هدایا را روشن کند .  🍃ایستگاه پارسی @parsidost
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
🍃داستانک/ فقیر و مرد بخشنده 🍁روزگاری درویشی بود که نه هزار دینار قرض داشت. او وصف محتسبی به نام بدرالدین عمر را شنید که در جود و سخاوت مانند دریا بود و در تبریز زندگی می کرد. درویش به سمت تبریز حرکت کرد تا از او کمک بگیرد اما وقتی به آن شهر رسید مردم به او گفتند محتسب درگذشته است. فقیر در غم فراق آن محتسب گریه ها کرد و ناله ها نمود به طوریکه در شهر زبانزد خاص و عام گشت. فقیر همه شهر را گشت و سرگذشت خود را به این و آن می گفت ولی از آن همه تلاش چیزی به دست نیاورد. مددکار شهر که به بینوایان رسیدگی می کرد مرد فقیر را پیدا کرد و با خود به خانه اش برد. حکایت ها برایش از گشایش هایی که دیده بود گفت تا اینکه به خواب رفتند.  محتسب به خواب مددکار آمد و به او گفت هرچه می گفتی من می شنیدم ولی دستوری نداشتم که پاسخ بگویم اما حالا بشنو که من می دانستم مهمانی به دیدن من می آید و مقروض است. من چند قطعه گوهر برای او کنار گذاشته بودم اما اجل مهلتم نداد که خود آن ها را به او بدهم. آن گوهرها را به او بدهید تا مهمانم با دل مجروح برنگردد. از آن ها دین خود را بدهد و بقیه اش را هم خرج کند و مرا هم در دعایش متذکر شود.   🍂در حضور آفتاب خوش مساغ رهنمایی جستن از نور چراغ   🥀بی گمان ترک ادب باشد ز ما کفر نعمت باشد و فعل هوا  منبع: مثنوی_معنوی  🍃ایستگاه پارسی @parsidost
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