فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی این حاجی را بگیره بدجووووررررر به جون شیطون افتاده 🤣🤣🤣🤣🤣
17.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام این قدر باید این فیلم دست به دست بشه
که ان شااااااااااالله امسال همه برای عیدغدیر اقاجانمون امیرالمومنین سنگ تموم بزارن
😭🏴😭🏴😭🏴
استوری خانم ترکاشوند منو یاد آقای پزشکیان انداخت
که همش میگفت من میدونم کارمون تمومه ما میمیریم ما موفق نمیشیم 😅😂😂😂😂😂
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•شیک توت فرنگی🥛•
این نوشیدنی دلبرو میگم به قدری خوشمزست که همه عاشقش میشن😍
~❤️مواد لازم برای ۴ لیوان :
موز ۲ عدد
توت فرنگی ۱۰ عدد
بستنی وانیلی ۲ عدد
شیر ۱/۵ لیوان
شکر به دلخواه
یخ حتما بزنین غلظت خوبی میگیره
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قارچ سوخاری🤩🥰
مواد لازم :
قارچ ۲۰۰ گرم
آرد ۱/۲ پ
آب حدودا ۱/۴ پ
تا زمانیکه به غلظت مناسب برسیم
بکینگ پودر ۱ ق چ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاستا فتوچینی با سس گوجه بپز 🥫
پاستا فتوچینی
گوجه فرنگی
پنیر پارمسان
ریحان تازه
پیاز
سیر
سینه مرغ
آب پاستا
ادویه : نمک ، فلفل ، زردچوبه ، پولبیبر
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت بیست و هفتم : ژینوس از حرفای زری میترسید ، اصلا حس میکرد زنی که الان در کنارش هست
#راز_پیراهن
قسمت بیست و هشتم:
حلما همانطور که سر سجاده نشسته بود ،دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت : خدایا خودت خوب می دانی که ژینوس در حق من بد کرده ، اما خدا الان معلوم نیست گرفتار چه معضل بزرگی شده ، کمکش کن و سلامت به مادرش او را برسان ، خوب می دانم که مادر ژینوس زنی تنهاست که تک امیدش در این دنیای بزرگ ، همین یک دختر است که از شوهر مرحومش به یادگار مانده ، خدایا مثل خواهر نداشته ام دوستش داشتم و برایش نقشه ها داشتم ، دلم میخواست نه به عنوان خواهر بلکه عروس خانواده در خانه ما حضور داشته باشد... اما خداوندا.... اما.....اما....هر چه کرده بگذار برای بعد الان او را نجات ده...
حلما غرق در عالم راز و نیاز با خداوند مهربان بود که صدای زنگ گوشی اش بلند شد.
این ساعات زنگ گوشی ،قلب او را می لرزاند چرا که هر بار انتظار شنیدن خبرهای ناگوار اورا میترساند.
حلما بوسه ای از مهر روبه رویش گرفت و به سمت گوشی اش که روی تخت به او چشمک میزد رفت.
اسم استاد اخلاق روی گوشی پیدا بود ، حلما که انگار فراموشی گرفته است با خود گفت : یعنی چکار داره؟ امکان نداره ایشون به من زنگ بزنه!!!
و طبق عادت معمول گوشی را وصل کرد،از آن طرف گوشی صدای آرام خانم موسوی بلند شد : سلام جانم ، ببخشید من تو جاده بودم الان پیامتون را دیدم ، چی شده؟ نگران شدم ، دوستتون چی شده؟
حلما که تازه یاد اون تماس پیام افتاده بود ، مثل بچه ای که تازه به بزرگترش رسیده بغضش ترکید و با گریه شروع به تعریف ماجرا کرد...
ادامه دارد..
📝ط حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت بیست و هشتم: حلما همانطور که سر سجاده نشسته بود ،دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد
#راز_پیراهن
قسمت بیست و نهم:
حلما پشت سر هم حرف میزد و اصلا حواسش نبود که پدر و مادرش در اتاق را باز کردند و با نگرانی به حرفهای او گوش می کنند.
حلما گفت وگفت از صدای وحشتناکی که از گلوی زری در آمد تا لیس زدن خون گردن ژینوس ، همه و همه را گفت ...
حرفهایش که تمام شد ، آه بلندی کشید و گفت : استاد ،به نظرم خیلی عجیبه...
استاد موسوی لحظه ای تأمل کرد و بعد آرام و شمرده شروع به گفتن کرد : ببینید ،شما اشتباه کردید که پیش رمال رفتید و از آن بدتر اینکه قبول کردید احضار روح کنید ، عموما اصلا بحثی به عنوان احضار روح نیست و هرکسی قادر به این کار نیست ، فقط از عهده علما برمی آید آنهم نه هر عالمی ،این احضار روحی هم که توسط رمال ها و فالگیر و دعا نویس ها انجام میشه، احضار روح واقعی نیست بلکه تنها قادرند اجنه خبیث را در قالب همان جام بیاورند و انطور که شما تعریف کردید ، من فکر میکنم جنی که در قالب جام جلوی شما در آمده ، بر بدن خانم رمال تسلط پیدا کرده و اون صداها و حرکات وحشتناک هم که از اون خانم سر زده ، حرکات همون جنی بوده که در وجودش نفوذ کرده...
در این هنگام حلما با لکنت گفت : ا..ا...استاد شما دارین منو میترسونین...
منم اونجا بودم نکنه الان دور و بر منم باشن ....
وای خدای من...چکار کنم؟! وای...
استاد موسوی از اونطرف خط پرید وسط حرف حلما وگفت:...
ادامه دارد...
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت بیست و نهم: حلما پشت سر هم حرف میزد و اصلا حواسش نبود که پدر و مادرش در اتاق را با
#راز_پیراهن
قسمت سی:
خانم موسوی گفت : ببین عزیزم خودت را اذیت نکن ، اونجوری که فکر می کنی نیست ، انسان اشرف مخلوقات است و اجنه مقامشون از انسان پایبن تره ، شیطان از جنس حن بود و تکلیف شد به حضرت آدم ابوالبشر سجده کنه که نکرد و رانده شد از درگاه خداوند...
پس این جن هست که از ما میترسه و ما نباید از اجنه هراسی داشته باشیم ، چون اجنه به خودی خود اصلا قادر به اذیت کردن انسان ها نیستند مگر...
حلما با التهابی در صدایش گفت : مگر چه؟؟ مگر چه؟
خانم موسوی شمرده تر ادامه داد: مگر اینکه ما خودمان با عملکردمان راه آنها را به زندگیمان باز کنیم و به عبارتی به اونها اجازه بدیم که وارد زندگی ما بشن...
حلما دوباره گفت : یعنی چطوری استاد؟ یه کم واضح تر بگین
استاد موسوی گفت : صبر داشته باش میگم...مثلا همین خانم رمال ،أهان زری خانم ،این با عملکردش و ارتباطی که با اجنه میگیره داره به اونها چراغ سبز نشون میده که بیاین طرفم و به نوعی خودش را به خدمت اجنه در آورده که نتیجه اش هم خودت با چشم خودت دیدی که ....
حلما که چشماش گرد شده بود گفت : یعنی الان زری خانم جن شده؟
استاد موسوی خنده ریزی کرد و گفت : نه عزیزم ،انسان که تبدیل به جن نمیشه اما اگر اجازه بده جن به اون فرد مسلط میشه و خیلی وقتا نمی تونه حرکاتش را کنترل کنه....
خلاصه جن ترس نداره اگر انسان اعمالش درست باشه ،اجنه از اون انسان هراس دارند و به طرفش نمی یان...
الانم من برای دوستت نگرانم ، انشاالله به زودی خبر سلامتیش را بهم بدی...
حلما که احساس میکرد گلوش به سوزش افتاده ،آب دهانش را قورت داد و گفت :انشاالله...ممنون استاد که زنگ زدین
خانم موسوی گفت : ببخش اون لحظه نتونستم جواب بدم ، ان شاالله حضوری دیدمت بیشتر توضیح میدم
حلما خدا حافظی کرد و تازه متوجه شد که پدر و مادرش تمام حرفاش را شنیدن
باباش اومد طرفش وگفت : حلما چی شده؟ یعنی باور کنم دختر یکی یکدانه من پاش به خونه رمال و جن گیر و.. باز شده؟ آخر برای چی؟؟ چه دلیلی داشتی حلما؟ چی کم داشتی دختر؟
حلما با نگاهی که سرشار از التماس بود به مادرش نگاهی کرد ،یعنی مامان تو جوابش را بده...
ادامه دارد
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