🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
💔 کناره گیری از زن و زندگی
🌴 روزی سه نفر زن حضور پیامبر گرامی اسلام (صلّی اللّه علیه و آله وسلم) شرفیاب شدند.
👤 اوّلین نفر از ایشان اظهار داشت:
✋ یا رسول اللّه! شوهر من گوشت نمیخورد، دیگری گفت:
✋ شوهرم بوی خوش عطر استفاده نمیکند!
👤 سوّمی عرض کرد:
✋ یا رسول الله! شوهرم با من نزدیکی نمیکند!
👣 حضرت رسول از شنیدن چنین سخنانی ناراحت شد و به سمت مسجد حرکت نمود پس از وارد شدن به مسجد در جمع أصحاب، بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی چنین فرمود:
🔅چه شده است! شنیدهام که بعضی از دوستان من گوشت نمیخورند و عدّهای بوی خوش استعمال نمیکنند و بعضی دیگر با زنان خود هم بستر نمیگردند.
همه بدانید که مَنِ رسول الله گوشت میخورم و بوی خوش استفاده میکنم و با زنان خود هم بستر میشوم.
🔅پس هر کس از روش من در تمام جهات زندگی روی گردان باشد، من از او بیزار خواهم بود.
📚 فروع کافی، ج ۵، ص ۴۹۶، ح ۵.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌹مرا در دلتان دعا کنید!
⛔ مخالفت رهبر انقلاب با برگزاری مراسم شکرگزاری سلامتی ایشان در حادثه ۶ تیر
🔺 در پی انتشار اخباری در رسانهها دربارهی برپایی «مراسم شکرگزاری سلامتی رهبری» بهمناسبت سالگرد سوءقصد به جان حضرت آیتالله خامنهای، رهبر انقلاب اسلامی در پیغامی شفاهی دربارهی چنین مراسمهایی، خطاب به برگزارکنندگان فرمودند: «بگویید مراسم شکرگزاری لازم نیست. مرا در دلتان دعا کنید.»
🌹رهبر انقلاب:
⚖ امروز قوه قضاییه از جانب دشمنان خارجی و غافلین داخلی، آماج شدیدترین فشارهای تبلیغی و رسانهای است بهگونهای که در این تبلیغات، یک قاتل بی رحم که چند جوان حافظ امنیت را به قتل رسانده و در یک فرآیند قانونی و منصفانه چند ماهه به جرم وی رسیدگی و محکوم شده است، مظلوم جلوه داده می شود و قوه قضاییهی دلسوز و پیگیر حقوق مظلومین، ظالم و متجاوز معرفی میشود.
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت صد و چهل و دوم
با همه کمردردی که تا ساق پاهایم رعشه میکشید، به زحمت از پلهها بالا میرفتم که حالا تمام وجودم از ناراحتی آتش گرفته و دیگر حال آشفته لحظات قبلم را از یاد بُرده بودم که تازه میفهمیدم این جماعت چه موزیانه به خانواده ما نفوذ کرده و هنوز چند هفته از فوت مادر نگذشته، میخواستند راهی به خانه ما باز کنند.
⁉ نمیفهمیدم در خانواده ما دنبال چه هستند که بر سر تجارت با پدر، قصه دوستی را آغاز کرده و بعد خواهر جوانشان را به عقد پدر پیر من درآوردهاند که صدای کوبیده شدن در اتاق، مرا از اعماق افکار نابسامانم بیرون کشید.
🚪مجید با ابروهایی که زیر بار سنگین اخم تا روی چشمانش پایین کشیده شده و گونههایی که از عصبانیت گل انداخته بود، قدم به اتاق گذاشت و شاید به قدری قلبش از غیظ و غضب پُر شده بود که حتی وضعیت مرا هم فراموش کرده و ندید چقدر ناتوان روی کاناپه افتادهام که اینبار به غمخواری حالم پایین پایم زانو نزد و در عوض برای بازخواستم روی مبل مقابلم نشست و با صدایی که از شدت خشم خَش افتاده بود، پرسید:
این پسره تو رو کجا دیده؟
👌مبالغه نبود اگر بگویم که تا آن لحظه، چشمانش را اینهمه عصبی ندیده بودم و به غیرت مردانهاش حق میدادم که اینچنین در برابرم یکه تازی کند که سکوتم طولانی شد و صورتش را برافروختهتر کرد:
الهه! میگم اینا تو رو کجا دیدن؟
نیمخیز شدم تا خودم را کمی جمع و جور کرده باشم و زیر لب پاسخ دادم:
- یه بار اومده بودن درِ خونه... و نگذاشت حرفم تمام شود که دوباره پرسید:
خُب تو رو کجا دیدن؟
لبخندی کمرنگ نشانش دادم تا هم فضا را آرام کرده و هم بر اضطراب خودم غلبه کنم و با صدایی آهسته جواب دادم:
من رفته بودم در رو باز کنم... که دوباره با عصبانیت به میان حرفم آمد:
مگه نوریه خودش نمیتونست در رو باز کنه که تو از طبقه بالا رفتی در رو باز کردی؟
در برابر پرسشهای مکرر و قاطعانهاش کم آورده و باز تنم به لرزه افتاده بود.
