فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
🔺 در مهد کودک های عراق به بچه ها یاد میدن چه طوری از زوار اربعین پذیرایی کنن!
⚠ ولی دولت ما با سند ٢٠٣٠ هدف هویت زدایی از فرزندانمون رو دنبال می کنند.
🌐 @partoweshraq
⛈ پيش بینی آب و هوا
☁ به گفتگوي دو دوست که در مورد اب و هوا صحبت مي کنند توجه کنيد:
👤 نفر اول: فکر مي کني امروز چه آب و هوايي داشته باشيم؟
👤 نفر دوم: آب و هوايي که من دوست دارم!
👤نفر اول: چگونه مي توانی بفهمي آب و هوا آنگونه خواهد بود که تو دوست داري؟
👤نفر دوم: مي داني دوست عزيز من در زندگي فهميده ام که هميشه نمي توانم آنچه را که دوست دارم داشته باشم... بنابراين ياد گرفته ام که هميشه آنچه را که به دست مي آورم دوست داشته باشم و مطمئنا آب و هوايي خواهيم داشت که من دوست دارم.
✅ نکته: خشنودي و يا ناخشنودي ما نسبت به رويدادها به طرز برخورد ما با آنها بستگي دارد نه به ماهيت آنها.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓سئوال: آیا وجود حضرت #رقیه (سلام الله علیها) در تاریخ ثابت شده است؟
✅ پاسخ:
1⃣ #آیت_الله_وحید_خراسانی:
🔅معظم له با برگزاری مراسم به مناسبت شهادت حضرت #رقیه (سلام الله علیها) در درس خارج؛ خود تائید کننده مسأله هستند.
2⃣ #آیت_الله_مظاهری:
🔅همین جا که به عنوان مرقد حضرت رقیه (سلام الله علیها) مشهور است، مرقد اوست و تشکیک کردن یک ظلم است آن هم ظلم به بچه مظلوم امام حسین (سلام الله علیه) و همین شهرت راجع به مرقد مطهر حضرت زینب (سلام الله علیها) نیز هست و تشکیک در آن ظلم به حضرت زینب (سلام الله علیها) است و ظلم به حضرت زینب (سلام الله علیها) گناهش خیلی بزرگ است و ما در اینگونه موارد نظیر سیادت اشخاص و قبور بزرگان چیزی جز شهرت نداریم و این شهرت در نظر همه فقها حجت بوده و هست. (۱)
3⃣ #آیت_الله_مکارم_شیرازی:
🔅شکی نیست که دختر کوچکی از امام حسین (سلام الله علیه) در شام از دنیا رفت و در آنجا دفن شد و حرم فعلی منسوب به همان دختر است، اما اینکه نام آن دختر «رقیه» بوده یا نام دیگری داشته در بین دانشمندان اسلامی اختلاف نظر وجود دارد، هر چند معروف این است که نامش رقیه است. (۲)
4⃣ #آیت_الله_نوری_همدانی:
🔅در کتابهایی چون کامل بهائی و نفسالمهموم و کتابهای معتبر دیگر دختر خردسالی که برخی نام او را «رقیه» نامیدهاند و در شام به شهادت میرسد، برای امام حسین (سلام الله علیه) ذکر کردهاند و اگر کسی برای آن حضرت نذر کند، باید آن را ادا نماید و مضجع موجود در دمشق متعلق به آن حضرت است. (۳)
5⃣ #آیت_الله_صافی_گلپایگانی:
🔅طبق بعض کتب مقاتل و تاریخ، حضرت اباعبدالله الحسین (سلام الله علیه) چنین فرزندی داشتهاند که در شام رحلت کردهاند.
🕌 علاوه بر شهرت این موضوع، به طور کلی مشاهد و مقامات مشرفه از جهت انتساب به اهلبیت (علیهم السلام) مزار و مورد تجلیل و احترام است چنانکه شهرت اشخاص به سیادت جایز الانکار نیست.
🔅شهرت مثل این بارگاه مقدسه نیز مخصوصاً با توجه به قرائن معتبر مورد انکار نیست. این مشاهد و روضههای مقدسهی سادات عظام و مفاخر اسلام نیز از این جهت که از مراکز ذکر فضایل آن بزرگواران و تبلیغات اسلامی و ذکر دعا است باید محترم باشد و این تردیدها بیجا است و سزاوار نیست. موفق باشید. (۴)
6⃣ #آیت_الله_سید_محمد_صادق_روحانی:
🔅اولاً راجع به حضرت رقیه (سلام الله علیها) اخیراً کتابی نوشته شده است و خیلی خوب اثبات نموده به اینکه حضرت رقیه ۳ ساله در خرابه شام از دنیا رفته و قبرش هم در آنجاست و معجزات زیادی هم نقلشده است و ثانیاً قاعدهای در فقه است بنام تسامح در ادله سنن، مقتضی آن قاعده این است که آنچه راجع به این دختر ۳ ساله گفتهاند شما هم نقل کنید و به زیارت او بروید همهاش بر طبق موازین شرع است، من خودم چند سال قبل برای معالجه به لندن رفتم در برگشت، لبنان از هواپیما پیاده شدم و چند روز در آنجا ماندم که بروم سوریه برای زیارت آن خانم و الان هم از آن عمل خرسندم. (۵)
📚 منابع:
۱. خبرگزاریهای لبیک، فارس، تابناک (توسط خبرنگار اداره کل فرهنگی سازمان صدا و سیما).
