eitaa logo
پرتو اشراق
785 دنبال‌کننده
25.5هزار عکس
13.8هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋 شرمسارى دشمن در كنار كعبه 👳🏼‍♂ ابوحمزه ثمالى حكايت كند: در سالى كه امام محمّد باقر عليه السلام جهت زيارت خانه خدا وارد مكّه معظّمه شده بود، پس از طواف كعبه الهى، در گوشه اى از حرم الهى نشست و مردم بسيارى جهت پرسش مسائل خود اطراف حضرت اجتماع كرده بودند. 👥👤 در همان سال هشام بن عبدالملك نيز به همراه برخى از اطرافيان خود، كه از آن جمله نافع - غلام عمر بن خطّاب - بود، وارد مسجدالحرام شدند. 👴🏾 نافع با ديدن امام عليه السلام، از هشام بن عبدالملك پرسيد: اين شخص كيست كه مردم اين چنين اطراف او گرد آمده اند؟! 👑 هشام گفت: او ابوجعفر، محمّد بن علىّ است! 👴🏾✋🏾نافع گفت: نزد او مى روم و سؤالى از او مى نمايم، كه جواب آن را فقط پيامبر و يا وصىّ او مى داند؛ و هشام موافقت كرد. 👣 پس نافع نزديك آمد و در جمع افراد نشست و سپس گفت: 📚 من تورات و انجيل و زبور و فرقان را خوانده ام؛ و تمام معارف و احكام حلال و حرام را مى شناسم! اكنون آمده ام تا مسائلى را سؤال كنم كه جواب آن تنها نزد پيامبر، يا وصىّ او، يا پسر پيامبر خواهد بود. 🌹امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: آنچه مى خواهى سئوال كن! ✋🏾 نافع گفت: بين حضرت عيسى عليه السلام و حضرت محمّد صلى الله عليه و آله چه مقدار زمان فاصله بوده است؟ 🌹حضرت فرمود: جواب آن را طبق عقيده شما پاسخ گويم، يا طبق نظر خودم بيان كنم؟ 👴🏾 نافع گفت: هر دو جواب را بفرما. 🌹امام عليه السلام فرمود: بنابر نظريّه ما اهل بيت رسالت، فاصله آن به مقدار پانصد سال؛ ولى بنابر نظريّه شما ششصد سال فاصله بود. 👴🏾 نافع گفت: ياابن رسول اللّه! سئوالى ديگر مطرح نمايم؟ 🌹حضرت فرمود: آنچه مى خواهى مطرح كن! 👴🏾 گفت: خداوند متعال از چه وقت بوده است؟ 🌹امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: 🔅«بگو چه وقت نبوده است، تا پاسخ تو را بيان كنم؛ و سپس افزود: منزّه است خداوندى، كه قبل از هر چيزى بوده و بعد از هر چيزى خواهد بود، نه شريكى دارد و نه فرزندى، او تنها و بى مانند است». 👴🏾 سپس نافع نزد هشام آمد و گفت: به راستى او عالم ترين مردم و همانا او فرزند رسول خدا است‌. (۱) 📚 پی نوشت: ۱- احتجاج طبرسى، ج ۲، ص ۱۷۸، ش ۲۰۵. 📗 چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر عليه السلام، عبداللّه صالحى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
حکایت نقش دو شیر در بالای ایوان نقاره‌خانه در صحن عتیق (انقلاب) حرم رضوی چیست؟ 🔺در این صحنه مردی با ریش و سبیلی بلند، سری تراشیده و لباس سفید بر زمین افتاده و دو شیر بر او مسلط شده‌اند. یک شیر سر او را در دهان دارد و شیر دیگر کمر و پهلوی مرد را می‌درد. چشمان و دهان مرد از وحشت باز مانده است. 🦁 اما ماجرای این شیرها: 🌧 بعد از جریان اقامه نماز باران در مرو توسط حضرت رضا علیه السلام و بارانی که بلافاصله باریده شد آن هم در فصل تابستان، محبوبیت امام در بین مردم چندین برابر شد. مأمون تلاش کرد در مجلسی این ابهت امام علیه‌السلام را بشکند! 👴🏻 نقل شده است که مأمون در مجلسی که  بدین منظور، ترتیب داده بود فردی به نام حمید بن مهران را مامور کرد تا با بی ادبی، امام علیه السلام را به سحر و عوام فریبی متهم کرده، از ایشان طلب کند که معجزه نموده، شیرهای روی پردۀ بالای سر مامون را زنده کنند تا  او را بخورند. 👈🏻 علیه السلام بلافاصله به نقش شیرهای روی پردۀ پشت سر مأمون اشاره کرده، فرمودند: این ملعون را ببلعید. بی‌درنگ، تصاویر به صورت دو شیر زنده ظاهر شدند و او را بلعیدند، به طوری که کوچکترین اثری از وی باقی نماند. بعد دوباره با اشاره امام، به جای خود برگشتند. 🔥 مأمون که از این صحنه به شدت ترسیده بود، گفت: الحمد لله که خداوند ما را از شر حمید بن مهران نجات داد! سپس گفت: یابن رسول الله؛ خلافت متعلق به جد شما رسول الله است و بعد از او شما سزاوار آن هستید. اگر می‌خواهید، من اکنون خلافت را به شما واگذار کنم. 🌹امام فرمودند: «من اگر خلافت را می‌خواستم، به تو مهلت نمی‌دادم. ولی خداوند به من امر فرموده که تو را به حال خود رها کنم». 📚 عیون اخبار الرضا(ع)، شیخ صدوق، ج ۱، ص ۱۸۳. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
💚 محبت خاندان نبوت ✝ شخصى از يوسف بن يعقوب - كه مردى نصرانى و از اهل فلسطين بود - پيش متوكل، سخن چينى كرد!! 👈🏻 متوكل دستور داد براى مجازات احضارش كنند. 👳🏻‍♂ يوسف نذر كرد: اگر خداوند او را به سلامت به خانه اش برگرداند و از متوكل آسيبى به او نرسد، صد اشرفى به حضرت امام على النقى عليه السلام پرداخت نمايد. 🏰 در آن موقع، خليفه حضرت را از حجاز به سامرا آورده و خانه نشين كرده بود و از لحاظ معيشت در سختى به سر مى برد. 👳🏻‍♂ ‌يوسف مى گويد: همين كه به دروازه سامرا رسيدم با خودم گفتم: 💭 خوب است قبل از آنكه پيش متوكل بروم، صد دينار را خدمت امام عليه السلام بدهم، اما چه كنم كه منزل امام عليه السلام را نمى شناسم و من مرد نصرانى چگونه از منزل عليه السلام سؤال كنم؟ مى ترسيدم كسى قضيه را به متوكل خبر دهد و بيشتر باعث ناراحتى و عصبانيت او بشود و از طرف ديگر، متوكل هم ملاقات با ايشان را قدغن كرده، كسى نمى تواند به خانه حضرت برود. 🐎 ناگاه به خاطرم رسيد كه مركبم را آزاد بگذارم، شايد به لطف خداوند بدون پرسش - به منزل حضرت - برسم. چون مركب را به اختيار خود گذاشتم، از كوچه و بازارها گذشت تا بر در منزلى ايستاد. هر چه سعى كردم، از جايش تكان نخورد. + از كسى پرسيدم: خانه از كيست؟ - گفت: منزلى ابن الرضا (امام هادى)، است! ✊🏻 اين حادثه را نشانى بر عظمت امام عليه السلام دانسته و با تعجب تكبير گفتم! 👨🏿 در اين حال، غلامى از اندرون خانه بيرون آمد و گفت: - تو يوسف پسر يعقوب هستى؟ 👳🏻‍♂ گفتم: بلى! 👨🏿 گفت: پياده شو! 👳🏻‍♂ پياده شدم. مرا به داخل خانه برد. با خود گفتم: اين دليل دوم بر حقيقت اين بزرگوار كه غلام، نديده مرا شناخت! 👨🏿 سپس گفت: صد اشرفى را كه نذر كرده بودى به من بدهيد. 💭 با خودم گفتم: اين هم دليل سوم بر حقانيت آن حضرت، پول را دادم و غلام رفت و كمى بعد دوباره آمد. مرا به داخل منزل برد. 👁 ديدم مرد شريفى نشسته است. 🌹 فرمود: اى يوسف آيا هنوز وقت آن نرسيده كه اسلام اختيار كنى ؟ ✋🏻 گفتم: آنقدر دليل و برهان ديده ام، كفايت مى كند. 🌹فرمود: نه! تو مسلمان نمى شوى، ولى فرزند تو اسحق، به زودى مسلمان مى شود و از شيعيان ما خواهد شد. سپس فرمود: اى يوسف! بعضى خيال مى كنند محبت و دوستى ما براى امثال شما فايده ندارد، به خدا سوگند هرگز چنين نيست. هر كه به ما محبتى نمايد بهره اش را مى بيند؛ چه مسلمان باشد و چه غير مسلمان. آسوده خاطر پيش متوكل برو و هيچ تشويش و نگرانى نداشته باش به همه خواسته هايت مى رسى. 🏰 يوسف مى گويد: بدون نگرانى نزد متوكل رفتم و به تمام هدفهايم رسيدم و برگشتم. 👳🏻‍♀ پس از مرگ مرد نصرانى پسرش، اسحاق، مسلمان شد و از شيعيان خوب به شمار آمد و خودش پيوسته اظهار مى داشت: من به بشارت سرور خود، امام هادى عليه السلام مسلمان شده ام. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۴. 📗 داستانهاى بحارالانوار، جلد اول، محمود ناصرى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🦁 حکایت دیدنی «قفس شیرهای درنده» 👌🏻 نقاشی شن: علی برنایی 🌸 ویژه ولادت علیه السلام 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🔥 مجازات منكر وصى پيامبر (ص) 📚 روزى انس بن مالك، صحابى معروف پيامبر(ص) در بصره تدريس حديث مى كرد، و شاگردان بسيار به دورش حلقه زده بودند يكى از شاگردان پرسيد: ⁉️ ما شنيده ايم آدم با ايمان بيمارى (برص) (پيسى) نمى گيرد، ولى علت چيست كه شما مبتلا به اين بيمارى هستى و لكه هاى سفيد اين بيمارى را در شما مشاهده مى كنم؟! 👳🏼‍♂ انس بن مالك از اين پرسش، رنگ به رنگ شد و قطرات اشك از چشمانش سرازير گرديد و گفت: آرى، نفرين بنده صالح مرا مبتلا به اين بيمارى كرده است!! 👥👥 حاضران تقاضا كردند تا جريان آن را بازگو كند، انس بن مالك چنين گفت: 🕌 با جمعى در محضر رسول خدا(ص) بوديم، فرش مخصوصى از يكى از روستاهاى مشرق زمين به حضور آن حضرت آوردند، آن حضرت آن را پذيرفت، آن را در زمين پهن كرديم و جمعى از اصحاب به امر آن حضرت بر روى آن نشستيم، على بن ابى طالب (ع) نيز بود، آنگاه على (ع) به باد امر كرد، آن فرش از زمين برخاست و به پرواز در آمد و همه ما را كنار غار اصحاب كهف پياده نمود!! ⛰ على (ع) به ما فرمود: برخيزيد و بر اصحاب كهف سلام كنيد، اصحاب از جمله ابوبكر و عمر يكى يكى سلام كردند ولى جواب سلام را نشنيدند. 🌹ناگهان امام على (ع) برخاست و كنار غار ايستاد و گفت: «السلام عليكم يا اصحاب الكهف و الرقيم»: سلام بر شما اى اصحاب كهف و رقيم. ⛰ از درون غار، صدا برخاست: و عليك السلام يا وصى رسول الله؛ سلام بر تو باد اى وصى پيامبر خدا(ص) 🌹على (ع) فرمود: چرا جواب سلام ياران پيامبر (ص) را نداديد؟ ⛰ آنها گفتند: ما مأذون نيستيم كه به غير پيامبران يا اوصياى آن ها، جواب بگوييم، و چون شما خاتم اوصياء هستيد، جواب سلام شما را داديم. 🕌 سپس روى آن فرش نشستيم و آن فرش برخاست و به پرواز در آمد و ما را در مسجد در حضور پيامبر (ص) پياده كرد، پيامبر (ص) جريان را از آغاز تا آخر بيان كرد، مثل اينكه خودش همراه ما بوده است. 👳🏼‍♂ انس ادامه داد: در اين هنگام پيامبر (ص) به من فرمود: هر وقت پسر عمويم - على (ع) - گواهى خواست، گواهى بده، گفتم: ✋🏻 اطاعت مى كنم!! 🏴 بعد از رحلت پيامبر (ص)، وقتى كه ابوبكر متصدى خلافت شد، ساعتى پيش آمد كه على(ع) در مقام احتجاج بود و به من گفت: برخيز و جريان پرواز فرش را شهادت بده. 👳🏼‍♂ من با اينكه آن را در خاطر داشتم (به خاطر شرايط) كتمان كردم و گفتم: پير شده ام و فراموش كرده ام!!! 🌹على (ع) فرمود: اگر دروغ بگويى خدا تو را به بيمارى برص (پيسى) و نابينايى و تشنگى دايمى دچار كند... 🔥 از نفرين آن بنده صالح به اين سه بيماری گرفتار شده ام، و همين تشنگى باعث شده كه نمى توانم در ماه رمضان روزه بگيرم. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. روضة الواعظين، ص ۳۸ - ۳۷، بحار، ج ۴۱، ص ۲۲۰ - ۲۱۸. 📔 ۳۲۰ داستان از معجزات و کرامات امام علی (ع)، عباس عزیزى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌹 وصى محمد (صلی الله علیه وآله) 🌊 اميرمؤمنان حضرت على (ع) در سفرى با يكى از يهوديان خيبر، همسفر گرديد، با هم حركت كردند تا به رودخانه اى كه عرض طولانى داشت و آب در آن بود رسيدند، در آن جا پل يا وسيله ديگرى نبود، كه به آن طرف رودخانه بروند، با توجه به اين كه ،يهودى، على (ع) را نمى شناخت. 👳🏻‍♂ يهودى آهسته دعايى خواند و بر روى آب به راه افتاد، بى آن كه غرق شود، خود را به آن سوى رودخانه رساند. سپس رو به على (ع) كرد و گفت: ☝️🏻«لو عرفت كما عرفت لجزت كما جزت»: اگر آن چه رامن مى دانم تو مى دانستى (آن را مى گفتى) و همانند من از روى آب به اين طرف مى آمدى، بى آن كه غرق شوى! 🌹على (ع) فرمود: اى يهودى همان جا توقف كن، تا من نيز بيايم! 👣 حضرت على (ع) متوجه خدا شد، و به اذن پروردگار از روى آب قدم برداشت و خود را به آن سوى رودخانه رساند! 👳🏻‍♂ يهودى تعجب كرد و به دست و پاى على (ع) (كه آن حضرت را نمى شناخت) افتاد و عرض كرد: ✋🏻 اى جوان! چه گفتى كه آب در زير پاى تو مانند سنگ سخت شد و از رو آن به اين طرف آمدى؟! 🌹 (ع) به او فرمود: تو چه گفتى كه بر آب قدم نهادى و رد شدى؟ 👳🏻‍♂✋🏻 يهودى گفت: من خدا را به وصى اعظم محمد (ص) خواندم، خداوند به من لطف كرد، و ازروى آب گذشتم. 🌹 مولا على (ع) فرمود: آن وصى محمد (ص) من هستم. ✋🏻 يهودى گفت: به راستى كه حق مى گويى، آنگاه قبول اسلام كرد و در حضور على (ع) به افتخار اسلام نايل آمد. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. سفينة البحار، ص ۶۴۸. 📗 ۳۲۰ داستان از معجزات و كرامات امام على (ع)، عباس عزيزى
🌷 دانای رازها ⏳میثم تمار از بسیاری حوادث آینده، آگاهی داشت و گاهی آن ها را پیشگویی می کرد. دانای رازهای نهان بود. نامه سربسته می خواند و راز نشنیده می گفت. این را نیز از مولایش علی علیه السلام فرا گرفته بود. آگاهی از سرنوشت خود و افراد دیگر و با خبر بودن از وقایعی که بعداً به وقوع خواهد پیوست، فتنه هایی که بعدا پیش خواهد آمد، تاریخ و نحوه شهادت ها و وفات ها و... از علومی بود که امیرمؤمنان، آن را به برخی از یاران برگزیده خویش که روحی بزرگ و استعدادی بالا و دلی وسیع و ظرفیتی افزون داشتند، آموخته بود. اینان را «اصحاب سر» حضرت امیر می دانستند و میثم هم یکی از این اصحاب بود.[۱] و در موارد متعددی با استفاده از این موهبت از حوادثی خبر می داد و بعدا آن حادثه به همان صورت، تحقق می پذیرفت.[۲] 🔰 به چند نمونه از این پیشگویی ها اشاره می شود: 🔳 الف- پیشگویی شهادت خویش: ▪️میثم، می دانست که چه زمانی و چگونه و به دست چه کسی کشته خواهد شد. قبلا بطور گسترده، این نکته توضیح داده شد. 🔳 ب- خبر مرگ معاویه: ▪️ابو خالد، به صالح، فرزند میثم خبر داد که: روز جمعه ای با پدرت در شط فرات به کشتی نشسته بودیم که ناگهان باد سختی وزید. گفت: این باد، «عاصف» است و خبر مرگ معاویه را می دهد که هم اکنون مرد. یک هفته بعد، قاصدی از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسیدم، گفت: مردم در امن و امان به سر می برند، معاویه فوت کرده و مردم با فرزندش یزید، بیعت کرده اند. گفتم: مرگ معاویه در چه روزی واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته. [۳] 🔳 ج- قیام مختار: ▪️پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه، ابن زیاد حاکم کوفه، میثم و مختار و جمعی دیگر را دستگیر و زندانی کرد. میثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها می شوی و به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام قیام خواهی کرد و همین شخص را - ابن زیاد - که ما را می کشد، خواهی کشت. ابن زیاد مختار را از زندان طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدی از سوی یزید همراه نامه ای فرا رسید که در آن نامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت. [۴] 🔳 د- واقعه کربلا: ▪️زنی به نام «جبله مکی» نقل می کند که از شنیدم که می گفت: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم می کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می دانند. این واقعه، قطعاً انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایم امیرمؤمنان من را از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین علیه السلام همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه. آنگاه میثم گفت: ای جبله! بدان که حسین بن علی علیه السلام سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شده است. جبله می گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوار ها می تابد، هم چون پارچه های رنگ آمیزی شده که به سرخی می زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسین بن علی علیه السلام کشته شد! [۵] 📚 پی نوشت ها: ۱. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص ۵۹. ۲. در اصطلاح علما این آگاهی «علم بلایا و منایا» نامیده می شود. ۳. رجال کشی، ص ۸۰. ۴. بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۱۲۵. ۵. بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۲۰۲. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌹 نمونه اى از ايثار خاندان نبوّت 🌌 شب فرا رسيد، هنگام نماز عشاء بود، مسلمين در مسجد مدينه براى اداى نماز با پيامبر (ص) جمع شده بودند، نماز عشاء به جماعت خوانده شد، پس از نماز، هنوز صفهاى نماز برقرار بود كه مردى از ميان صف برخاست و به حاضران گفت: 👳🏼‍♂✋🏻 من مردى غريب و گرسنه هستم، از شما تقاضاى غذا دارم! 🌹پيامبر (ص) فرمود: از غربت و غريبى، سخن مگو كه با ياد آن، رگهاى قلبم بريده مى شود، بدان كه افراد غريب، چهار عدد هستند: 🔅 ۱- مسجدى كه در ميان قبيله و قومى باشد، ولى در آن نماز نخوانند. 🔅۲- قرآنى كه در دست مردم باشد و آن را نخوانند. 🔅۳- دانشمندى كه در ميان جمعيتى قرار گيرد، ولى مردم به او بى اعتنا باشند و او را تنها بگذارند. 🔅۴- اسيرى كه در ميان كافران خدانشناس باشد. 👥👥 سپس پيامبر(ص) رو به جمعيت كرد و فرمود: كيست در ميان شما، كه عهده دار مخارج زندگى اين مستمند شود، تا شايسته بهره مندى از فردوس ‍ بهشت گردد؟ ✋🏻 در ميان جمعيت، امام على (ع) برخاست و اعلام آمادگى براى رسيدگى به امور آن فقير كرد، دست فقير را گرفت و به خانه اش برد، و جريان را به فاطمه (س) گفت. 🍪 در خانه غذائى جز به اندازه يك نفر نبود، با اينكه على (ع) و فاطمه (س) و فرزندانشان، گرسنه بودند، و على (ع) در آن روز، روزه بود و هنگام افطار، نياز به غذا داشت. در عين حال، على (ع ) فرمود: آن طعام را حاضر كن. 🍛 فاطمه (س) غذا را حاضر كرد، على (ع) به آن غذا نگاه كرد، ديد اندك است، با خود گفت: اگر از آن غذا بخورم، مهمان سير نمى شود، و اگر از آن نخورم، مهمان از آن غذا نخواهد خورد (و يا غذا براى مهمان ناگوار خواهد شد). 🪔 طرحى به نظر على (ع ) رسيد و آن اين بود كه به فاطمه (س) آهسته فرمود: چراغ را روشن كن، ولى در روشن كردن چراغ، دست بدست كن و طول بده، تا مهمان از غذا بخورد و سير شود. و خود على (ع) نيز دهانش را مى جنبانيد، و وانمود مى كرد كه غذا مى خورد، و فقير بى آنكه متوجه شود، بطور كامل غذا خورد و سير شد و به كنار نشست، و باز از غذا ماند، خداوند به آن غذا بركت داد، همه افراد خانواده از آن غذا خوردند و سير شدند. 🕌 صبح وقتى كه على (ع) براى اداى نماز به مسجد رفت، پيامبر (ص) از او پرسيد: با مهمان چه كردى؟ آيا غذايش را دادى؟ ✋🏻 على (ع) عرض كرد: آرى سپاس خداوند را كه كار به نيكوئى انجام شد. 🌹پيامبر (ص) به على (ع) فرمود: خداوند به خاطر مهمان نوازى تو و اشتغال به چراغ و نخوردن غذا تعجب كرد، و جبرئيل، اين آيه را در شأن شما خواند: 🔅«و يوثرونَ عَلى اَنفُسِهم و لَو كانَ بِهِم خصاصَةًُ»؛ 🔅«آنها، تهيدستان را بر خودشان، مقدم مى دارند، اگر چه نياز سخت به آن (غذا) داشته باشند». (قسمتى از آيه ۹ سوره حشر) 📔 داستان دوستان، جلد چهارم، محمد محمدى اشتهاردى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🛫 از کویِ تو تا کویت 🏴 يک قصه‌اي برايتان نقل کنم. يک آقايي هست که حيات دارد. اهل علم است. پيرمردي است؛ اوائل انقلاب ايشان سال‌ها به کويت مي‌رفت. محرم و صفر آن جا براي منبر و تبلیغ دعوتش مي‌کردند. 💥 يک سال سفر او با اين بمباران‌های صدام‌ مواجه شد. او بليط گرفته بود که به کويت برود و يک روز مانده به پرواز به سمت کویت، با خودش گفت: ➖️ «حالا که يک روز وقت دارم، غنيمت است، می‎روم مشهد، زيارت علی ‎السلام بر مي‌گردم.» ✈️ از تهران آمد مشهد و زيارتی کرد. وقتي مي‌خواست برگردد، رفت فرودگاه، گفتند فرودگاه تهران، به خاطر بمباران، بسته و پروازها کنسل هستند. 💭 [با خودش گفت:] ➖️ «حالا از پارسال آن‌جا دعوت داريم، مردم منتظرند، بليط داشتيم، کاش اين‌جا نيامده بوديم، حالا آمديم مشهد و اين‎چنین شد، چه خاکي به سرمان کنیم؟! خيلي اوضاع به هم مي‌ريزد!» 💭 گفت: ➖️ «نقشه‌ها، طرح‌ها و هرچه فکر کردم، عقلم به جايي نرسيد که چه کار کنم. رفتم حرم، گفتم: 🤲🏻 «آقا می فهمم که فرودگاه بمباران شده، می فهمم که ديگر اين‌جا هواپيما نمي‌رود تهران، اما مي‌دانيد من گرفتارم، اين کار براي من ضرورت دارد. ...مي‌دانم شما اگر بخواهيد مي‌شود. این که چه طور [شرایط را فراهم می کنید،] نمي‌دانم، عقلم نمي‌رسد، اما اگر شما بخواهيد می شود!»... 🕌 اين را در حرم گفتم و آمدم بيرون. گفتم يک سر مي‌روم فرودگاه، ببينم چه طور مي‌شود. ✈️ خيلي دل و جرأت مي‌خواهند که آدم با این که از لغو شدن پروازها مطمئن است و همان روز شنیده که گفته‎اند فرودگاه بسته و هواپيما نيست، ديگر لغو شده؛ [اما باز هم به امید توسلی که نزد آقا داشته، برود شرایط را بسنجد.] 🛬 مي‌گويد: «رفتم فرودگاه گفتند: يک هواپيما که در راه اشکال فني پيدا کرده آمده مشهد نشسته و [شرایط استثنایی برای پروازش به تهران فراهم شده]، يک دانه جا دارد. ما را سوار کردند و به تهران رسيديم». ➖️گفت: «مي‌فهمم اين‎ها نمي‌شود، اما اگر شما بخواهيد مي‌شود.» 🌹 امام رضا علیه‎السلام هم نشانش داد که وقتي بخواهد چه طور شرایط را فراهم می کند. 🎙بیانات‎ علامه مصباح یزدی قدس سره درباره اثر توسل به امام رضا علیه‎السلام ۱۳۹۰/۰۹/۲۰ 🗓 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌷 دیدار ملائکه و جنیان با امام حسین علیه السلام هنگام خروج از مدینه ⏳ پیشگویی امام از شهادت و آثار زیارت قبر خود 📚 علاّمه مجلسى (رحمت اللّه) در جلاء از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه چون حضرت سيّدالشّهدا عليه السّلام از مدينه معلّى بيرون رفت، فوج هاى بسيار از ملائكه با علامت هاى محاربه و نيزه ها در دست و بر اسبهاى بهشت سوار، بر سر راه آن حضرت آمدند و سلام كردند و گفتند: 🦋 «اى حجّت خدا بر جميع خلايق بعد از جدّ و پدر و برادر خود، به درستى كه حقّ تعالى جدّ تو را در مواطن بسيار به ما مَدَد و يارى كرد اكنون ما را به يارى تو فرستاده است». 🌷 حضرت فرمود: «وعده گاه ما و شما آن موضعى است كه حقّ تعالى براى شهادت و دفن من مقرّر فرموده است، و آن است، چون به آن بقعه شريفه برسم به نزد من آئيد». 