🛋 به سختی از جا بلند شده، تکیهام را به پشتی کاناپه دادم و با صدایی که حالا بیش از دلم میلرزید، جواب دادم:
اون روز هنوز بابا با نوریه ازدواج نکرده بود... و گفتن همین کلام کوتاه کافی بود تا سرانجام شیشه تَرک خورده صبرش بشکند و عقدهای را که در سینه پنهان کرده بود، بر سرم فریاد بکشد:
⁉ پس اینا اینجا چه غلطی میکردن؟!!!
نگاهش از خشم آتش گرفته و به انتظار پاسخ من، به صورتم خیره مانده بود که لبهای خشکِ از ترسم را تکانی دادم و گفتم:
همون هفتههای اولی بود که مامان فوت کرده بود... اومده بودن به بابا تسلیت بگن... همین...
👌و نمیدانستم که آوردن نام آن روزها، اینچنین جگرش را آتش میزند که مردمک چشمان زیبایش زیر فشار خاطرات تلخش لرزید و با نفسهایی که بوی غم میداد، زمزمه کرد:
اون روزهایی که من حق نداشتم یه لحظه زنم رو ببینم، یه مُشت مردِ غریبه میاومدن با ناموس من حرف میزدن؟...
در مقابل بارش باران احساس عاشقانهاش، پرده چشم من هم پاره شد. قطرات اشکی که برای ریختن بیتابی میکردند، روی صورتم جاری شدند و همانطور که از زیر شیشه خیس چشمانم، نگاهش میکردم، مظلومانه پرسیدم:
⁉ تو به من شک داری مجید؟!
و با این سؤال معصومانه من، مثل اینکه صحنه نگاه گناهآلود و چشمان ناپاک برادر نوریه، برایش تکرار شده باشد، بار دیگر خون غیرت در صورت گندمگونش پاشید و فریادش در گلو شکست:
من به تو شک ندارم! به اون مرتیکه شک دارم که اونجوری بیحیا... و شاید شرمش آمد حرکت شیطانی برادر نوریه را حتی به زبان آورد که پشتش را به مبل تکیه داد و هر آنچه بر دلش سنگینی میکرد با نفس بلندی بیرون داد و مثل اینکه تازه متوجه رنگ پریده و نفس بُریدهام شده باشد، سراسیمه از جا بلند شد و با گامهای بلندش به سمت آشپزخانه رفت و لحظاتی نگذشته بود که با لیوان شربت قند و گلاب آمد و باز مثل گذشته کنارم روی کاناپه نشست.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🌹 فقیه برجستهای که از همسرش کتک می خورد!!
🗓 شیخ جعفر کاشفالخطاء از بزرگترین علمای شیعه در قرن ١٣ هجری بود که شایعه شده بود از همسرش کتک می خورد!
👥 وقتی از او در اینباره پرسیدند گفت:
👌بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قویالبنیه هم هست، گاهی که عصبانی میشود، حسابی مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد!
⁉ وقتی پرسیدند چرا طلاقش نمی دهی گفت:
💞 «این زن در این خانه برای من از اعظم نعمتهای خداست چون وقتی بیرون میآیم و در صحن امیرالمؤمنین میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند. گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا بر میدارد. همان وقت میآیم در خانه کتک میخورم، هوایم بیرون میرود! این چوب الهی است، این باید باشد!»
📘 به نقل از کتاب نفس از شیخ حسن انصاریان.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌙 #یا_قمر_بنی_هاشم ...
🌹ای کـه در بـاغ ولا منصـب سقـا داری
🌹«ماه» طاهایی و در دیدهی ما جا داری
🌹بخشش و خوبی و ایثار برازندهی توست
🌹«آن چه خوبان همه دارن تـو تنها داری»
🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
👣 صد بار اگر توبه شکستی باز آی...
🎙حجت الاسلام #دارستانی
🌐 @partoweshraq