۲. خبرگزاری مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (حوزه نیوز).
۳. خبرگزاری مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (حوزه نیوز).
۴. شیعه نیوز.
۵. خبرگزاریهای لبیک، فارس، تابناک (توسط خبرنگار اداره کل فرهنگی سازمان صدا و سیما).
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
5⃣1⃣1⃣ #ضرب_المثل «آرزوی خاک مرقدش را دارم».
🏴 اگر در مجلسی نام #امام_حسین (ع) را بر زبان آورند، برخی افسوس میخورند و میگویند:
✋🏻 «آه، نمیدانی که چقدر آرزوی خاک مرقدش را دارم.»
👌🏻این عبارت - که به صورت معترضه به کار میرود - برای بیان اشتیاق باطنی افراد به زیارت کربلا مورد استفاده قرار میگیرد.
📗 کتاب «عاشورا در فرهنگ مردم»، نوشته محمد علی عارفی راد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🎬 #ببینید ‼دکتر #حسن_عباسی به اتهام توهین به حسن روحانی به ٧ ماه حبس محکوم شد!! استاد عباسی: 🎙منِ ع
🔺امثال حسن عباسی را میزنند تا دیگر هیچ بچه انقلابی جرأت نکند جماعت غربگرا ونسخه نویسان تسلیم را رسوا کند!
🔥سلبریتی ها و تفرقه افکنان رسانه ای غربگرا را آزاد می گذارند تا دریدهتر به جنگ با انقلاب ادامه دهند!
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🔺 گلایه حجتالاسلام #پناهیان از دولت بخاطرعدم تسهیل سفر #اربعین برای زوار
‼دولت خودشو از همه طلبکار میدونه!!
🌐 @partoweshraq
⚰ همه ی ما می میریم... همه ی ما...
⏳بدون استثنا، کمی دیرتر... کمی زودتر... یک دفعه ناگهانی... تمام می شویم.
🕸 یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه عنکبوت ها و لانه ی خفاش ها می شود.
🚗 همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می زند.
👧🏻👦🏻 همین بچه هایی که نفس مان به نفس شان بند است، می روند پی زندگیشان.
👌حتی نمی آیند آبی بریزند روی سنگ مزار مان.
🌍 قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره ی خاکی راه رفته اند.
👑 مغرورانه گفته اند: مگر من اجازه بدم!
👤مگر از روی جنازه ی من رد بشید...
💀 و حالا کسی حتی نمی تواند هم استخوان های جنازه شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود!
👱🏻♀ قبل از ما کسانی زیسته اند که زیبا بوده اند، دلفریب، مثل آهو خرامان راه رفته اند.
💎 زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده.
🍎 سیب ها از سرخی گونه هایشان رنگ باخته اند و حالا کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمی آورد.
🍷قبل از ما کسانی بوده اند که در جمجمه ی دشمنانشان شراب ریخته اند و خورده اند.
⚔ سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته اند، پنجه در پنجه شیر انداخته اند، از گلوله نترسیده اند و حالا کسی نمی داند در کجای تاریخ گم شده اند!
🔥 همه این کینه ها،
🔥 همه ی این تلخی ها،
🔥 همه ی این زخم زبان زدن ها،
🔥 همه ی این کوفت کردن دقیقه ها به جان هم،
🔥 همه ی این زهر ریختن ها،
🔥 تهمت زدن ها،
🔥 توهین کردن ها به هم... تمام می شود.
💭 از یاد می رود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم.
👥 اگر می توانیم به هم حس خوب بدهیم، کنار هم بمانیم و اگر نه، راهمان را کج کنیم، دورتر بایستیم و یادمان نرود که همهی ما می میریم.
همه ی ما.
⏳ بدون استثناء، کمی دیرتر... کمی زودتر... یک دفعه... ناگهانی ...
💞 زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم زندگی کنند!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#دلنوشته
#پندها
4_5911461822208148697.mp3
2.83M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #روضه
🏴 ای کاش مردم ایران شام بودند!
💔 الشام الشام الشام
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
🎧 #بشنوید | #روضه جانسوز
▪️ #شهادت_حضرت_رقیه(س)
🎼 چنان ز ترس زمین خوردهام که در گوشم...