🦋 ملائكه گفتند: «اى حجّت خدا! هر حكمى كه خواهى بفرما كه ما اطاعت مى كنيم و اگر از دشمنى مى ترسى ما همراه توئيم و دفع ضرر ايشان از تو مى كنيم». 🌷 حضرت فرمود كه ايشان ضررى به من نمى توانند رسانيد تا به محل شهادت خود برسم. 👥👥 پس افواج بى شمار از مسلمانان جنّيان ظاهر شده چون به خدمت آن حضرت آمدند گفتند: «اى سيّد و بزرگ ما، ما شيعيان و ياوران توئيم آنچه خواهى در باب دشمنان خود و غير آن بفرما تا ما اطاعت كنيم و اگر بفرمائى جميع دشمنان تو را در همين ساعت هلاك كنيم بى آنكه خود تعبى بكشى و حركتى بكنى به عمل آوريم». 🌷 حضرت ايشان را دعا كرد و فرمود: «مگر نخوانده ايد اين آيه را: 🔅«اَيْنَما تَكوُنُوا يُدرِكْكُمُ اْلَمْوتُ وَلَوْكُنْتُمْ في بُروُج مُشَيَّدَةٍ» در قرآن كه حقّ تعالى بر جدّ من فرستاد، يعنى «در هر جا باشيد در مى يابد شما را مرگ و هر چند بوده باشيد در قلعه هاى محكم». 🌷 و باز فرموده است: 🔅«قُلْ لَوْ كُنْتُم في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ اْلقَتْلُ اِلى مَضاجِعِهم»؛ يعنى بگو اى محمّد به منافقان كه اگر مى بوديد در خانه هاى خود البتّه بيرون مى آمدند آنها كه برايشان كشته شدن نوشته شده بود به سوى محلّ كشته شدن و استراحت ايشان، اگر من توقّف نمايم و بيرون نروم به جهاد به كه امتحان خواهند كرد اين خلق گمراه را و به چه چيز ممتحن خواهند كرد اين گروه تباه را و كه ساكن خواهد شد در قبر در كربلا كه حقّ تعالى برگزيده است آن را در روزى كه زمين را پهن كرده است و آن مكان شريف را پناه شيعيان من گردانيده و بازگشت به سوى آن بقعه مقدّسه را موجب ايمنى دنيا و آخرت ايشان ساخته و ليكن به نزد من آئيد در روز عاشوراء كه در آخر آن روز من شهيد خواهم شد در كربلا در وقتى كه احدى از اهل بيت من نمانده باشد كه قصد كشتن او نمايند و سر مرا براى يزيد پليد ببرند». 👥👥 پس جنّيان گفتند كه اى حبيب خدا، اگر نه آن بود كه اطاعت امر تو واجب است و مخالفت تو ما را جايز نيست هر آينه مى كشتيم جميع دشمنان تو را پيش از آنكه به تو برسند. 🌷 حضرت فرمود كه به خدا سوگند كه قدرت ما بر ايشان زياده از قدرت شما است وليكن مى خواهيم كه حجّت خدا را بر خلق تمام كنيم و قضاى حقّ تعالى را انقياد نمائيم. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. جلاء العيون، علامه مجلسى، ص ۶۰۲. 📔 منتهي الامال، باب زندگي امام حسين عليه السلام، قسمت اول، مرحوم حاج شيخ عباس قمي 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | | 🌷 باب الحوائج شش ماهه 🌟 عنایت حضرت علی اصغر علیه السلام به یک بیمار مسیحی 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🦉گريه پرندگان برای امام حسين عليه السلام 🩸 داستان شگفت انگیز شفای یک دختر یهودی از قطره خون سیدالشهداء علیه السلام ⚔ شيخ طريحى در منتخب از طريق اهلبيت روايت كرده كه وقتى (ع) شهيد شد و جسم شريفش بر خاك افتاد و خون بدنش بر روى زمين ريخت مرغى سفيد آمد، پر و بال خود را به خون آن حضرت آغشته كرد و پرواز نمود، در شاخه درختى جماعتى از مرغان را ديد كه از دانه و علف و آب ميل می کنند. 🏝 به آنها گفت: واى بر شما به لهو و لعب مشغوليد و در طلب دنيا مي باشيد، حال آنكه حسين (ع) در زمين كربلا در اين هواى گرم به روى زمين افتاده و خون از بدنش جارى گشته؟! 🕊 چون مرغان اين را شنيدند همگى هم آواز شده به جانب كربلا پرواز كردند و چون رسيدند ديدند حسين (ع) سر بر بدن ندارد، بى غسل و كفن بر روى خاك و خاشاك كربلا افتاده است. 🩸مرغان چون اين منظره را ديدند صيحه زده و گريه و زارى نمودند و خودشان را بر خون حضرت ماليدند و سر تا پاى خود را خون آلود كرده و هر كدام به جانب شهرى رفتند تا اهل عالم را از فاجعه جانسوز آگاهى دهند! 🕌 آن مرغى كه به مدينه آمد قبر پيغمبر را طواف كرد قطرات خون از او مي چكيد و مي گفت: ▪️«الا قد قتل الحسين بكربلا» 🕊🕊 مرغان ديگر اطراف او جمع شدند و بانگ نوحه برآوردند. 🌴 آنگاه آن مرغ خون آلود در شاخ درختى از باغ مرد يهودى بنشست و آن مرد يهودى دخترى داشت كور و كر و زمين گير و جذامى... 🧕🏻 آن دختر را زير درختى در آن باغ گذاشته و از براى انجام امرى با مادر او بشهر مدينه رفته بودند، اتفاقا آن شب نتوانستند از مدينه مراجعت كنند... 🌌 چون قدرى از شب گذشت ناله آن مرغ بلند شد دختر يهودى خود را كشان كشان روى زمين كشانيد تا به زير آن درخت رسيده با آن مرغ هم ناله گشت... 🩸ناگاه قطره اى از خون بال او بر يك چشم دختر و قطره اى ديگر بر چشم ديگرش افتاد و آن دو چشم كور بينا گشت و همچنين دو دست و دو پايش ببركت آن قطره خون شفا يافت و بكلى چون صبح پدر و مادر او از مدينه آمدند دخترى ديدند كه در ميان باغ گردش ميكند و قدم ميزند... ❓گفتند تو كيستى و از كجا آمده اى؟ ما دختر بيمارى در اين باغ داشتيم كه اكنون او را نمى بينيم؟! 🧕🏻گفت: اى پدر قسم به خدا كه من همان دخترم... 👳🏻‍♂ مرد يهودى چون اين بشنيد افتاده بيهوش گشت چون بهوش آمد دختر پدر را زير آن درخت برد و مرغ خون آلود را بر او نشان داد مرد يهودى گفت اى مرغ ترا به آن كسى كه آفريده قسم ميدهم كه با من سخن گويى و ازين قصه مرا آگهى دهى... 🕊 به قدرت الهى مرغ به سخن آمد و قصه خود را از اول تا آخر براى مرد يهودى شرح داد. ✋🏻 مرد يهودى گفت اگر اين حسين نزد خدا داراى مقام رفيعى نبود خون او موجب شفاء دختر نمي شد، پس او با خانواده اش و پانصد تن از يهودى ها مسلمان شدند. 🩸همين خوني كه يك قطره او شفاء دختر يهودى است در مجلس ابن زياد يك قطره خون از سر مطهر حضرت بر زانوى ابن زياد مي چكد زانوى او را سوراخ مي كند و بوى تعفنى مي گيرد كه هميشه ابن زياد عطرهاى زيادى استعمال مي كرد كه بوى او را مردم نشنوند ابراهيم پسر مالك اشتر چون ابن زياد را در جنگ كشت از بوى بد او دانست كه اين بايد ابن زياد باشد. ▪️«و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا» 📖 سوره الاسرا، آیه ۸۰ 📗 شرح زيارت عاشورا، حضرت آيت الله حاج سيد احمد ميرخانى (ره) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌹 حماسه يك غلام سياه در كربلا 🌴 جون در مدينه غلام و برده بود، حضرت على (ع) او را از صاحبش خريد و به ابوذر غفارى بخشيد، او در خدمت ابوذر بود، و پس از شهادت ابوذر در تبعيدگاه ربذه، در خدمت امام حسن (ع) بود، و پس از شهادت امام حسن (ع) در خدمت (ع) بود، و همراه كاروان حسينى از مدينه به سوى آمد. ✋🏿 جون، در روز به حضور امام حسين (ع) آمد و اجازه رفتن به ميدان براى جنگ با دشمن را طلبيد، امام به او فرمود: ▪️اى جون، تو بخاطر آسايش در زندگى، به ما پيوسته اى، اينك آسايشى در ميان نيست، اجازه دارى كه از اينجا بروى و خود را از معركه نجات دهى. 👣 جون خود را روى دو پاى امام حسين عليه السّلام انداخت و پاهاى آن حضرت را مى بوسيد و مى گفت: ✋🏿اى پسر پيامبر! آيا سزاوار است كه من در رفاه، كنار سفره شما بنشينم و اكنون شما را رها سازم، بدن من بدبو، و خاندانم ناشناخته، و رنگ بدنم سياه است، به من لطفى كن، آيا مى خواهى شايستگى بهشت را نيابم و در نتيجه بدنم خوشبو، و سفيد و خاندانم شريف نگردند؟! 🩸سوگند به خدا از شما جدا نمى شوم، تا خون سياه من با خون شما درآميزد. 🌷 وقتى كه امام حسين (ع) آمادگى جون را دريافت، به او اجازه رفتن به ميدان را داد. 🗡 جون چون قهرمانى بى بديل به سوى ميدان تاخت و همچنان پياپى بر دشمن حمله مى كرد و مى جنگيد، به گونه اى كه بيست و پنج نفر را به هلاكت رساند، سپس به شهادت رسيد. 🌷 امام حسين (ع) به بالين او رفت و در كنار جسد پاك و بخون طپيده اش اين دعا را كرد: 🤲🏻 «خدايا چهره جون را زيبا، و پيكرش را خوشبو گردان و او را با محمد و آلش (ع) محشور فرما و بين او و محمد و آلش آشنائى بيشتر عطا كن». 🌹به بركت دعاى امام، آنچنان بدن پاكش خوشبو شد، كه در قتلگاه، بوى خوش پيكر او خوشبوتر از مشك و عنبر به مشام مى رسيد. 🌷 و از امام سجاد (ع) نقل شده فرمود: ▪️آن قبيله اى كه پيكرهاى شهداى كربلا را دفن كردند، بعد از ده روز، بدن جون را يافتند كه بوى مشك از آن ساطع بود. ✨اين بود حماسه يك غلام سياه، و سرانجام درخشان و نورانى او. 📗 داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌷 قداست تربت امام حسین علیه السلام ✋🏻 ابی بصیر، از حضرت ابی عبد الله الصادق علیه السلام نقل کرده که آن حضرت فرمودند: ⚜ جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمد در حالى که علیه السلام در مقابل آن حضرت بازى می‌کرد پس به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داد که به زودی امت شما حسین را خواهند کشت! 💧پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از این خبر به جزع و ناله آمدند. ⚜ جبرئیل علیه السلام محضر مبارکش عرضه داشت: مایل هستید سرزمینی که حسین علیه السلام در آن کشته می‌شود به شما نشان دهم؟ 🌍 در این هنگام فاصله بین مکان رسول خدا صلی الله علیه و آله و جایی که حضرت سیدالشهداء علیه السلام در آن کشته شدند فرو رفته به طورى که دو مکان مزبور با هم ملاقات کرده سپس حضرت مقدارى از تربت و خاک آن مکان را برداشتند و سریع‏‌تر از چشم به هم زدن زمین گسترده شد. 🌹 پس جناب رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن مکان خارج شده در حالی که می‌فرمودند: ▪️«خوشا به تو از خاکی که داری، خوشا به حال کسى که در اطراف و حوالى تو کشته می‌شود». 🌍 صاحب و وزیر سلیمان نیز چنین کرد یعنى به کمک اسم اعظم بارى تعالی در زمین خسف پدید آورد و بین تخت سلیمان علیه السلام و عرش فرو رفت و تمام پستى و بلندی‌های آن پائین رفت به طوری که این دو قطعه از زمین (جاى تخت و عرش) با هم تلاقى شدند پس عرش چنان کشیده شد که تصور نمودم از زیر تخت من خارج گشت و سریع‏‌تر از چشم به هم زدن زمین گسترده شد». 📚 کامل الزیارات، ابن قولویه قمی، باب ۱۷، حدیث ۱، صفحه ۱۳۵ - ۱۳۶، چاپ دار الحجة - بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۲۳۵، ح ۲۲ دارالاحیاء تراث العربی ✍🏻 پی‌نوشت: 🔺 مطابق متن روایت، پیامبر پس از آن که مقداری از تربت را برداشتند، آن تربت را مدح کرده و بر قداست تربت و بر قداست مکان شهادت امام حسین علیه السلام (کربلاء) تصریح کردند و این تاییدیه‌ای محکم از پیامبر بر قداست کربلاء و تربت پاک محل شهادت امام حسین علیه السلام است. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
⛪️ میهمان دیر راهب 🐪🐫🐪 مأموران ابن زياد، به همراه سر عليه‏السلام در منزلى به نام «قنسرين» (۱) فرود آمدند، مرد راهبى از صومعه خود بيرون آمد و مشاهده كرد كه از آن سر مقدس نورى به سوى آسمان ساطع است! 🧔🏽‍♂ راهب به نزد حاملان سر آمد و ده هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد، پس صدائى شنيد كه هاتفى مى‏ گفت: ✨«خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنكه حرمت اين سر را شناخت!» 🤲🏽 راهب سر را برداشت و گفت: يا رب! بحق عيسى، اين سر مقدس را اجازه فرما كه با من سخن بگويد... 🌷 در اين هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: اى راهب! چه مى‏ خواهى؟! 🧔🏽‍♂ راهب گفت: تو كيستى؟! 🌷 آن سر مقدس فرمود: ▪️«انا ابن محمد المصطفى و انا ابن على المرتضى و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بكربلا، انا المظلوم، انا العطشان!» و بعد از اين جملات سكوت كرد. 🧔🏽‍♂ آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمى دارم تا اينكه بگويى كه شفيع من خواهى بود در روز قيامت. 🌷 باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: «به دين جدَم محمد باز گرد». 🧔🏽‍♂✋🏽 پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول كرد. 🌄 چون آن گروه صبح كردند، آن سر مقدس را از راهب گرفته و حركت كردند، و هنگامى كه به ميان وادى رسيدند ديدند كه آن ده هزار درهم به سنگ مبدل شده است. (۲) 📚 بحارالأنوار، ۴۵/۳۰۳. 📔 در صواعق المحرمة، صفحه ۲۳۱ اين جريان را به اين شكل نقل كرده است: ⛪️ راهب در دير خود، آن سر مقدس را ديد كه نورى از آن ساطع است پس به نزد آن لشكر و نگاهبانان آمده و گفت: 🧔🏽‍♂ از كجا آمده‏ ايد؟ 👥 گفتند: از عراق، با حسين جنگ كرده‏ ايم! 🧔🏽‍♂ راهب گفت: با پسر دختر پيغمبر و فرزند پسر عم رسول و پيغمبر خودتان؟!! 👥 گفتند: آرى! 👈🏽 گفت: واى بر شما! اگر عسيى بن مريم را فرزندى بود ما او را بر چشمان خود مى‏ نشانديم! ✋🏽از شما تقاضايى دارم! 👥👤 گفتند: چيست؟ ☝️🏽گفت: به امير خود بگوئيد، ده هزار درهم نزد من است كه از پدرانم به ارث برده‏ ام آن را از من بگيرد و اين سر مقدس را تا هنگام رفتن از اين جا در اختيار من بگذارید. 💰 و آنان جريان را به امير خود گفتند و او موافقت نمود و درهم ها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد. 💧راهب آن سر مقدس را به مشك و كافور، معطر كرد و در پارچه اى قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گريست تا هنگام رفتن آن راهب به سر مقدس گفت: 🧔🏽‍♂✋🏽 فرداى قيامت مرا نزد جدت شفاعت كن و من به يگانگى خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم. 👈🏽 آنگاه به آن لشكر گفت: من مى‏ خواهم با امير شما صحبت كنم! 🧔🏽‍♂☝️🏽پس نزديك او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند مى‏ دهم آنچه با اين سر مقدس تا كنون كرده‏ ايد، ديگر مكنيد! و اين سر مقدس را از صندوق بيرون نياوريد! 👤 امير گفت: چنين خواهيم كرد! ⛰ پس سر را به آنها تسليم كرد و خود از دير به زير آمد و به يكى از كوهستانها براى عبادت رفت ولى آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل كردند! 💰 و چون به دمشق نزديك شدند ديدند كه آن درهم ها تبديل به خزف شده است! و هر يك جانب آن نوشته شده: ▪️«وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» (۲)، و بر جانب ديگر آيه «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» نفش گرديده است. 📚 پی نوشت ها: ۱. قنسرين شهرى است در شام بين حلب و حمص واقع شده است، و كوهى در آنجا وجود دارد كه مى‏گويند قبر حضرت صالح پيامبر در آنجاست و در آن آثار پاى شتر ديده مى‏شود. معجم البلدان ۴/۴۰۳. ۲. آیه ۴۲، سوره ابراهیم. ۳. سوره شعراء، آیه ۲۲۷. 📗 قصّه كربلا‏، على نظرى ‏منفرد 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🤲🏻 استجابت دعا در هلاكت دشمن 📚 محدّثين و تاريخ ‌نويسان آورده اند: 🚩 پس از واقعه دلخراش ، و بعد از وقوع تحوّلاتى در حكومت بنى اميّه، مختار ثقفى روى كار آمد. 🗡 يكى از فرماندهان مختار شخصى به نام ابراهيم فرزند مالك اشتر بود، كه بعد از آن كه عبيداللّه بن زياد ملعون را دست گير كردند، توسّط ابراهيم، فرمانده لشكر مختار در كنار رودى به نام خارز به هلاكت رسيد و سپس سر آن خبيث را به همراه چند سر ديگر از جنايت كاران و قاتلين - در صحنه عاشوراى حسينى سلام اللّه عليه - را براى مختار فرستاد. 🏇 و مختار نيز بى درنگ و بدون فوت وقت، سر عبيداللّه ملعون را براى ، حضرت زين العابدين عليه السّلام و همچنين عمويش محمّد حنفيّه إرسال داشت. 🍲 هنگامى كه سر آن ملعون را حضور امام سجّاد عليه السّلام آوردند، آن حضرت كنار سفره طعام نشسته بود و غذا تناول مى نمود. 🌹و چون چشم حضرت بر آن سر افتاد، فرمود: 🏰 هنگامى كه ما را به مجلس ‍ عبيداللّه بن زياد وارد كردند، آن ملعون با اصحاب خود مشغول خوردن غذا بود و سر مقدّس و مطهّر پدرم، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را نيز مقابلش نهاده بودند. 🤲🏻 و من در همان حالت از خداوند متعال تقاضا كردم: پيش از آن كه از اين دنيا بروم، سر بريده ابن زياد ملعون را ببينم. شكر و سپاس خداوند متعال را به جا مى آورم كه دعاى مرا مستجاب نمود. 📿 پس از آن، امام سجّاد عليه السّلام سر آن ملعونِ خبيث و پليد را به دور انداخت و سر بر سجده شكر نهاده و چنين اظهار داشت: ▪️«حمد مى گويم و سپاس به جا مى آورم خداوند متعالى را كه دعاى مرا به استجابت رساند و در اين دنيا انتقام خون به ناحقّ ريخته پدرم را از دشمن گرفت». ✋🏻 و سپس افزود در پايان: خداوند، مختار را پاداش نيك و جزاى خير عطا فرمايد. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. اعيان الشّيعة، ج ۱، ص ۶۳۶. 📔 چهل داستان و چهل حديث از إمام زين العابدين عليه السّلام، عبداللّه صالحى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌴 واقعه شگفت آور منزل حرّان 🐪🐫 به مناسبت ایام حرکت اسیران آل الله به سمت شام 🏰 يكى از منازل كاروان اسراء در راه شام منزل حران‏ (۱) است، صاحب روضة الشهداء مى‏ نويسد: 🎊 چون لشگر ابن زياد به منزل حران رسيدند اهل آن شهر به استقبال آمدند و بر بلندى و پستى مشغول تماشاى اسيران شدند! و در آن مكان بلندی بود كه در بالاى آن خانه شخص يهودى بود كه او را يحيى يهودى حرانى مى‏ ناميدند. 👳🏻‍♂ و نيز اين مرد از جمله تماشائيان به تفرج آمده بود. بر سر راه ايستاده تماشاى اسيران مى‏ كرد تا آنكه همه گذشتند و سرها را نيز عبور دادند. 🌕 در ميان سرها ناگاه چشمش بر سر (عليه السلام) افتاد كه چون ماه تمام بر سر نيزه تر و تازه است!! 👁 با دقت به سر نورانى حضرت نگاه کرد، دید لبهاى مباركش حركت مى‏ كند! 👂🏻پيش رفت گوش فرا داد اين كلمات به سمع او رسيد كه مى‏ فرمود: ▪️«و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون» 💭 يحيى تعجب نموده كه چگونه سر بريده حرف مى‏ زند البته اين سر يا سر پيغمبر است يا وصى پيغمبر!! ✋🏻 پرسيد اى مردم شما را بخدا اين سر كيست و نامش چيست؟ 👥👤 گفتند سر حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام است كه مادرش دختر محمد است!!! 💭 يحيى با خود گفت اگر دين جدش بر حق نبود اين برهان از وى ظهور نمى‏ كرد پس به آواز بلند فرياد كرد: ✋🏻«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و ان ابنه هذا من اولیاء الله»؛ اى مردم گواه باشيد كه محمد (صلى الله عليه و آله) بر حق و پسر شهيد او بر حق و اهل حرم او بناحق بى حجاب و بى نقاب مانند اسيران فرنگ بر شترها سوارند!! 🧔🏻‍♂ پس دست برد عمامه خود را كه از جنس كتان مصرى بود برداشت و او را قطعه قطعه ساخت. به نزد زنان مكرم و دختران محترم آل الله آورد، آن قطعات را تقسيم كرد كه حجاب صورت كنند. 👌🏻 پس دست آورد جبه خود را از بر بيرون آورده به دوش امام سجاد (عليه السلام) انداخت، فرستاد هزار درهم زر آوردند پيش كش امام چهارم (عليه السلام) نموده عرض كرد: 🧔🏻‍♂✋🏻 فدايت شوم اين زرها را به مايحتاج خود در دار غربت و اوقات سختی صرف نمائيد. 👥👥 لشگر ابن زياد چون اين محبت را از يهود ديدند بانگ بر وى زدند كه اين چه كار است مى‏ كنى؟ دشمنان والى شام را محبت و حمايت مى‏ كنى؟! 👈🏽از گرد اين اسيران دور شو و الا سرت را جدا مى‏ كنيم 🧔🏻‍♂ يحيى از اين كلام در غضب شد، غيرت ايمان بر آن تازه مسلمان غلبه كرد جذبه محبت اهل بيت رسالت وى را جذب نمود رو كرد به جماعتى كه از نوكرها و خدام وى بودند گفت: شمشير مرا بياوريد و اسلحه بر خود راست كنيد تكبيرگويان بر آن بدكيشان حمله كنيد. 🗡 شمشير يحيى را آوردند آن شير شكارى شمشير خونبار خود را از غلاف كشيده با صدای الله اكبر، بزرگ است خداى محمد، اين بگفت و با همراهان خود حمله بر جماعت كفر كرد. 🩸يحيى پنج نفر را از دم شمشير گذراند غلامان وى نيز جمعى را مقتول و برخى را مجروح نمودند، لشگريان ابن زياد بر او حمله آوردند و آن تازه مسلمان را در ميان گرفتند. 🏹 از اطراف و جوانب نيزه و شمشير و سنگ و تير بر بدنش زدند، غلغله در جمعيت افتاد خبر به گوش اهل بيت رسالت رسيد كه آن جوان تازه مسلمان را لشگر ابن زياد در ميان گرفت ه‏اند دارند مى‏ كشند. 🧔🏻‍♂✋🏻 يحيى ضربت‏هاى پياپى خورد و سلام داده بعد به دارالسلام آخرت روى نهاد، يك سلام به سر مطهر امام (عليه السلام) و يكى به فرزند امام (عليه السلام) داد. 📗 معين الدين در روضه مى‏ نويسد كه مرقد پاك يحيى در دروازه حرام معروف است به مقبره يحيى شهيد و در سر قبر او هر دعائى رد نمى‏ گردد و مستجاب مى‏ شود. ▪️در هر دو جهان گر آبرو مى‏ طلبى ▪️بگذر بسر خاك شهيدان درش 📚 پی نوشت: ۱- حران بر وزن شداد چنانچه در قاموس آمده شهرى است در شام. 📓 مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه، آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌹 من ضامن ایرانم! 🗓 در حدود سال‌های ۱۳۲۰ که اوج به هم ریختگی کشور و تسلط کمونیست‌ها بر شمال ایران بود، به بیماری سختی دچار شدم. معالجات اثری نبخشید و به‌ناچار به قصد استشفاء، با کاروانی عازم مشهد شدم. 🫀در بین راه حالتی برایم پیش آمد که همراهان گمان کردند مشکل قلبی پیدا کرده‌ام. بنابراین اتوبوس را متوقف کرده، مشغول درمان من شدند. 🏜 اما در واقع، من در آن حالت خود را در صحرای عرفات می‌دیدم. مشاهده می‌کردم که نور آن صحرا به سمت آسمان در حال‌ انتشار است و مردم حیران و مشعوف مشغول تماشای نور آن صحرا هستند. ⁉️ سؤال کردم، چه خبر است؟! 🌹 گفتند: رسول خدا (ص) به صحرای عرفات آمده‌اند! ⛺️ ناگهان چهارده خیمهٔ متصل‌ به‌ هم را مقابل خود دیدم که بزرگ‌ترین و اولین آن‌ها متعلق به رسول گرامی اسلام بود. به حضورشان شرفیاب شدم. سلام کردم. به گرمی پاسخ فرمودند. همین که تصمیم گرفتم حاجات خود را بیان کنم، فرمودند: 🌹 چون زائر فرزندم «رضا» هستی، به نزد ایشان برو و حاجت بخواه. ⛺️ عازم خیمهٔ حضرت رضا (ع) شدم و پس از سلام و ادب، سه حاجت خود را مطرح کردم: ▪️۱. مولای من! شفای خود را از این بیماری می‌خواهم! 🌷 فرمود: خداوند مقدر فرموده است تا آخر عمر چنین باشی ▪️۲. بدهی قابل توجهی دارم که مستحضر می‌باشید! 🌷 فرمود: به زودی ادا می‌کنیم ▪️۳. نگران فتنهٔ کمونیست‌هایی مانند... برای ایران هستم 🌷 فرمود: من ضامن ایرانم. ایرانیان تا وقتی با ما هستند، به زیارت ما می‌آیند و در مجالس عزای ما شرکت می‌کنند، در امانند. 🎙راوی: مرحوم آیت الله میرزامهدی آشتیانی 📚 از کتاب عنایات امام رضا (ع) به روایت عالمان، صفحات ۵۴. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🏴 زائر امام حسين عليه السلام ✋🏻 احمد پسر داود مى گويد: همسايه اى داشتم، به نام على پسر محمد، نقل كرد: 🌕 ماهى يك مرتبه از كوفه به زيارت قبر عليه السلام مى رفتم، چون پير شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زيارت امام بروم. 👣 يك بار پاى پياده به راه افتادم، پس از چند روز به زيارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام كردم و دو ركعت نماز زيارت خواندم و خوابيدم. 🌷 در عالم رؤيا ديدم امام حسين عليه السلام از قبر بيرون آمد و فرمود: ❓اى على! چرا در حق من جفا كردى؟ در صورتى كه تو به من مهربان بودى؟ 👳🏼‍♂✋🏻 عرض كردم: سرورم! جسمم ضعيف شده و پاهايم توان راه رفتن ندارد و احساس مى كنم عمرم به پايان رسيده است و اكنون كه آمده ام چند روز در راه بودم و با سختى بسيار به زيارتت مشرف شدم، دوست دارم روايتى را كه نقل كرده اند از خود شما بشنوم! 🌷 حضرت فرمود: بگو كدام است؟ ✋🏻 عرض كردم: روايت كرده اند؛ كه فرموده ايد: هر كس در حال حياتش مرا زيارت كند، من او را پس از وفاتش زيارت خواهم كرد؟ 🌷 امام عليه السلام فرمود: «بلى من گفته ام، (افزون بر اين) هرگاه ببينم زوار من گرفتار آتش جهنم است، او را از آتش جهنم بيرون مى آورم». (۱) 📚 پی نوشت: ۱. بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۱۶. 📔 داستانهاى بحارالانوار، جلد چهارم، محمود ناصرى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
{۲} ⏳بالاخره او را بردم در وادى ايمن (قبرستان كربلا) دفن كردم، من در كربلا بودم، پس از بيست روز رفقائى كه در قافله بودند به كربلا رسيدند آنها از من سئوال مي كردند تو كى آمدى؟ و چگونه آمدى؟ ✋🏻 من براى آنها به اجمال مطالبى را ميگفتم و آنها تعجب مى كردند... 🕌 تا آنكه روز عرفه شد وقتى به حرم حضرت سيدالشهداء اباعبداللّه الحسين (ع) رفتم ديدم بعضى از مردم را به صورت حيوانات مختلف مى بينم از شدت وحشت به خانه برگشتم باز دو مرتبه از خانه در همان روز بيرون آمدم، باز هم آنها را به صورت حيوانات مختلف ديدم. 🐷 عجيب تر اين بود كه بعد از آن سفر چند سال ديگر هم ايام عرفه به كربلا مشرف شده ام و تنها روز عرفه بعضى از مردم را به صورت حيوانات مى بينم ولى در غير آن روز آن حالت برايم پيدا نمى شود. ☀️ لذا تصميم گرفتم ديگر روز عرفه به كربلا مشرف نشوم و من وقتى اين مطالب را براى مردم در اصفهان مى گفتم آنها باور نمى كردند و يا پشت سر من حرف مى زدند. تا آنكه تصميم گرفتم كه ديگر با كسى از اين مقوله حرف نزنم و مدتى هم چيزى براى كسى نگفتم، تا آنكه يك شب با همسرم غذا مى خورديم، صداى در حياط بلند شد، رفتم در را باز كردم ديدم شخصى مى گويد: 👤 جعفر! حضرت صاحب الزمان (عج) تو را مي خواهد. 👳🏻‍♂ من لباس پوشيدم و در خدمت او رفتم مرا به مسجد جمعه در همين اصفهان برد، ديدم آن حضرت در صفحه اى كه منبر بسيار بلندى در آن هست نشسته اند و جمعيّت زيادى هم خدمتشان بودند... 💭 من با خودم مي گفتم: در ميان اين جمعيت چگونه آقا را زيارت كنم و چگونه خدمتش ‍ برسم؟ 🌹ناگهان ديدم به من توجّه فرمودند و صدا زدند جعفر بيا... 👣 من به خدمتشان مشرّف شدم... 🌹 فرمودند: چرا آنچه در راه كربلا ديده اى براى مردم نقل نمى كنى؟! 👳🏻‍♂✋🏻 عرض كردم اى آقاى من آنها را براى مردم نقل مي كردم ولى از بس مردم پشت سرم بدگوئى كردند تركش نمودم!! 🌹 حضرت فرمودند: تو كارى به حرف مردم نداشته باش تو آن قضيّه را براى آنها نقل كن تا مردم بدانند كه ما چه نظر لطفى به زوّار جدّمان حضرت ابى عبداللّه الحسين (ع) داريم. (۱) 📔 پی نوشت: ۱. ملاقات، ۱/۲۹۱. 📔 كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌊 عنايت امام حسين (ع) و نجات از غرق شدن 🕌 جناب شيخ محمد انصارى ساكن سركوه دارا فرمود كه در سال ۱۳۷۰ ه.ق به مشرف شدم و پسرم مريض بود؛ او را به قصداستشفا همراه بردم. 🌊 روز با فرزندم كنار شريعه فرات رفتم برای غسل زيارت، پس با فرزندم در گوشه اى از شريعه در آب رفتيم و مشغول غسل بودم ناگهان ديدم آب فرزندم را برده و به فاصله زيادى تنها سر او را می ديدم و توانايى شنا كردن نداشتم و كسى هم نبود كه بتواند شنا كند و او را نجات دهد. 💔 پس با كمال شكستگى دل به پروردگار ملتجى شده و خدا را به حق حضرت سيدالشهداء قسم دادم و فرزندم را طلب كردم و هنوز فرزندم را مى ديدم كه ناگاه ديدم رو به من بر مى گردد تا نزديك من رسيده دست او را گرفته از آب بيرون آوردم!! 👳🏼‍♀ از حالش پرسيدم گفت: كسى را نديدم ولى مثل اينكه كسى بازوى مرا گرفته بود و مرا رو به تو مى آورد... 🤲🏻 پس سجده رفته و خداى را بر اجابت دعايم شكر نمودم. 📔 داستانهای شگفت، آیت اللّه سید عبدالحسین دستغیب 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🦋 فرشته ها ملازم زوار ⚜ مفضّل بن عمر نقل كرده كه: حضرت ابوعبداللّه - امام صادق - (ع) فرمودند: 🏴 گويا مى بينم كه فرشتگان با مؤمنين بر سر قبر حضرت حسين بن على (ع) ازدحام كرده اند. ✋🏻راوى مى گويد: عرضه داشتم: آيا مؤمنين فرشته را مى بينند؟ 🌹 حضرت فرمودند: هرگز، هرگز، آنها به خدا قسم ملازم و همراه مؤمنين بودند، حتّى با دست هايشان به صورت هاى آنها مسح مى كشند. 🍎 سپس امام (ع) فرمودند: خداوند منّان هر صبح و شام از طعام بهشت بر زوّار (ع) نازل مى فرمايد و خدمتكاران ايشان فرشتگانند. ▪️هيچ بنده اى از بندگان خداوند حاجتى از حوائج دنيا و آخرت را از خداوند متعال درخواست نمى كنند، مگر آنكه خدا به او عطاء مى فرمايد. ✋🏻 راوى مى گويد: عرض كردم: به خدا قسم اين كرامت مى باشد! 🌹امام (ع) به من فرمودند: اى مفضّل: برايت بيشتر بگويم؟ ✋🏻 عرضه كردم، بلى سرور من! 🕌 حضرت فرمودند: گويا مى بينم تختى از نور را كه گذارده اند و بر روى آن قبّه اى از ياقوت سرخ زده شده كه با جواهرات آن را زينت نموده اند و حضرت امام حسين (ع) بر روى آن تخت نشسته اند و اطراف آن حضرت نود هزار قبه سبز زده اند و مؤمنين آن حضرت را زيارت كرده و بر آن جناب سلام مى دهند. ✨پس خداوند متعال به ايشان مى فرمايد: ▪️اى دوستانم از من سؤال كنيد و بخواهيد، پس زياد اذيّت شديد و خوار و مقهور گرديديد، امروز روزى است كه حاجتى از حاجات دنيا و آخرتتان را از من درخواست نكرده، مگر آنرا روا نمايم. ▪️پس خوردن و آشاميدنشان در بهشت مى باشد، پس به خدا قسم كرامت و احسانى كه زوال نداشته و انتهاء آن را نمى توان درك كرد همين است. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. ترجمه كامل الزيارات، ص ۴۴۳. 📕 داستانهايى از فضيلت زيارت امام حسين (ع)، على ميرخلف زاده 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕘 💠🪑💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎥 و نشر دهید | | 💚 دوستان امام 🎙حجت الاسلام 🏴 ویژه علیه السلام 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🦋 حضور نيازمندان بیگانه و غیر مسلمان در محضر امام حسن عسكرى (ع) 🧔🏻‍♂ محمد بن على مى گويد: تهى دست شديم زندگى بر ما خيلى سخت شد، پدرم به من گفت: 👳🏼‍♂ برويم نزد امام عسکرى عليه السلام مى گويند مرد بخشنده است! 🧔🏻‍♂ گفتم: او را مى شناسى؟ 👳🏼‍♂ پدرم گفت: نه او را مى شناسم و نه تا به حال وى را ديده ام. 🧔🏻‍♂👳🏼‍♂ با هم به سوى خانه آن حضرت حركت كرديم، پدرم در بين راه به من گفت: + پانصد درهم نيازمنديم كاش امام مى داد، دويست درهم براى خريد لباس، دويست درهم براى خريد آرد و صد درهمش را براى مخارج ديگر زندگى مى رسانيم. 🧔🏻‍♂ محمد بن على مى گويد: من با خود گفتم: 💭 اى كاش سيصد درهم نيز به من بدهد كه صد درهم براى خريد يك درازگوش و صد درهم براى مخارج و صد درهم نيز براى خريد لباس باشد، تا به جبل (قسمتهاى كوهستانى غرب ايران تا همدان و قزوين) بروم. 🌴 هنگامى كه به خانه امام عليه السلام رسيديم غلام آن حضرت بيرون آمد و گفت: 🧔🏽 على بن ابراهيم و پسرش وارد شوند. 🧔🏻‍♂👳🏼‍♂ چون وارد شديم و سلام كرديم امام عليه السلام به پدرم فرمود: 🌹اى على! چرا تاكنون نزد ما نيامدى؟ ✋🏻 پدرم گفت: سرورم! خجالت مى كشيدم با اين وضع شما را ديدار كنم! 🧔🏽 چون از محضر امام بيرون آمديم، غلام آن حضرت به دنبال ما آمد و يك كيسه پول به پدرم داد و گفت: 💰اين پانصد درهم است! دويست درهم براى خريد لباس، دويست درهم براى خريد آرد و صد درهم براى ساير مخارج!! 💰آنگاه كيسه ديگرى به من داد و گفت: اين سيصد درهم است! با صد درهم آن درازگوش بخر! و با صد درهم آن لباس تهيه كن! و صد درهمش براى مخارج ديگر تو باشد. 🧔🏽 سپس گفت: به ايران نرو بلكه به سورا (شهرى در عراق يا محلى در بغداد بوده) برو محمد بن على نيز به سورا رفت و در آنجا با زنى ازدواج نمود و روزانه چهار هزار دينار درآمد داشت. 🔥 متاسفانه در عقيده واقفی مذهب باقی ماند. (يعنى هفت امامى است و عقيده دارد موسى بن جعفر عليه السلام نمرده و او امام قائم است!!!) (۱) 👈🏻 محمد بن ابراهيم گويد: به او گفتم: واى بر تو! مگر دليلى روشن‌تر از اين می‌خواهى‌ بر امامت امام عسکری علیه السلام؟! 🧔🏻‍♂ او گفت: اين امری‌ست كه بدان عادت كرده‌ايم، (يعنى كيش و مذهب خانوادگى ماست!!!) 📚 پی نوشت: ۱. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۷۸. 📔 داستانهاى بحارالانوار، جلد سوم، محمود ناصرى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌟 يك داستان جالب از امام زمان (عج) 👳🏻‍♂ احمد پسر ابى روح مى گويد: زنى از اهل دينور مرا خواست، چون نزد او رفتم گفت: 🧕🏻اى پسر ابى روح! تو از لحاظ دين و تقوى از همه مورد اطمينان تر هستى مى خواهم امانتى به تو بسپارم كه آن را به عهده گرفته و به صاحبش ‍ برسانى! 👳🏻‍♂ گفتم: به خواست خداوند انجام مى دهم. 🧕🏻گفت: مبلغى پول در اين كيسه مهر كرده است، آن را باز مكن! و نگاه ننما! تا آن كه به كسى بدهى كه پيش از باز كردن، آنچه در آن هست به تو بگويد و اين همه گوشواره من كه ده دينار ارزش دارد و سه دانه مرواريد نيز در آن است كه معادل با ده دينار مى باشد و من حاجتى به امام زمان دارم مايلم پيش از آن كه از او بپرسم به من خبر دهد. ✋🏻 گفتم: حاجت تو چيست؟ 🧕🏻 گفت: مادرم ده دينار در عروسى من وام گرفته، اكنون نمى دانم از چه كسى گرفته و بايد به كى پرداخت كنم؟ اگر امام زمان عليه السلام خبر آن را به تو داد، هر كس را كه حضرت به تو نشان داد اين كيسه را به او بده! 💭 با خود گفتم: اگر جعفر بن على (جعفر كذاب پسر امام على النقى كه آن روزها ادعاى امامت مى كرد) آن را از من بخواهد چه بگويم؟ سپس گفتم: اين خود يك نوع آزمايش است بين من و جعفر (اگر او امام زمان باشد ناگفته مى داند نياز به گفتن من ندارد). 💰احمد پسر ابى روح مى گويد: آن مال را برداشتم و در بغداد نزد حاجز پسر يزيد وشاء (وكيل امام زمان) رفتم، سلام كردم و نشستم. 👳🏼‍♂ حاجز پرسيد: كارى دارى؟ 🧔🏻‍♂ گفتم: مقدار مال نزد من است، آن را وقتى به شما مى دهم كه از طرف امام زمان خبر دهى، مقدار آن چقدر است و چه كسى آن را به من داده است، اگر خبر دهى به شما تسليم مى كنم! 👳🏼‍♂ حاجز گفت: اى احمد! اين مال را به سامرا ببر! ✋🏻 گفتم: لا اله الله! چه كار بزرگى را به عهده گرفته ام. 🐪 از آنجا بيرون آمدم خود را به سامرا رساندم، با خود گفتم: 💭اول سرى به جعفر كذاب مى زنم، سپس گفتم: نه، نخست به خانه امام حسن عسكرى مى روم، چنانچه به وسيله امام زمان آزمايش درست درآمد كه هيچ وگرنه به نزد جعفر خواهم رفت. 🌴وقتى به خانه امام حسن عسكرى نزديك شدم، خادمى از خانه بيرون آمد و گفت: 👨🏽‍🦱 تو احمد پسر ابى روح هستى؟ 🧔🏻‍♂ گفتم: آرى! 👨🏽‍🦱 گفت: اين نامه را بخوان! 📜 نامه را گرفتم و خواندم ديدم نوشته است: به نام خداوند بخشنده و مهربان، اى پسر ابى روح! عاتكه دختر ديرانى كيسه اى به عنوان امانت به شما داده، هزار درهم در آن است تو امانت را خوب به جايش ‍ رساندى، نه كيسه را باز كردى و نه دانستى چه در آن هست. ولى بدان در كيسه هزار درهم و پنجاه دينار موجود است و نيز آن زن گوشواره اى به تو داده گمان مى كند معادل با ده دينار است. 🔅گمانش درست است. اما با دو نگينى كه در كيسه مى باشد و نيز سه دانه مرواريد در آن كيسه است كه او مرواريدها را به ده دينار خريده ولى ارزشآنها بيش از ده دينار است. آن گوشواره را به فلان خدمتكار ما بده كه به او بخشيديم و به بغداد برو و پولها را به حاجز بده و مقدارى از آن پول براى مخارج راهت به تو مى دهد، بگير! 🔅و اما ده دينار كه زن مى گويد مادرش در عروسى وى وام گرفته و اكنون نمى داند از كى گرفته است؟ بدان كه او مى داند مادرش وام را از كلثوم دختر احمد گرفته كه او زن ناصبى (دشمن اهل بيت) است. ولى براى عاتكه گران بود كه آن پول را به آن زن ناصبى بدهد، اگر او از ما اجازه بخواهد آن ده دينار را در ميان برادران خود تقسيم كند ما اجازه مى دهيم ولى آن را به خواهران تهى دست بدهد. 🔅اى پسر ابى روح لازم نيست نزد جعفر بروى و او را آزمايش كنى، زودتر به وطن برگرد كه عمويت از دنيا رفته و خداوند زندگى او را به تو قسمت نموده است! 🐪 من به بغداد آمدم و كيسه پول را به حاجز دادم. حاجز پولها را شمرد، همان مقدار بود كه امام نوشته بود. 👳🏼‍♂ حاجز سى دينار از آن پول به من داد و گفت: امام دستور داده اين مقدار را براى مخارج راه به تو بدهم. من نيز سى دينار را گرفتم و به منزلى كه در بغداد گرفته بودم برگشتم، در آنجا خبر رسيد عمويم فوت كرده و خويشان مرا خواسته اند نزد آنها برگردم، من به وطن برگشتم و از عمويم مبلغ سه هزار دينار و صد هزار درهم به من ارث رسيد. (۱) 📚 پی نوشت: ۱-  بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۲۹۵. 📔 داستانهاى بحارالانوار، جلد چهارم، محمود ناصرى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq