فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش#ساندویچ_بندری😋🌭
مواد لازم :
مرغ
قارچ
فلفل دلمه رنگی
پیاز
رب گوجه و نمک
زردچوبه
فلفل سیاه
سس خردل
روغن زیتون
🧑🍳آشپزباشی🧑🍳
@parvaanehaayevesaal
🍕🍩🍔🧁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتلت معروف شهر زیبای لاهیجان🤤🥩
مواد لازم:
سیب زمینی ۳عدد
پیاز ۱عدد
دوتا کله نان بربری
تخم مرغ ۱عدد
گوشت چرخ شده ۲۰۰گرم
سبوس نون بربری یک و نیم لیوان
نمک و فلفل سیاه و فلفل قرمز
آویشن و زردچوبه و پودر کاری
☕️🍞🍳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیرامیسو انبه
🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
مواد لازم:
بیسکویت لیدی فینگر
پنیر خامه ای ۲۰۰ گرم
خامه صبحانه ۲۰۰ گرم
سیروپ انبه ۱ قاشق غذا خوری
شیرعسل ۱ قاشق غذا خوری
انبه ۱ عدد
شیر
👩🍳🍝 @parvaanehaayevesaal
🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشگل تر از این لقمه مدرسه نداریم
ارد قنادی ۲ لیوان
شکر و نمک ۱ ق چ
خمیر مایه ۱ ق غ
اب ۳/۴ لیوان
روغن ۵ ق غ
گوشت چرخ کرده ۲۰۰ گرم
پیاز ۱ عدد
فلفل دلمه ای ۱ عدد
نمک و فلفل سیاه و پولبیبر
فلفل هندی و اویشن
پنیر پیتزا ۲۰۰ گرم
@parvaanehaayevesaal
☕️🍞🍳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عدس_پلودرباری
این غذا فوق العاده هستش
🔺مواد لازم برای این عدس پلو جذاب و خوشمزه 😋
عدس ۱۰۰ گرم
برنج دو پیمانه
گوشت چرخ کرده مخلوط ۳۰۰ گرم
زعفران به مقدار لازم
پیاز دو عدد
زردچوبه و نمک و فلفل سیاه یک ق چ
پولبیبر و پودر سیر یک ق چ
.
این عدس پلو فرق داره
☕️🍞🍳
#ترفند_بدرد_بخور ✨
براى پاک کردن لکه چای از قوری چینی یا لکه غذا از ظروف لعابی می توانید از خمیردندان استفاده کنید قوری را پر از آب کنید و کمی خمیردندان در آن بریزید بعد از نیم ساعت آن را بشویید!
🌷🌷۱۰آیه درمنع حرام خوری:
🌷۱.مال یتیم رانخورید.۲نساء،۱۵۲انعام،۳۴نساء
🌷۲.لاتاکلوا الربا...ربا نخورید.۱۳۰آل عمران
🌷۳.مال مردم رابه ناحق نخورید.۱۸۸بقره،۲۹نساء
🌷۴.حیوانی که بانام خداذبح نشده نخورید۱۲۱انعام
🌷۵.مالی که ازطریق قمار یامعاملات حرام به دست بیایدنخورید.۹۰مائده
🌷مال حرام خوردن،آتش خوردن است.۱۰ نساء
🌷مالی راکه بایددرراه خدابدهیم ونمیدهیم،روزقیامت ،داغ میکنندوبه بدن میگذارند.۳۵توبه
🌷شراب وقمار،پلیدی است ازش پرهیزکنید۹۰مائده
📚پادشاه و سه وزیرش
در يكي از روزها پادشاه سه وزيرش را فراخواند و از آنها درخواست كرد كار عجيبي انجام دهند .
از هر وزير خواست تا كيسه اي برداشته و به باغ قصر بروند و كيسه ها را با ميوه ها و محصولات تازه پر كنند . همچنين از آنها خواست كه در اين كار از هيچ كس كمك نگيرند.