🎤 #حاج_منصور_ارضی
🌐 @partoweshraq
4_5917755134707762269.mp3
8.27M
🎧 #بشنوید | #روضه جانسوز
▪️ #شهادت_حضرت_رقیه(س)
🎼 چنان ز ترس زمین خوردهام که در گوشم...
🎤 #حاج_منصور_ارضی
🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
🏴 #سالروز_شهادت_حضرت_رقیه (سلام الله علیها) تسلیت باد.
⚜ #آیت_الله_بهجت (ره):
🎙از قضیۀ سیدالشهدا (علیه السلام) باید این را بفهمیم که بشر حاضر است همه چیز را فدای خودش کند و استثنایی هم در کار نیست.
📗 رحمت واسعه، ص ١٧١.
🌐 @partoweshraq
💚 #یاابتاه
🌹 قسم به دامن پاک حسین پرور زهرا
▪که من عزیزم و ذلّت زهیچ کس نپذیرم
▪خدا گواست کتک خوردم التماس نکردم
🌹 مگر نه دختر ناموس کردگار قدیرم
🌷 #الهی_به_رقیه
🌐 @partoweshraq
#شعر
#تکیه
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و شصت و هشتم
🏣 حتی به خواب هم نمیدیدم که بدون هیچ پول پیش و اجارهای و تا هر وقت که بخواهیم، چنین خانه دلباز و زیبایی نصیبمان شود و پروردگارمان در برابر اینهمه مصیبت، با چه معجزه شیرینی وجودمان را غرق شادی کرده بود.
👳🏻 با اینکه بیشتر کارها را خود آسید احمد انجام داده بود، همین چند ساعت سرِ پا ایستادن، مجید را حسابی خسته کرده بود که دوباره رنگ از صورتش پریده و نفس نفس میزد.
🚰برایش لیوانی آب آوردم و همانطور که کنارش مینشستم، با شیرین زبانی تشکر کردم:
🏻دستت درد نکنه مجید! خیلی قشنگ شده!
🏻لیوان آب را از دستم گرفت، در برابر لحن شیرینم لبخندی زد و به کلامی شیرینتر جواب داد:
☝🏻من که کاری نکردم الهه جان! دست تو درد نکنه که همه جوره با من ساختی! به خدا خیلی ازت خجالت میکشیدم!
🌊 و نمیدانم دریای دلش به چه هوایی موج زد که نگاهش پیش چشمانم شکست، گلویش از بغضی مردانه پُر شد و با لحنی لبریز شرمندگی ادامه داد:
🏻 هنوزم ازت خجالت میکشم! خیلی اذیت شدی الهه!
🏻 و من ناراحت خودم نبودم و هنوز حسرت حضور حوریه را میخوردم و داغدار دخترم بودم که چشمانم در دریای اشک فرو رفت.
💓 مجید هم میدانست دلم از چه داغی میسوزد که خجالت زده سرش را به زیر انداخت و من زیر لب زمزمه کردم:
🏻 ای کاش الان حوریه هنوز تکون میخورد! ای کاش هنوز پیشم بود...
👁 و دیدم همانطور که صورتش را به سمت زمین گرفته، قطرات اشک از زیر چانهاش میچکد و نمیخواستم بیش از این جانش را آتش بزنم که دیگر چیزی نگفتم، ولی حالا دل عاشق او برای اینهمه بیقراریام به تب و تاب افتاده بود که سرش را بالا آورد، سوختن جراحت پهلویش را به جان خرید و با همه دردی که رنگ از صورتش بُرده بود، به سمتم چرخید.
🏻دست راستش در اتصال آتل بود و دست چپش را نمیتوانست از روی پهلویش جدا کند که با نرمی نگاه نمناکش، صورتم را نوازش میداد و عاشقانه زمزمه میکرد:
- الهه جان! آروم باش عزیز دلم!
🔥 و شاید سوز گریه های مظلومانهام بیش از سوختن پارگی پهلویش، دلش را آتش میزد که زخمش را رها کرد تا دستش را از قطرات اشکم پُر کند و به پای اینهمه دلشکستگیام به التماس افتاده بود:
🏻فدات بشم! ای کاش میدونستم چی کار کنم تا آروم شی...
👁 و من میدیدم نگاه مردانهاش به طپش افتاده و سرانگشتانش روی گونهام میلرزد که عاشقانه شهادت دادم:
🏻من آرومم! همین که تو کنارمی، آرومم میکنه... و نتوانستم جملهام را تمام کنم که کسی به در زد.
