eitaa logo
پرتو اشراق
807 دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
17.1هزار ویدیو
74 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت هفتاد و چهارم 🍍 یک قطعه دیگر از کمپوت آناناس در دهان خشک مادر گذاشتم که دست ناتوانش را بالا آورد و با صدایی آهسته گفت: ✋بَسه مادر جون، دیگه نمی‌خوام. 👁 نگاهم به چشمان گود رفته و گونه‌های استخوانی‌اش افتاد، باز چشمانم لرزید و دوباره هوای باریدن کرد که با گفتن «چقدر هوا گرمه!» از جا بلند شدم و به بهانه زیاد کردن درجه فن کوئل، چشمان بی‌قرارم را از مادر پنهان کردم. در این مدت که از عمل جراحی و شروع شیمی درمانی‌اش می‌گذشت، آموخته بودم که چطور در برابر صورت زرد و موهایی که هر روز کم پشت‌تر و بدنی که مدام لاغرتر می‌شد، صبر کنم و با صورتی که به ظاهر می‌خندد، به قلب افسرده مادر امید ببخشم. 🏥 با کنترل سفید رنگی که روی میز بود، دمای فن کوئل را چند درجه خنک‌تر کردم و از پنجره بزرگ اتاق، نگاهی به حیاط بیمارستان انداختم و مجید را دیدم که در حاشیه باغچه گلکاری شده حیاط قدم می‌زد. 💉 در این دو سه هفته‌ای که درمان مادر آغاز شده بود، مجید و عبدالله با هم هماهنگ کرده و هر بار یکی برای کمک به من و مادر به بیمارستان می‌آمدند. 👥 محمد و ابراهیم هم یکی دو باری که مجید نتوانسته بود شیفتش را تغییر دهد، سری می‌زدند، ولی آنها هم در این فصل سال به شدت درگیر کارهای نخلستان شده و فرصت زیادی برای رسیدگی به مادر نداشتند. نگاهم به مجید مانده بود که مادر با صدایی کم رمق پرسید: ❓الهه جان! از خونه چه خبر؟ 🛌💺 به سمتش چرخیدم و همچنان که روی صندلی کنار تختش می‌نشستم، با لبخندی مهربان پاسخ دادم: ✋ همه چی سر جاشه، حال همه هم خوبه! فقط همه دلشون برا شما تنگ شده! چند شب پیش ابراهیم و لعیا اومده بودن، ساجده خیلی بهانه شما رو می‌گرفت. لعیا می‌گفت هر دفعه که میخوان بیان ملاقات، ساجده التماس می‌کنه که اونم با خودشون بیارن. سپس دست سرد و نحیفش را میان انگشتانم گرفتم و با امیدواری ادامه دادم‌: - ان‌شاء‌الله این دفعه که اومدید خونه، دعوتشون می‌کنیم، بیان دور هم باشیم. 🛌 آهی کشید و گفت: - دلم برای بچه‌ها خیلی تنگ شده! بخصوص برای یوسف! تا این بچه به دنیا اومد، من اینجوری شدم و اصلاً فرصت نشد یه بار درست حسابی بغلش کنم. 💓 از شنیدن این حرفش دلم غرق غم شد، ولی باز به روی خودم نیاوردم و با خنده‌ای کوتاه گفتم: ✋ ان‌شاء‌الله این دوره هم تموم میشه و میاید خونه. 🔥چقدر سخت بود شعله کشیدن‌های آتش دلم را پنهان کنم و به جای همه غم و غصه‌هایم، فقط لبخند بزنم. 🚪پس از ساعتی، سرانجام از بودنِ کنار مادر دل کَندم و از اتاق بیرون آمدم و همین تنهایی کافی بود تا کوه اندوه باز بر سرم آوار شده و سیلاب اشکم را جاری کند. کوله بار ناراحتی‌هایم به قدری سنگین بود که با هر قدمی که بر می‌داشتم احساس می‌کردم همه توانم تمام می‌شود. 🏥 دستم را روی نرده آهنی راه پله بیمارستان می‌کشیدم و پله‌های طولانی‌اش را به سختی طی می‌کردم و نفهمیدم چه شد که چادرم زیر پایم ماند و تعادلم را از دست دادم که با صورت روی کفپوش سرامیک بیمارستان افتادم و ناله‌ام بلند شد. ⏳ حالا فرصت خوبی بود که هر چه از غم بیماری مادر و دردی که صبورانه تحمل می‌کرد، در دل تنگم عقده کرده بودم، فریاد بزنم و اشک بریزم. ✋ کف دستم را روی زمین گذاشتم و به سختی خودم را بلند کردم. یکی از دندان‌هایم در لبم فرو رفته و خون شکاف لبم با خونی که از بینی‌ام راه افتاده بود، یکی شده و روی سنگ‌های سفید راهروی بیمارستان می‌چکید. بی‌توجه به چند نفری که برای کمک دورم جمع شده بودند، به سختی برخاستم و با پاهایی که دیگر رمقی برایشان نمانده بود، خودم را به کنار راهرو کشاندم و پیکر بی‌حالم را روی نیمکت رها کردم. تمام صورتم از گریه خیس شده و نه از دردی که همه بدنم را گرفته بود که به حال مصیبت‌بار مادرم گریه می‌کردم. 👥👤 هر کسی چیزی می‌گفت و می‌خواست به هر وسیله‌ای کمکم کند و من چیزی جز شفای مادرم نمی‌خواستم. با گوشه چادر سورمه‌ای رنگم، اشک و خون را از صورتم پاک کرده و با تنی که از اندوه و درد می‌لرزید، قدم به حیاط گذاشتم. مجید همچنان کنار حیاط بیمارستان ایستاده و بی‌خبر از حال من، گل‌های باغچه حاشیه حیاط را نگاه می‌کرد که از صدای دمپایی‌هایم که روی زمین کشیده می‌شد، به سمتم چرخید و با دیدن صورت خونی و خیس از اشکم، وحشتزده به سمتم دوید. مات و مبهوتِ لب و بینی زخمی‌ام، دستم را که به یاری به سمتش دراز شده بود، گرفت و کمکم کرد تا روی نیمکت سبز رنگ کنار حیاط بنشینم و با صدایی که از نگرانی به لرزه افتاده بود، پرسید: ⁉ چه بلایی سر خودت اُوردی؟! goo.gl/fr8cpr 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 ⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜ 💐 مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که «این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته». ☕ اما خدا می‌دونه مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمی‌خورد همیشه برای من قهوه درست می‌کرد. ☝می‌گفتم: «واسه چی این کارو می‌کنی؟ راضی به زحمتت نیستم». 🌷 می‌گفت: «من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم!» 💓 همین عشق و محبت هاش رو می‌دیدم که احساس می‌کردم رنگ خدایی به زندگیمون داده. 🌷 (ره) goo.gl/oSC8hY goo.gl/cYRGxY 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq
⚜ نکات ناب استاد انصاریان 🔍 آثار بزرگ نمایی عیب دیگران 🌐 @partoweshraq
3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 📺 😁 این قسمت: 🎼 دلم می‌خواد آب به اصفهان برگردد 🎼 از وسط نصف جهان رد گردد 🌐 @partoweshraq
🔺🚨 توهین روزنامه نگار اصلاح‌طلب به ساحت مقدس امام رضا علیه السلام ⚠ این جماعت برای رسیدن به مقاصد سیاسی کثیف خود همه چیز را قربانی می‌کنند حتی مقدسات رو... 🌐 @partoweshraq #خبرنگار_هتاک
پرتو اشراق
🔺🚨 توهین روزنامه نگار اصلاح‌طلب به ساحت مقدس امام رضا علیه السلام ⚠ این جماعت برای رسیدن به مقاصد س
🚨خبرنگار هتاک در حال فرار از کشور لحظاتی پیش دستگیر شد! ⚠ اهانت سازماندهی شده ❌ بعد از یاداوری حکم و سرنوشت خبرنگار هتاک امیرحسین میراسماعیلی؛ لحظاتی قبل این شخص در حین فرار از کشور بازداشت شد. حالا گناهکار بودن و عمل سازماندهی شده این ملحد؛ اثبات شد. ✒ نازنین کمالی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq
همه ما ⚜ خدايا لعنت كن كسانى را كه نعمتت را دگرگون كردند، و پيامبرت را متهمّ نمودند، و آياتت را منكر شدند، و امام برگزيده ات را ريشخند زدند، و... 📖 از زیارت نامه امام رضا (علیه السلام)
3.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ببینید 🚨 ببینید رفتارهای ما چه تاثیری در دیدگاه های مردم دنیا می گذارد؟ ❓از خارجی ها می پرسند وقتی نام ایران را می شنوید یاد چه می افتید؟ 🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ 🔊 بشنوید | موعظه 🎙حجت الاسلام دانشمند 🚨 مجرم آزاد 🌐 @partoweshraq
🌺 🔅صد قافله دل، به جمکران آورديم! 🔅رو جانب صاحب الزمان آورديم! 🔅ديديم که در بساط ما آهي نيست 🔅با دست تهی، اشک روان آورديم! 🌐 @partoweshraq
👤 تکلیف خود را مشخص کن! ⚜ امام على (عليه السلام): 🔅بدترين مردم كسى است كه در كار پروردگارش، از مردم بترسد و در كار مردم، از پروردگارش نترسد. 📗 غررالحكم، حدیث ۵٧۴٠. 🌐 @partoweshraq