وزرا از دستور پادشاه تعجب كرده و هر كدام كيسه اي برداشته و به سوي باغ راه افتادند .
وزير اول كه به فكر راضي كردن شاه بود بهترين ميوه ها و با كيفيت ترين محصولات را جمع آوري كرده و پيوسته بهترين را انتخاب مي كرد تا اينكه كيسه اش پر شد .
اما وزير دوم میدانست كه شاه اين ميوه ها را براي خود نمي خواهد، پس با تنبلي و شروع به جمع كردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمي كرد تا اينكه كيسه ها را با ميوه پر كرد .
وزير سوم كه مطمئن بود شاه درون کیسه را نگاه نمی کند كيسه را با تنبلی به سرعت با علف و برگ درخت و خاشاك پر نمود .
روز بعد پادشاه دستور داد كه وزيران را به همراه كيسه هاي كه پر كردند بياورند .
وقتي وزيران نزد شاه آمدند به سربازانش دستور داد سه وزير را گرفته و هر كدام را جدا به زنداني دور كه هيچ كس دستش به آنجا نرسد و هيچ آب و غذايي هم به آنها نرسانند همراه با کیسه هایشان به مدت 3ماه زنداني كنند .
وزير اول بدون سختی و رنج پيوسته از ميوه هاي خوبي كه جمع آوري كرده بود مي خورد تا اينكه سه ماه به پايان رسيد .
اما وزير دوم اين سه ماه را با سختي و گرسنگي و مقدار ميوه هاي تازه اي كه جمع آوري كرده بود سر كرد .
و وزير سوم قبل از اينكه روز اول به پايان رسد از گرسنگي مرد .
مصداق این دنیاست...
حال از خود این سؤال را بپرسیم ، ما از کدام گروه هستیم ؟ زیرا ما الآن در باغ دنیا بوده و آزادیم تا اعمال خوب یا اعمال بد و فاسد را جمع آوری کنیم ،
اما فردا زمانی که به ملک الموت امر می شود تا ما را در قبرمان زندانی کند,
در آن زندان تنگ و تاریک و در تنهایی..
آنجاست که اعمال خوب و پاکیزه ای که در زندگی دنیا جمع کرده ایم به ما سود می رساند.
پس کمی بایستیم و با خود بیاندیشیم.فردا در زندانمان چه خواهیم کرد...؟
@parvaanehaayevesaal
🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📝#حکایتکریمخانزند و #مردکچاپلوس
✍کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان، رفع ستم و احقاق حقوق مردم در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد.
یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد، شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت.
او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد.
🔹شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید؛ دستور داد او را به گوشه ای برده، آرام کنند زان پس به حضور برسد.
مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند.
کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد.
🔸آن مرد گفت :
من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم.
تا اینکه روزی افتان خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم.
در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف، بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم!
🔹در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت :
ابوالوکیل پدر کریم خان هستم. آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم!
از خواب که بیدار شدم، خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد! این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود!.
🔸مردک حقه باز که با ادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است.
منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بود که مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده، دنبال دژخیم می گردد!
موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد!
🔹درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد.
کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت، ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته، چوب بزنند!
هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت :
🔸مردک پدر سوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی می کرد من که مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند و مقبره ای برپا کردند.
و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند. اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی؟!
🔹اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری!.
مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد.
@parvaanehaayevesaal
🌸🌸🌸
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 65 ⭕️ متاسفانه در جامعۀ ما عمدتا نگاه اول وجود داره و این خیلی خطرناک هست. رو
#نکات_تربیتی_خانواده 66
رنج مقدس
✅ طبق روایات اهل بیت (ع)، مومن کسی هست که بیشتر اهل بخشیدن هست تا اهل گرفتن.
🌸 خصوصیت مومن اینه که دوست داره به دیگران ببخشه و اتفاقا "کمترین تقاضا" رو از سایرین داره.
✔️مؤمن همیشه دنبال رنج های خوب هست، چون میدونه که فقط با تحمل رنج های خوب هست که میتونه خدا رو عاشق خودش کنه...
🌸❤️💞
🔷 مؤمن میدونه که آدم اگه دنبال رنج کشیدن در راه پروردگارش نباشه، شیطان و هوای نفس، اون رو مجبور به پذیرش رنج های بد خواهند کرد.
🌺
پروانه های وصال
#روایت_انسان #قسمت_چهل_پنجم🎬: حضرت نوح می خواست سخنی بگوید که باز آن اشراف زاده، با قهقه ای بلند ن
#روایت_انسان
#داستان_واقعی
#قسمت_چهل_ششم🎬:
حضرت نوح باز هم نگاهی از سر دلسوزی به ملتی که میرفت تا به هلاکت برسند، انداخت و فرمود: ای مردم! از من اطاعت کنید و بترسید از عذاب الهی که به شما وعده داده شده است و تا دیر نشده به خود آیید که پشیمانی برای شما سودی ندارد.
در این هنگام یکی دیگر از مترفین شهر جلو آمد و با حالتی تمسخر گونه او را خطاب قرار داد و گفت: ای عبدالغفار(نام حضرت نوح) با چه زبانی بگوییم که تو هم بشری مثل ما هستی و اینکه بعد از سالها عبادت بی فایده بر درگاه معبودی نادیدنی که وجود ندارد، می خواهی جامه زهد و تقوای عاریتی را با جامهٔ قدرت بدل کنی، اگر تو واقعا پیامبر خدا هستی، از خدایت بخواه تا هم اینک آن عذاب ترسناکی که می گویی بر سر ما فرود آورد و با زدن این حرف قهقه ای بلند سر داد و رو به مردم کرد و ادامه داد: ای مردم! این مرد می خواهد با بهانه ای واهی بر ما سروری کند، اما نمی داند اشراف و متمولین این شهر، هوشیارانه اوضاع را رصد می کنند و به موقعش جواب دندان شکنی به او خواهند داد.
با این حرف آن مرد، تمام مردمی که در آن میدان جمع شده بودند و یک عمر بله قربان گویی مترفین بودند و به این چشم گفتن و نوکری کردن عادت کرده بودند رو به سوی اشراف کردند و گفتند: ای بزرگان! جواب سخنان قدرت طلبانه عبدالغفار را بدهید، این مرد مجنون گویا داعیهٔ سروری بر ما را در سر می پروراند.
هیاهوی مردم بلند شد و مردی دیگر از اشراف که تا آن موقع ساکت بود و فقط اوضاع را رصد می کرد، از جای برخاست، قدمی جلو نهاد و با انگشت اشاره نوح را نشانه رفت و گفت: ای عبدالغفار! دست از گفتن این چرندیات بردار، همانا اگر دست از سخنان نسنجیده و اعتقادات حیله گرانه ات بر نداری، تو را در بند می کنیم و با مرگی بسیار دردناک به سوی اجدادت خواهی رفت و رو به مردم نمود و گفت: اگر عبدالغفار باز هم ادامه داد او را سنگسار کنید.
نوح که عطوفتش برگرفته از مهربانی پروردگار بود با چشمانی نگران به ملت چشم دوخت و فرمود: ای مردم! ای فرزندان حضرت آدم! شما را چه می شود؟! شما را چکار با ابلیس و سخنان و اعتقادات ابلیسی؟! شما بندگان خداوند یکتا، آن قادر بی همتا که ما را آفریده است، هستید، مرا که پیامبر خدای احد و واحد هستم یاری کنید و از من اطاعت نمایید تا رحمت خدا شامل حالتان شود، خدا کمکتان نماید و از عذابی دردناک در امان باشید و پوزه ابلیس که همواره دشمن تمام بنی بشر است را به خاک بمالید.
در این هنگام باران سنگ و چوب بر سر نوح باریدن گرفت، با اشاره ملا و مترفین شهر، مردم به سمت نوح هجوم آوردند و هر کس با هر چه که در دسترس داشت به او حمله کرد، یکی با چوب بر فرق نوح میزد و دیگری با لگد به بدن مبارک نبی خدا میزد و آن یکی با سنگ هایی که در دامان لباسش جمع کرده بود نوح را نشانه می رفت.
ابلیس هم که بر فراز بامی ایستاده بود و این مهلکه را نگاه می کرد، قهقه مستانه و پیروز مندانه سر داده بود.
آنچنان این حمله سهمگین بود که بیم از دست رفتن جان رسول خدا می رفت، مریدان اندک نوح که آنها هم از این حمله بی نصیب نبودند و بدنشان صدمه دیده بود، دست به دست هم دادند و نوح را چون نگین انگشتری در میان گرفتند و پیکر زخمی و خون آلود او را از شهر بیرون بردند تا مانع صدمات بیشتر به وی شوند و این حادثه تازه اول راهی بود که عبدالغفار می بایست طی نماید تا شاید امت غفلت زده اش از خواب ظلمت و بی خبری بیدار شوند.
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#روایت_انسان #داستان_واقعی #قسمت_چهل_ششم🎬: حضرت نوح باز هم نگاهی از سر دلسوزی به ملتی که میرفت تا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهل_هفتم🎬:
جمع ابلیسک ها جمع بود و ابلیس بزرگ هم در رأس مجلس نشسته بود و با خوشحالی اعوان و انصارش را می نگریست و ابلیس لبخند گل گشادی زد و رو به ابلیسک ها گفت: دیدید چه بر سر بنی بشر آوردم؟! همانان که خداوند، پدرشان حضرت آدم را خلق کرد که کل موجودات بر او سجده کنند و من از سجده کردن بر او ابا کردم، اینک با افتخار بر بت های سنگی و چوبی که حیله ای از جانب من است سجده می کنند و به خداوندی که آنان را خلق نموده کافر شده اند و تماما به بندگی من در آمدند.
ابلیس نفسش را محکم بیرون داد و گفت: اینقدر نقشه ام ماهرانه بوده است که عبدالغفار بعد از سالها تلاش و زحمت و کتک خوردن و هتک حرمتش و حتی التماس و لابه اش، موفق به هدایتشان نشده، عبدالغفار آنقدر بر این مردم دلسوزی کرده و آنقدر برای هدایتشان به هر چیزی دست زده حتی به گریه و نوحه سرایی، که در آسمان و زمین او را به نام «نوح» یعنی نوحه کننده، می شناسند...
ابلیس نگاهی عمیق به جلویش کرد و ادامه داد: ای فرزندان من! همچون همیشه تلاش کنید چرا که راهی تا پیروزی نهایی ما نمانده است، بدانید و آگاه باشید اگر قوم نوح به راه نیایند آن عذاب عظیم و آن طوفان سهمگینی که وعده داده شده بر سرشان فرود می آید و شما باید این مدت تلاشتان را صد چندان کنید تا آنان در گمراهی بمانند و سرانجام عذاب نازل شود و دیگر هیچ نامی از فرزندان آدم بر روی زمین نماند.
در این هنگام یکی از میان ابلیسک ها فریاد برآورد: ای ابلیس بزرگ! ما تمام تلاشمان را برای اغفال انسان ها می کنیم، اما فراموش نمی کنیم که کار اصلی را تو کردی که بت ساختی و بنی آدم را از راه پرستش خداوند گمراه ساختی.
ابلیس به آن ابلیسک خیره شد و گفت: نه! اشتباه نکنید، ساخت بت هایی چون «ود، یعوق، یغوث و نسر» و مهتر بت ها که «بعل» باشد و اینک به فرمان اشراف و مترفین، مردم تا پای جان محافظ آنان هستند، کار من نبود، این بت ها برای خود داستانی دارند، خود بنی بشر این بت ها را ساختند اما افکار من و نقشه های من آنان را به پرستش بت ها وادار کرد.
همان ابلیسک از جا برخاست و گفت: می شود داستان این بت ها را برای مایی که نبودیم بیان کنید.
ابلیس نفس بلندی کشید و از جا برخاست و راست قامت ایستاد و گفت: خیلی سال پیش بندگانی از خداوند بودند، یعنی انسان هایی از نسل حضرت آدم به نام همین بت ها ود و یعوق و نسر و حتی بعل وجود داشتند... این افراد بندگان بسیار مخلص و مؤمن بودند و روز و شب را در عبادت خداوند و خدمت خلق خدا سپری می کردند، من ابلیس پدر شما، تمام تلاشم را کردم تا آن بندگان مخلص را از راه مستقیمی که میرفتند به در کنم، اما نتوانستم، این افراد آنقدر پاک و مهربان بودند، درست شبیه همین نوح، نه تنها رابطه شان با خداوند یکتا خوب بود و خوب بندگی می کردند بلکه با دیگر بنی بشر مهربان بودند و ارتباطی عمیق و لطیف بین آنان و دیگر بندگان خدا برقرار بود، بالاخره عمر این انسان های مخلص هم به سر آمد و از دنیا رفتند، مردم که آنها را بسیار دوست می داشتند، برای یادبود آنها، مجسمه هایی از چوب و سنگ به نام و یاد آنها ساختند و این مجسمه ها ابتدا در شهرها قرار داشت و بعد به داخل خانه ها آمد و این تندیس ها از نسلی به نسل دیگر منتقل شد، چند نسل که گذشت، نقشه ای به ذهنم خطور کرد و با دقت آن نقشه را اجرا کردم.
حالا نسلی این تندیس ها را در دست داشتند که از داستان آن خبر نداشتند پس من به آنها القا کردم که این تندیس ها خدای آنان هستند، یکی خدای آب و یکی خدای باد و یکی خدای باران، یکی خدای برکت برکشاورزی و .... یعنی آنچنان پیشرفتم که تمام بنی بشر فکر می کردند برای احتیاجاتشان مانند باران و باد و کار و دامپروری و... باید دست به دامان همان تندیس هایی که اینک الهه های شهر شده بودند، بشوند و اینچنین شد که بعد از گذشت چندین سال از مرگ افراد مومنی چون «بعل» آنها ناخواسته به خدایی رسیدند و البته این خدایی کردن بت ها ایده من بود و شما باید آن را بیش از قبل رواج دهید
ابلیس به اینجای حرفش که رسید قهقه ای بلند سر داد و گفت: دلم به حال نوح می سوزد، او از مادر به این مردم مهربان تر است اما مردم او را مجنون میدانند و او را دشمن الهه هایشان می دانند و در عوض مهر و محبتی که نوح به آنان روا می دارد، این بیچاره را سنگ و چوب میزنند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهل_هفتم🎬: جمع ابلیسک ها جمع بود و ابلیس بزرگ هم در رأس مجلس نشس
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهل_هشتم🎬:
مرد هراسان به دهانه غار رسید و با سلامی کشدار که علامت شناسایی آنها بود، دیگر همقطارانش را صدا زد و بعد از دقایقی سه مرد دیگر جلوی دهانه غار ظاهر شدند و با دیدن مرد روبه رو گفتند: سلام برادر! رسیدن به خیر، چه خبر بود در بکه و شهرهایی که رفتی؟!
مرد نفسش را محکم بیرون داد و گفت: و علیکم السلام....وقت برای گفتن اخبار بسیار است، هم اینک بگویید نبی خدا کجا تشریف دارند؟!
یکی از سه مرد جلو آمد و گفت: پیامبر خدا مانند همیشه به شهر رفته تا مردم را بار دیگر به پرستش خدای یگانه بخواند و آه کوتاهی کشید و ادامه داد: صبر حضرت عبدالغفار صبری عجیب است و مهربانیش بر بندگان نادان خدا، بسیار عظیم است، او از هر راهی برای هدایت مردم قومش استفاده می کند، بعضی را در محفل های آشکار و برخی را در دوره همی های پنهانی به راه راست می خواند، نهصد و پنجاه سال است که این کار را می کند، اما هر چه او بیشتر تلاش می کند، مردم کمتر به خواسته اش اهمیت می دهند، او برای هدایت قومش به درگاه خدا بسیار دعا کرده و در مجالس آنان نیز هم امر کرده و هم خواهش و هم گریه و زاری به طوریکه همه او را با نام«نوح» می شناسند و کمتر کسی هست که نام اصلی او را به زبان آورد.
مرد تازه وارد، سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: دلم می گیرد از دست این مردم نادان و غافل و بعد انگار موضوع مهم تری به خاطرش رسیده باشد گفت: نبی خدا کی به شهر رفته؟!
یکی از مردها جواب داد: غروب امروز که برسد، سه روز از رفتن نبی خدا می گذرد...
مرد تازه وارد با دو دست بر سرش کوبید و گفت: واغربتا! وامصیبتا! پس آن مسافری که بین راه دیدم حقیقت را می گفت؟
هر سه مرد با تعجب گفتند: از چه حقیقتی سخن می گویید؟!
مردتازه وارد اشاره به سایه سرسبز شهر پیش رو که از آن فاصله مانند نقطه ای سبز در دل خاک می درخشید کرد و گفت: به دنبالم بیایید، خدا کند که دیر نشده باشد و بتوانیم جان نبی خدا را نجات دهیم، در بین راه که می آمدم، به جای اینکه به شهر بروم راهم را کج کردم به این سو تا ابتدا به محضر پیامبر برسم و شنیدم مردی که می گفت، دو روز پیش در شهر، اشراف و متمولین شهر معرکه ای برپا کرده بودند و به مردم شهر امر کرده بودند که نوح را در بند کنند و به میانه میدان شهر بیاورند تا او را سنگسار کنند، آن مسافر می گفت که با چشمان خودش دیده نوح را سنگ میزدند.
یکی از مردها گفت: سنگ زدن نوح که چیز عجیبی نیست، نبی خدا در این ۹۵۰ سال که به پیامبری بر گزیده شده و مردم را به اطاعت از خداوند یکتا می خواند، هر وقت به شهر رفته، توسط مردم شهر اینچنین پذیرایی شده و...
آن مرد به میان حرفش دوید و گفت: بشتابید، اینبار وضع فرق می کند، شما سه روز است از حضرت نوح بی خبرید، بشتابید و دعا کنید که حال نبی خدا خوب باشد.
هر چهار مرد که جزء معدود مریدان حضرت نوح بودند با شتاب به سمت شهر حرکت کردند.
نزدیک دروازه ورودی شهر، دستار به چهره کشیدند تا مبادا مردم آنها را شناسایی کنند و به جرم حمایت از حضرت نوح، آنها را بیازارند.
دم دم های غروب وارد شهر شدند، انگار شهر در سکوتی عجیب فرو رفته بود، عابران بی صدا از کنار هم می گذشتند و حرفهایشان را در گوشی با هم درمیان می گذاشتند.
نزدیک میدان اصلی شهر بودند، مردی که سبدی از سیب های سرخ بر سر گذاشته بود و آنها را برای فروش به دیگران عرضه می داشت با صدای بلند فریاد زد: سیب...سیب های درخشان و آبدار...
یکی از مردها جلو رفت، کمی دستار را از روی دهانش کنار زد و گفت: ای مرد! اتفاقی درشهر افتاده؟! آخر به نظرم رفتار مردم کمی شک برانگیز است!
پیرمرد سرش را تکان داد و گفت: نه اتفاقی نیافتاده و بعد نگاهی عمیق به او انداخت و گفت: از سیب هایم بخر تا بگویم چه شده؟!