🏻 مجید اشکهایش را پاک کرد و برای باز کردن در از جا بلند شد که صدای «یا الله!» آسید احمد مرا هم از جا بلند کرد. با عجله چادرم را سر کردم و آسید احمد با تعارف مجید وارد خانه شد.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و شصت و نهم
🛋 نگاهی به دور و برش کرد و همچنانکه روی مبل مینشست، خندید و گفت:
👳🏻 ماشاءالله! چقدر خونهتون قشنگه!
👌و هر بار به بهانهای بر لفظ «خونهتون!» تأکید میکرد تا خیالمان از هر جهت راحت باشد.
🏻🏻من و مجید گرچه به یاد تلخی و سختی اینهمه مصیبت همچنان غمزده بودیم، اما میخواستیم به روی خودمان نیاوریم و با خوشرویی تشکر میکردیم که سرش را پایین انداخت و با صدایی آهسته پاسخ داد:
👳🏻 ببینید بچهها! من دیشب هم بهتون گفتم، اینجا مال شماس! من که بهتون ندادم، هدیه موسی بن جعفر (علیهالسلام)! پس از من تشکر نکنید! این دو تا خونه هیچ وقت اجارهای و پولی نبوده! تو خونواده دست به دست میچرخیده، تا دیروز دست اون پسرم بود، از امروز دست شماس!
👁 سپس به صورت مجید نگاه کرد و با حالتی پدرانه گفت:
- پسرم! من همون دیشب به یه نظر که تو رو دیدم، فهمیدم اهل کار و زندگی هستی! خودتم که گفتی تو پالایشگاه کار میکردی، ولی فعلاً که با این وضعیت نمیتونی برگردی سر کارِت...
🏻🏻 نمیدانستم چه میخواهد بگوید و میدیدم مجید هم منتظر نگاهش میکند که لبخندی زد و با مهربانی ادامه داد:
👳🏻 البته کارهای سبکتری هم هست که خیلی اذیتت نکنه، ولی اینجور که من میبینم باید فعلاً تو خونه استراحت کنی تا ان شاءالله بهتر شی!
👁 سپس نگاهش را به زمین انداخت و همچنانکه به محاسن سپید و انبوهش دست میکشید، با ناراحتی زمزمه کرد:
👳🏻 من خودم یه مَردم! میدونم برای یه مرد هیچی سختتر از این نیس که مجبور بشه تو خونه بشینه! ولی توکلتون به خدا باشه! بلاخره خدا بندههاش رو به هر وسیلهای آزمایش میکنه!
💓 از جدیت کلامش، قلبم به تپش افتاده و احساس میکردم مجید هم کمی مضطرب شده که دستش را به زیر عبایش بُرد، پاکتی از جیب پیراهنش درآورد، مقابل مجید روی میز گذاشت و فرصت نداد مجید حرفی بزند که به شوخی تَشر زد:
✉ هیچی نگو! فقط اینو فعلاً داشته باش! هر وقت هم چیزی خواستی به خودم بگو!
🏻🏻 زبان من و مجید بند آمده و نمیدانستیم چه پاسخی بدهیم که با گفتن «یا مولا علی!» از جایش بلند شد و دیگر نمیخواست بیش از این خجالت بکشیم که به سمت در رفت.
🏻🏻 من و مجید مثل اینکه از خواب پریده باشیم، تازه به خودمان آمدیم و سراسیمه از جا بلند شدیم. مجید به دنبالش رفت و در پاشنه در، دستش را گرفت:
❓حاج آقا! این چه کاریه؟
👳🏻 که با دست سرِ شانه مجید زد و با اخمی شیرین توبیخش کرد:
☝🏻بازم که گفتی حاج آقا! به من بگو بابا!
🚪و به سرعت از در بیرون رفت و همانطور که دستش را به چهار چوب گرفته بود تا دمپاییاش را بپوشد، سرش را به سمت من چرخاند و با مهربانی صدایم زد:
👳🏻 دخترم! داشت یادم میرفت! حاج خانم واسه شام براتون قلیه ماهی تدارک دیده! فراموش نشه که قلیه ماهیهای مامان خدیجه خوردن داره!
🏣و وارد ایوان شد و به سمت خانه خودشان رفت.
✉ مجید در را بست و من با عجله پاکت را برداشتم و به سرعت درش را باز کردم.
👁 یک میلیون پول نقد که نگاه من و مجید را به خودش خیره کرد و با اینکه آسید احمد آنجا نبود، ولی هر دو غرق شرم و خجالت شدیم و مجید چقدر ناراحت شد. هر چند این بسته، نهایت لطف آسید احمد و نیاز ضروری زندگیمان بود، ولی مجید مردِ کار بود و از اینکه اینچنین مورد مرحمت قرار بگیرد، غرور مردانهاش میشکست و من بیش از او خجالت میکشیدم که میدانستم رفتار بیرحمانه پدر خودم ما را اینچنین محتاج کمک دیگران کرده و شوهر غیرتمندم را عذاب میدهد.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq