3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یعنی آدم بره پنچری قطار بگیره ولی مثل زیباکلام ضایع نشه🤣 درکی از #ایران_قوی ندارد !!!
4.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این #زیباکلام هرچی گفته یه ماجرایی پیش میاد تا بی آبروشه😂
🔷یاالله یا زهرا سلام الله علیها🔷👆
🔆بخـــــوان 🍀#فراز ۵۵ #جوشن_کبیر 🍀
به نیت رفع موانع ظهور مولا #امام_زمان
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 47 🔶 یکی از خوبی های زمان اینه که میتونه جلوی "طغیان" آدم رو بگیره. کسی که به زمان نگا
#مدیریت_زمان 48
🔶 زمان میتونه درک انسان رو از زندگی بالا ببره. مثلا اکثر طلاق ها در سال های اول زندگی رخ میده. میتونید در این زمینه تحقیقات داشته باشید.
✅ اگه خانم و آقا یه مقدار صبر کنند درست میشه. خیلی وقتا بعد از سال ها دل زن و شوهر حتی برای بداخلاقی های همدیگه تنگ میشه....
- بابا بی خیال! بذار یه مقدار بگذره درست میشه. زمان رو متوجه میشی چیه؟
💢 صبر نکنی بلاهای بیشتری سرت میاد ها!!!
معنای صبر چیه؟
👈 یعنی اجازه بدی زمان بگذره!
🔹
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 48 🔶 زمان میتونه درک انسان رو از زندگی بالا ببره. مثلا اکثر طلاق ها در سال های اول زند
#مدیریت_زمان 49
🔹 زمان بچگیتون یادتونه؟ معمولا بچه ها فکر میکنند که پیرمردها همینجوری همیشه پیرمرد بودن! جوان ها هم کلا جوان میمونند!😊
🔸 نه عزیزم! این پیرمرد ها همگی یه روزی جوان بودند! یه روزی کودک بودند.
این سپیدی موها که میبینی در واقع همون گرد سپیدی زمان هست که نشسته روی سر و صورتشون... گردگیری هم نمیشه کرد دیگه...
همه جوان بودند...بدون استثناء...
⭕️ اگه آدم به این چیزا توجه نکنه واقعا شعور نسبت به زمان رو از دست میده. کسی که خودش رو اینجوری تربیت نکنه واقعا دیگه چی رو میخواد بفهمه؟
- آقا شما دنیا رو خیلی تلخ نشون میدی! 🤨
- خب عزیزم دنیا واقعا تلخه! شما چرا فکر میکنی دنیا شیرینه؟😊 میفرماید الدنیا سجن المومن... دنیا زندان مومن هست...
🌷
پروانه های وصال
شاهزاده ای در خدمت #قسمت بیست و نهم🎬: فاطمه و علی وارد خانهٔ پیامبر شدند و باز عطر دل انگیزی که گو
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت سی ام🎬 :
میمونه از اینهمه تواضع رسول الله تعجب کرده بود ، و براستی ایشان به فاطمه که همگان میدانستند ،دخترش را از جانش بیشتر دوست می دارد ، خدمتکاری عنایت نفرمود و در عوض آن ، ذکری به او آموخت که نیرویش را بیافزاید...
یک شبانه روز از آن حادثه گذشت ، پیامبر با حالتی خندان از مسجد آمدو تا نگاهش به میمونه افتاد ، جواب سلام او را داد و با حالتی به او نگریست که میمونه دانست ،اتفاقی در راه است.
میمونه به اتاقش پناه برد و همانطور که به درگاه خداوند دستانش را بالا می برد با خدایش گفت: خدایا ، به دلم افتاده که پیامبر می خواهد مرا به کسی ببخشد یا بفروشد و پولش را صرف امور مسلمین نماید ،خداوندا توخود می دانی که رنج اسارت را تحمل کردم تا به پیامبرت برسم و حالا طعم شیرین خدمت در دستگاه پیامبرت ، بر جانم افتاده ، به جان رسولت مرا از این خانواده جدا مفرما، میمونه دعا می کرد و راز و نیاز می نمود و غافل از این بود که پیامبر امر فرمودند که کسی به دنبال علی و زهرا برود و ایشان را به اینجا بیاورند.
همهمه ای از بیرون اتاق به گوش میمونه رسید ، او که قبلا با هر صدایی به حیاط خانه کشیده می شد ، اینک اما ناراحت از چیزی که فکر می کرد قرار است رخ دهد ، زانوی غم به بغل گرفته بود و همانطور که هق هق می کرد با خدا گفت :چرا...چرا دیروز که بهترین بندگانت به اینجا آمدند و خدمتکاری طلب کردند ، به دل پیامبرت ننداختی که مرا برای خدمتکاری آنها برگزیند...خدایا...من امیدم به توست همانا که امید نا امیدان و دادرس درماندگانی...
میمونه غرق شیرین زبانی با خدایش بود که کسی درب اتاقش را زد و پشت سرش درب باز شد و کلهٔ یکی از زنان اهل خانه از بین دو لنگ درب داخل شد و با لحنی شاد گفت : آهای دخترک سیم نشان که به گفتهٔ پیامبر مانند نقره میدرخشی...پیامبر تو را به اتاقش می خواند...فضه جان از جا برخیز و ببین رسول الله چه برایت به ارمغان آورده است..
میمونه اشک چشمانش را با پشت دستش پاک کرد و زیر لب تکرار کرد فضه....چه اسم زیبایی پیامبر روی او نهاده...
با شتاب از جا برخواست و به سمت درب اتاق حرکت کرد...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