🚢 #اسکله
📦 گلولهها را که از کشتی حمل مهمات به اسکله جابجا میکردند دیگر رمقی برایش نمانده بود، پاهایش سست شده بود و از درون احساس ضعف میکرد.
👨🏻 با حمل هر جعبهی چوبی گلوله، گویی که تابوتی بر دوش میکشید.
🗣️ فورمن به داد زدن عادت کرده بود: «زود باشین تن لشا! این کشتی ۲۴ ساعته باید تخلیه بشه، جنگ شروع شده، میدونید که من چقدر تعصب میهن رو دارم!»
💵 کارگر زیر چشمی به فورمن نگاهی انداخت که در حال شمردن دستهای اسکناس بود.
💭 فکر کرد که چطور فورمن هر بار به جای پول از کلمهی میهن استفاده میکرد!!
👁️ چشمانش سیاهی رفت، دستانش شل شد و دستهی طناب جعبهی گلوله را رها کرد، جعبهی گلوله از پشتش سر خورد و روی پاشنهی پایش فرود آمد، نالهای کرد و از روی الوار، حدِفاصل بین کشتی و اسکله سقوط کرد، پیش از رسیدن به سطح آب بارها با پایههای فلزی اسکله برخورد کرد و جنگ اولین قربانیاش را در بندر به ظاهر امن گرفت!!
🖊️نویسنده: حمید سلیمانی رازان
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#داستانک