eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۶۱ #قسمت_شصت_یکم🎬: منیژه در حالی که صادق را در آغوش گرفته بود و بسته کوچکی ب
🎬: منیژه آهسته در خانه را که مثل همیشه، عمه خانم بهم آورده بود و درست بسته نشده بود را باز کرد و داخل شد و دوباره در را بهم آورد و با سرانگشتان پا آهسته آهسته به طرف اتاقی که تحت اختیار داشت و درش از داخل حیاط باز میشد، حرکت کرد. از حوض گرد و بزرگ آب وسط حیاط گذشته بود که صدای عمه خانم اونو میخکوب کرد: به به! چه عجب خانم خانما بعد از ده روز پیداشون شد، تو که رفتی دو روزه برگردی، چی شد طول کشید؟ نکنه سفر قندهار رفتی و بعد همانطور که دمپایی هایش را می پوشید آاخ و اوخ کنان از پله ها پایین آمد و گفت: ببین من گناه کردم که عمه تو شدم؟! من گناه کردم که بهت پناه دادم و خونه ام را تحت اختیارت قرار دادم؟! من گناه کردم که اون دخترهٔ ورپریده ات را که از دیوار راست بالا میره نگه داشتم هااا؟! منیژه آب دهانش را قورت داد و به سمت عمه خانم برگشت و گفت:س..س..سلام عمه خانم.. عمه خانم تا صورت منیژه را دید زد توی سرش و گفت: ای وای خدا مرگم بده، چی شده عمه؟! چرا صورتت را با باند پوشوندی و بعد با صدای گریه بچه روی بغل منیژه با تعجبی بیشتر گفت: ای..این دیگه چیه؟! بچه؟! مال کیه؟! یه حرفی بزن دختر تا سکته نکردم. در همین حین دخترکی سه ساله و ریز نقش با پیراهن چین چین صورتی از پله ها پایین اومد و با لحن شیرین کودکانه ای گفت: سلام مامانی، کجا بودی دلم برات تنگ شده بود. منیژه لبخندی زد و گفت: سلام دختر کوچولوی خودم، سلام هدیه خانمم، خوبی دخترم؟! دختر اشاره ای به صورت مادرش کرد و‌گفت: آخ مامان صورتت زخمی شده؟ و بعد متوجه دست های صادق که الان در هوا معلق بود شد و گفت: آخ جونم، عروسک برام آوردی؟! منیژه روی زانویش نشست و بوسه ای از گونه دخترک گرفت و گفت: عروسک نیست مامانی! یه نی نی واقعی هست! هدیه که باورش نمیشد، جلوتر آمد دستش را روی گونه صادق کشید و با خوشحالی شروع به دویدن کرد و همانطور که دور تا دور حوض آب میگشت گفت: آخ جون، یه نی نی واقعی...من نی نی خیلی دوست دارم. عمه جان با توک پا به پشت منیژه زد و‌گفت: بگو ببینم با این وضعیت از کجا میایی و این بچه را از کجا آوردی؟! منیژه از جا بلند میشد و‌گفت: قضیه اش مفصله عمه خانم تو رو خدا بزار یه کم استراحت کنم بعد همه چی را برات میگم عمه خانم جلوی راه منیژه را سد کرد و گفت: تا نگی چی به چیه اجازه نداری یک قدم برداری! منیژه اوفی کرد و صادق را روی بغل عمه تپاند و گفت: من از میدان جنگ میام!حتما خبرای حمله صدام را شنیدی! بزار یک ساعت بکپم بعد میام همه چی را بهت میگم، فعلا به این بچه برس و با زدن این حرف از عمه خانم که مبهوت به صادق نگاه می کرد گذشت و در اتاقش را باز کرد. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#رمامن_آنلاین #دست_تقدیر۶۲ #قسمت_شصت_دوم 🎬: منیژه آهسته در خانه را که مثل همیشه، عمه خانم بهم آورده
🎬: منیژه چشمانش را باز کرد و کش و قوسی به خود داد، کنارش هدیه را دید که چون جنینی در شکم مادر در خود فرو رفته بود و انگار منتظر بود تا مادرش بیدار شود؛ هدیه تا چشمان مادر را باز دید از جا پرید و همانطور که برای منیژه خود عزیزی می کرد بوسه ای از صورت مادر گرفت و گفت: مامان جونی! کجا بودی دلم برات تنگ شده بود و بعد اشاره ای به باند روی پیشانی منیژه کرد و گفت: اینجات چی شده؟! منیژه بغلش را باز کرد و همانطور که محکم هدیه را به آغوش می کشید گفت: قربون جوجه کوچولو‌ خودم بشم، سرم خورده به ماشین زخمی شده، الانم خوب خوب شده، غصه نخوری هااا و بعد با حالت سوالی