🌹 ترسیم دیگری از وصیت اسماعیل(علیه السلام) #قهرمان_صبر
⏳#اسماعیل تازه به رشد رسیده بود كه به قولی سیزده سال داشت، كم كم همیاری با وفا و صدیق برای پدر بود پدر در شب هشتم ذیحجه در خواب دید كه كسی به او می گوید باید اسماعیل را در راه خدا قربان كنی، این شب را از این رو شب «تَروِیه» گویند:
🔅«لرؤیه ابراهیم فیه فی منامه؛
🔅زیرا #ابراهیم، در این شب در خواب دیده بود كه اسماعیلش را #قربان می كند».
🌌 شب بعد (شب نهم) نیز همین خواب را دید، به روشنی اطمینان كامل یافت كه این خواب، رحمانی و راست است و وسوسه ای در كار نیست، این شب را عُرُفه (شب شناخت) گفتند:
🔅«لمعرفته صحه منامه؛
🔅زیرا ابراهیم درستی خوابش را دریافت.»
🔪 ابراهیم تصمیم گرفت، اسماعیل را قربان كند، وقتی اسماعیل را به قربانگاه برد و او را به زمین خواباند تا قربانش كند، اسماعیل این وصیت های ششگانه را كرد:
1⃣ دست و پایم را محكم ببند تا مبادا اضطراب كنم و با حركاتم فرمان خدا تأخیر بیفتد.
2⃣ پیراهنم را از بدن بیرون بیاور تا خونم به آن نرسد، و شستنش برای شما زحمت نباشد و مادرم آن را نبیند و رنجیده خاطر نگردد.
3⃣ پیراهن خود را به من بپوشان تا بوی تو از آن به مشامم رسد و جان دادن برایم آسان گردد.
4⃣ كارد را بر حلقومم سبك بگذار، تا مرگ را به آرامی احساس كنم.
5⃣ اگر ممكن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش كند (چرا كه دوری، از مهر و محبت می كاهد).
6⃣ سلامم را به مادرم برسان.
7⃣ پیراهنم را نزد او ببر تا به یادگار به نزد او باشد.
❤ وقتی كه ابراهیم اسماعیل را این چنین در یاری پدر بر انجام فرمان خدا، آماده دید با قلبی پر از صفا و صمیمیت گفت:
🔅«نِعمُ العُونْ انتَ علی اَمرِ اللهِ؛
🔅تو نیكو بنده خدا در انجام فرمان او هستی». [١]
١. تفسیر ابوالفتوح رازی، ج ٩، ص ٣٢٠ ـ ٣٢۴.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#روایت
#پندها
#عرفه
#عید_قربان
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
🕯️زيارت انبياء و ملائكه از سر بريده امام حسين (عليه السلام)
🕋 ابن لهيعه مى گويد: در بيت الله الحرام طواف مى كردم ناگاه مردى را ديدم كه گفت:
✋🏾خداوندا! مرا بيامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بيامرزى!
👳🏻♂️ من به او گفتم: اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهيز و چنين سخنان باطل نگو؛ زيرا اگر گناهانت به مثابه قطرات باران يا برگ درختان باشد و تو استغفار نمايى، خداى عزوجل گناهانت را مى بخشد كه غفور و رحيم است!
👴🏿آن مرد گفت: به نزد من بيا تا قصه خويش را به تو حكايت نمايم!!
👳🏻♂️من به نزدش رفتم گفت:
👴🏿✋🏾 بدان كه من با چهل و نه نفر ديگر همراه سر نازنين حضرت امام (عليه السلام) به شام رفتيم و برنامه ما اين بود كه چون شب مى شد آن سر مبارك را در ميان تابوت مى گذارديم و بر دور آن تابوت جمع مى شديم و به شرابخوارى مى پرداختيم!
🌌 پس شبى از شب ها رفيقان من به عادت شب هاى پيش به شرب خمر مشغول شدند و مستت گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاريك شد، آواز رعدى به گوشم رسيد و برقى را مشاهده كردم و ناگهان ديدم درهاى آسمان باز گرديد، حضرت #آدم و حضرت #نوح و حضرت #ابراهيم و حضرت #اسماعيل و حضرت #اسحاق و پيغمبر ما #حضرت_محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از آسمان نازل شدند و #جبرئيل با گروهى از ملائكه در خدمت ايشان بودند.
⚜️ جبرئيل به نزديك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بيرون آورد و بر سينه خود چسبانيد و بوسيد.
🌹ساير انبياء (عليهم السلام) هم مانند جبرئيل، آن سر مبارك را زيارت مى كردند و حضرت رسول به محض ديدن سر نازنين، گريه مى نمود و انبياء (عليهم السلام) به او تعزيت مى گفتند.
⚜️ جبرئيل به خدمتش عرضه داشت:
▪️«يا محمد! به درستى كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطيع فرمانت باشم به آنچه كه در حق امت خود بفرمايى به جا آورم ؛ اگر مى فرمايى زمين را به زلزله در آورم تا سطح زمين از زير ايشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنين كردم».
🌹رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
▪️«چنين منما؛ زيرا مرا با امت وعده گاهى است در روز قيامت در حضور پروردگار عالميان».
☄️ پس ملائكه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رسانند، من فرياد الامان به سوى پيامبر عالميان، بر آوردم.
🌹 رسول الله (صلى ا لله عليه و آله و سلم) فرمودند:
▪️«برو خدا تو را نيامرزد».
📓 لهوف سيد بن طاوس، مترجم: محمد طاهر دزفولى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کربلا
#عاشورا
#امام_حسين
#داستان_کوتاه