مرد شال دور کمرش را که تازه در سفرش، خریده بود باز کرد و گفت: این شال که از بهترین جنس پارچه است در ازای این سبد سیب و ان خبری که می دهی از آن تو...
پیرمرد نگاهی به شال لطیف و خوش رنگ دست مرد کرد و همانطور که سبد سیب را زمین می گذاشت، لبخندی زد و شال را از دست مرد بیرون کشید و گفت: باشد، معامله تمام و سرش را نزدیک گوش آن مرد آورد و گفت: سه روز پیش نوح را در میدان بزرگ شهر به جرم اهانت به الهه های شهر، سنگسار کردند و اینک پیکر نوح در میانه میدان افتاده، کسی به طرفش نمی رود، عده ای می گویند هنوز زنده است و نفس می کشد و عده ای میگویند مرده است و بعد صدایش را آرام تر کرد و گفت: من با چشم خودم دیدم که بر اثر ضرباتی که به او وارد آوردند، سر و بدنش کبود شد و از گوشهایش خون می آمد، چند ساعت قبل هم که از میدان شهر می گذشتم دیدم که هنوز گوشهایش خون تازه داشت....
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
❇️ امروز دیگر نباید غفلت کنیم
✅ مقام معظم رهبری:
▫️ ما مسلمانها سالهای متمادی از این حقیقت غفلت کردهایم، نتایجش را هم دیدهایم؛ امروز دیگر نباید غفلت کنیم؛ باید حواسمان جمع باشد. ما باید کمربند دفاع را، کمربند استقلالطلبی را، [کمربند] عزّت را، از افغانستان تا یمن، از ایران تا غزّه و لبنان، در همهی کشورهای اسلامی و ملّتهای اسلامی محکم ببندیم.
🗓 ۱۴۰۳/۰۷/۱۳، خطبههای نماز جمعه تهران
🏷 #مقام_معظم_رهبری
‼️🐭اسرائیل : هر هواپیمایی که از مبداء ایران به مقصد لبنان در آسمان بیروت رویت شود را مورد هدف قرار میدهیم.
🇮🇷🔥واکنش صادقانه قالیباف رئیس مجلس :خلبانی و هدایت هواپیما از ایران به #لبنان
#قالیباف و #جلیلی هر دو سرباز ولایتند، حواسمان باشد، در بحبوحهی جنگ، سرباز خودی را نزنیم.✌️
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
️در صورت تعدی تلآویو، ایران اینگونه اسرائیل را به آتش خواهد کشید🔥
#سید_حسن_نصرالله 💔
#نابودی_اسراییل 👌
#وعده_صادق 🚀
@parvaanehaayevesaal
ایشھدا . .
دراینشلوغےدنیافراموشتاننکردیم؛
درشلوغےقیامتفراموشماننکنید .!
دستمانرابگیرید((
#دلم_برای_رئیسی_سوخت #شهید_عزیزم #شهید_جمهور
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دوتا دیگه موشک بزنیم چه لقبهایی به حضرت آقا میدن دشمنانش 😂
#وعده_صادق #حزب_الله #حزب_الله_زنده_است
@parvaanehaayevesaal
27.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 معجزه #امام_حسن_عسکری علیه السلام #دکتر_رفیعی #میلاد_امام_حسن_عسکری مبارکباد 🎊
@parvaanehaayevesaal
29.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اقااااااای #پزشکیان با شما هستیم
گوشات میشنوه ؟
💥رفیق بازی هم حدی دارد!
💥امام جمعه انقلابی لاهیجان
#نماز_جمعه #جمعه_نصر
@parvaanehaayevesaal
📌⏳ بیانیه خاخام یونس حمّامی رهبر دینی کلیمیان #ایران در دفاع از رهبری و عملیات #وعد_صادق ۲ #شهید_سید_حسن_نصرالله
@parvaanehaayevesaal