پرسید، تو که نی نی دوست داشتی، پس الان چرا کنار نی نی نیستی؟! هدیه همانطور که خودش را توی آغوش مادر جا میکرد گفت: عمه خانم که نمیذاره من به نی نی نزدیک بشم، فکر می کنه من لولو هستم که نی نی را میخورم. منیژه که از این حرف هدیه خنده اش گرفته بود گفت: پاشو بریم پیش عمه و نی نی... منیژه با انگشت چند ضربه به در هال زد و بعد در را باز کرد و با صدای بلند گفت: سلام صابخونه! کجایین؟! و در این لحظه عمه خانم در حالیکه هیس هیس می کرد از اتاق خواب بیرون آمد و گفت: ساکت! زبون به دهن بگیر، بچه ام را الان خواب کردم. منیژه با چشمانی که از حدقه بیرون زده بود و لحنی که از خنده می لرزید گفت: چی؟! بچه ات؟! عمه خانم دست منیژه را گرفت و کنار پشتی نشاند و گفت: فعلا حرف نزن و فقط بگو کجا رفتی و چه بلایی سرت اومده؟! منیژه به پشتی تکیه داد و به هدیه که داشت به سمت اتاق خواب میرفت اشاره کرد تا کنارش بنشیند و گفت: خوب گفتم بهت که ،یه کار برام جور شده بود،یعنی کار موقت، من نقش پرستار یه خانم را داشتم تا لب مرز که مراقبش باشم،بعدم اون خانم به سلامت که میرسید منم پولم را می گرفتم و میومدم، اما از بخت بد و پیشونی سیاه منیژه، درست تا ما رسیدیم سمت جنوب کشور، صدام بی شعور حمله کرد، منیژه صدایش را پایین تر آورد و گفت: چی بگم عمه خانم! نمی دونی چه صحنه هایی دیدم، نمی دونی چقدر از مردم بیگناه مثل برگ خزان به زمین می افتادن، اما هر چی بود، من از اون مهلکه جان سالم گریختم، من و این بچه که پدر و مادرش را توی انفجار از دست داد،سوار می نی بوس شدیم، وسط راه می نی بوس هم کله پا شد، خیلی از مسافرا زخمی شدن پ چند نفری هم کشته شدند، اما من و صادق نجات پیدا کردیم. عمه خانم که شوق شنیدن داشت و انگار چشمانش برق میزد گفت: پس اسم این بچه صادق هست و کس و کارش هم مردن... منیژه آهی کشید و گفت: مردن نه کشته شدن، آره عمه خانم، من همراه این طفل معصوم که تنها چند ساعت از به دنیا آمدنش می گذاشت، بالای یه ماشین باری، به اهواز اومدیم بعدم ما را بردن بیمارستان، انگار توی اون بحبوحهٔ جنگ، سرم شکسته بود و من متوجه نبودم، بعد از دوا و درمان، با کلی زجر و خواهش و التماس و البته چند بار ماشین عوض کردن، خودم را به مشهد رسوندم. منیژه آهی کشید و گفت: خدا به داد دل مردم جنوب برسه، همه چیشون از دست رفته، باغ و ملک و درخت و خانه و زندگی و حتی اهل و عیال، خدا لعنت کنه صدام را... عمه خانم اشک گوشه چشمش را گرفت و گفت: خدا ازشون نگذره، بعد دست منیژه را توی دستش گرفت و گفت: خوب کاری کردی این طفل معصوم را آوردی، خدا عوضت میده، شیر مادر حلالت، حالا از کجا آوردیش؟! و با زدن این حرف از جا بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت و گفت: من یه چایی، غذایی چیزی برات بیارم، حتما توی این مدت غذای درست حسابی هم نخوردی... منیژه که حس می کرد این لحن ملایم و این مهربانی عمه خانم که همیشه سایه ی اونو با تیر میزد، در پی یه درخواست هست، صداش را بلند کرد، طوری که عمه خانم بشنوه و گفت: درسته جنگ و ناامنی شده، اما مردم ایران خیلی خوبن، خیلی با مرامن..‌من و این بچه با جیب خالی از اون سر ایران خودمون را به این سر ایران رساندیم، اما گشنگی نکشیدیم، هر کس میفهمید از مناطق جنگ زده هستیم، مثل پروانه دورمون میگشتن. منیژه از جایش بلند شد، روی طاقچهٔ گوی بالای سرش آینه گرد که اطرافش مثل گل کنگره کنگره بود را برداشت، نگاهی به چهره رنگ پریده خودش کرد و آرام باند را از روی زخم پیشانی لش برداشت، لبخندی زد و رو به هدیه که خودش را با یه عروسک پارچه ای سرگرم کرده بود لبخند زد و گفت: ببین زخم سرم خوب شده.. در این هنگام عمه خانم با سینی چای و پولکی و کلوچه وارد هال شد و همانطور که سینی را زمین میگذاشت گفت: پس این بچه بی کس و کاره درسته؟! نگفتی از کجا بلندش کردی؟! یه زنجیر هم دور گردنش بود هاا ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 20 "فیلم های مستهجن ۳ " ⚠️🔥💢🔥⚠️ ⛔️ یکی از اولین اثرات منفی دیدن فیلم های مسته
21 "رابطه با نامحرم" 🔶 یکی از چیزایی که آرامش خانواده رو بهم میریزه و هیجان های کاذب رو به انسان میده ⭕️ رعایت نکردن حدود و ارتباط با نامحرم هست. ✅ چرا اسلام عزیز انقدر تاکید میکنه که آقا مراقب چشمات باش! خانم مراقب حرف زدنت باش! ✔️ 💢 طوری حرف نزن که نامحرم بهت طمع کنه. 🔶 خصوصا توی مهمانی های خانوادگی خیلی باید مراقب باشید. ⛔️ خیلی وقتا خانمه با برادر شوهرش سبک بازی در آوردن و شوخی های معمولی کردن همین بعدا باعث شده که دچار فحشا و نابودی خانوادشون بشه. 💢 خدا که بیکار نبوده این مسائل رو فرموده! 😒🚫 برای این گفته که هوای نفس رو به خوبی میشناسه و میدونه که هوای نفس خاصیتش اینه که : اگه بهش لذت دادی بدبختت میکنه! 🔞🔞🔞😒 توی حرف زدن با نامحرم چه در فضای حقیقی و چه در "فضای مجازی" مراقب باشید 🔻 تا دیدی انگار از حرف زدن با یه نامحرم یه ذره داری لذت میبری سریع قطعش کن. 🔶به میزانی که ادامش بدی، چوب بیشتری دنیا بهت میزنه! 🔞 پوستت کنده میشه تا بتونی ترکش کنی؛ تازه اگه بتونی! 🌺 خانوادتون رو در مسیر آرامش قرار بدید... ✅
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 20 "فیلم های مستهجن ۳ " ⚠️🔥💢🔥⚠️ ⛔️ یکی از اولین اثرات منفی دیدن فیلم های مسته
21 "رابطه با نامحرم" 🔶 یکی از چیزایی که آرامش خانواده رو بهم میریزه و هیجان های کاذب رو به انسان میده ⭕️ رعایت نکردن حدود و ارتباط با نامحرم هست. ✅ چرا اسلام عزیز انقدر تاکید میکنه که آقا مراقب چشمات باش! خانم مراقب حرف زدنت باش! ✔️ 💢 طوری حرف نزن که نامحرم بهت طمع کنه. 🔶 خصوصا توی مهمانی های خانوادگی خیلی باید مراقب باشید. ⛔️ خیلی وقتا خانمه با برادر شوهرش سبک بازی در آوردن و شوخی های معمولی کردن همین بعدا باعث شده که دچار فحشا و نابودی خانوادشون بشه. 💢 خدا که بیکار نبوده این مسائل رو فرموده! 😒🚫 برای این گفته که هوای نفس رو به خوبی میشناسه و میدونه که هوای نفس خاصیتش اینه که : اگه بهش لذت دادی بدبختت میکنه! 🔞🔞🔞😒 توی حرف زدن با نامحرم چه در فضای حقیقی و چه در "فضای مجازی" مراقب باشید 🔻 تا دیدی انگار از حرف زدن با یه نامحرم یه ذره داری لذت میبری سریع قطعش کن. 🔶به میزانی که ادامش بدی، چوب بیشتری دنیا بهت میزنه! 🔞 پوستت کنده میشه تا بتونی ترکش کنی؛ تازه اگه بتونی! 🌺 خانوادتون رو در مسیر آرامش قرار بدید... ✅
🔴محمد خزائی آزاد شد 🔸محمد خزائی یکی از بازداشت‌شدگان حج امسال، از زندان آزاد و تا ساعت پایانی امروز به تهران باز می‌گردد. 🔸خزائی ۳۰ خرداد توسط ماموران عربستان به دلایل نامعلومی بازداشت شده بود. ۲۳ ۱۴۴۶
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ او تعجب کرده که چگونه همه‌ی غذاها رایگان است! داستان سفر یک بلاگر آمریکایی به و استوری‌هایش در ایام ۱۴۴۶
☑️امیر سرتیپ «آشتیانی» وزیر دفاع سابق دولت سیزدهم به عنوان جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد.
🛑تاکنون ترور سه شخصیت مهم در اسرائیل 🔻(یوسی سارییل) فرماندهی یگان 8200 ارتش اسرائیل 🔻معاون یگان 8200 ارتش اسرائیل(هویت نامشخص) 🔻(شالومو یوناتان هازوت) مغز متفکر و طراح هوش مصنوعی گنبد آهنین در تاسیسات رافائل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💬 اولین حضور در جلسه دولت پس از بازگشتش