eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کباب تابه ای محشر با سس انار و گردو 🥩⚡️ مواد لازم : ◗ ۴۰۰ گرم گوشت چرخ کرده ◗ ۱ عدد پیاز بزرگ ◗ ۲ قاشق گردو پودر شده ◗ ۱ قاشق چایخوری زعفران پودر شده ◗ نمک و فلفل سیاه ◗ ۲ قاشق سس انار ◗ ۲ قاشق گردو پودر شده ◗ نمک و زرچوبه و‌ زعفران ◗ ۱/۳ پیمانه آب جوش @parvaanehaayevesaal
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیب زمینی قرتی☺️👌🏼 خیلی خیلی ترد خوشمزه شد بشدت پیشنهاد میشه درست کردنش *_* مواد لازم : سیب زمینی ۲ عدد تخم مرغ ۱ عدد آرد ذرت ۱ ق غ بیکینگ پودر ۱ ق چ ✍ کامل با تمام نکات @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک کاکائویی کافی شاپی بدون مواد نگه دارنده، سالم و خوشمزه مواد لازم : آرد ۱۶۵ گرم🥡 شیر ۱ استکان🥛 تخم مرغ ۴ عدد🥚 روغن مایع ۱ استکان بیکینگ پودر ۲.۵ ق چ شکر ۱ لیوان سر خالی🍚 پودر نشاسته ۲ ق غ پودر کاکائو ۴ ق غ وانیل ½ ق چ @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مغز رون: ۷۰۰ گرم پیاز بزرگ: ۱ عدد🧅 آرد سوخاری: ۴ ق غ جعفری خشک : ۱ ق غ (من تازه استفاده کردم) زعفران دم شده 🔺ادویه ها: نمک🧂 فلفل سیاه پاپریکا زردچوبه پودر سیر پودر پیازچه 🔺البته من با میکس سینه و رون (به نسبت دو سوم رون مرغ، یک سوم سینه مرغ)هم درست کردم، عالی شد👌🏽 @parvaanehaayevesaal
هدایت شده از پروانه های وصال
‼️۶۰ روز بخور تا باردار شی😍 ‼️دارویی که زنان قدرش را نمی دانند‼️ 📍درمان مشکلات از جمله قاعدگی نامنظم تنبلی تخمدان،کیست و ،چسبندگی رحم،اختلالات هورمونی و 😍 با مجموعه درمانی ارغوان رو به خودت هدیه بده😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1969488307C2f4d33b41d ⭕️پست آخر کانال رو نگاه کن😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم کسی را می خواهد تا بگوید: کمتر از سه ماه دیگر... پایان اسرائیل را اعلام میکنم! @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷ابومحمد جولانی رهبر گروهک تروریستی تحریر شام روز گذشته در جلسه عملیاتی با فرماندهان تکفیری : دست جمهوری‌اسلامی را کوتاه می‌کنیم! پ ن ؛ بدبخت همانند اسلاف به درک واصل شده اش عمرش کفاف نداد و قبل از اینکه کلامش منعقد بشه دستاش از دنیا کوتاه و به درک واصل شده و به اسفل السافلین کوچ فرموده و فرشتگان الهی در کنار سایر رفقاش دارند سرب داغ تو حلقوم کثیفشون می‌ریزند . @parvaanehaayevesaal
⛔️فراخوان تجمع بزرگ ملت ایران⛔️ عن فاطمه الزهرا سلام الله علیهم 🔴جعل الله الجهاد عزا للاسلام🔴 ❌️ فراخوان مطالبه گرانه مردم غیور ایران جهت پاسخ دندان شکن به آمریکا و اسراییل بابت تجاوز به خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران وعده ما: یکشنبه ۱۱ آذر ماه ساعت: ۱۵:۳۰ مکان: مشهد مقدس میدان: فلسطین میلیونی @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 107 💎 " منّت گذاری ممنوع ! " ⚠️ بعضی از آدمای مذهبی هستن که اطلاعِ کافی از بر
🛣 108 "انسان فعال و منفعل" 💢 واقعا بین این دو نگاه خیلی فرق هست. در نگاه غیر دینی انسان نیست بلکه اتفاقا هست. 😒 🔺 مثل یه گونی سیب زمینی یه کناری میشینه! ⭕️ همش دنبال هوای نفسشه! میگه از هر چیزی خوشم اومد سمتش میرم و از هر چیزی هم بدم اومد ازش فاصله میگیرم!😤 ✅ اما در نگاه دین، انسان فعال هست. فعال هست برای اینکه بتونه از زندگی لذت ببره....💞🌺🌸 🚫 آدمی که غیر فعال باشه، نمیتونه از زندگیش لذت ببره، چون توانایی لذت بردن رو در خودش از بین برده.... 🌺
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_پنجم🎬: نزدیک غروب حضرت ابراهیم به خانه وارد شد، به محض
🎬: اولین فرزند ابراهیم که نامش را «اسماعیل» نهادند پا به این دنیای خاکی گذاشت و اراده خداوند بر این بود که از نسل اسماعیل، اسماعیل ها پا بگیرد برای یاری دین خدا و اسماعیل ها قربانی شود برای آبیاری درخت تنومند اسلام.... حالا ابراهیم از شوق لبریز شده بود و بارها از داشتن این موهبت به درگاه خداوند سجده شکر نمود. ابراهیم مانند قبل، شبی در کنار هاجر و فرزندش بود و شبی در کنار ساره و روزها ساعتی را با فرزند نوزادش می گذراند، نگاه به چهره اسماعیل، نیرویی مضاعف به ابراهیم می داد، ساره این صحنه ها را می دید و ناخوداگاه دلش می شکست. آخر ابراهیم به خاطر دیدار اسماعیل ساعت بیشتری در کنار هاجر بود و این روند طبیعی یک زندگی تعددی ست، درست است عدالت در حرکات ابراهیم جاری بود اما ساره تاب دیدن این صحنه ها را نداشت، البته او چیزی به زبان نمی آورد اما حرکاتش مؤید این موضوع بود و گاهی ساره در خفا از این وضع گریه می کرد. ابراهیم که نمی خواست آرامش خانواده اش بهم ریزد و خواسته قلبی اش این بود که هم هاجر و اسماعیل و هم ساره زندگی آرام بدور از حسادت و بغض و کینه داشته باشند و این حرکات ساره، او را نگران کرده بود پس روزی از روزها به درگاه خداوند از این وضع سخن ها گفت و از خداوند خواست تا خود در این موضوع او را یاری رساند. در این هنگام فرشته وحی به ابراهیم نازل شد و کلام خداوند را به او رساند: ای ابراهیم! پروردگار اراده کرده تا هاجر و فرزندت اسماعیل را از اورشلیم خارج کنی و آنها را به سمت حرم امن الهی ببر چرا که کعبه و سرزمین مکه منتظر فرود این عزیزان هستند، همانا خداوند اراده فرموده تا اسماعیل در دامان کعبه رشد و نمو یابد. ابراهیم از شنیدن این وحی بسیار مسرور شد و این خبر را به هاجر و ساره داد، هاجر سر تعظیم فرود آورد و گفت: هر آنچه خداوند و نبی خدا امر کنند بر چشم می گذارم و اما ساره باز هم ناراحت از اینکه قرار است ابراهیم مدتی او را ترک کند گفت: آنها را از اینجا دور کن اما باید قول بدهی به محض آنکه به سرزمین بکه رسیدید، لحظه ای هم توقف نکنی و سریع به سوی من برگردی و ابراهیم این سخن را پذیرفت. هاجر اندک وسایل خود که شامل لباس های خود و فرزند نوزادش می شد را در بقچه ای پیچید و آماده شد تا طلوع صبح فردا حرکت کنند، گویا قرار بود جبرئیل مرکبی بیاورد و آنها را تا سرزمین بکه همراهی کند. البته اورشلیم سرزمینی سرسبز و پر از جویبار و آب روان و انواع و اقسام گیاهان بود و آنها گمان می کردند سرزمین بکه هم چنین موقعیتی داشته باشد و نمی دانستند که در سرزمین بکه به خاطر نبود آب، سالهاست بنی بشری ساکن نیست و همه جا بیابان با ریگ های سوزان است ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_ششم🎬: اولین فرزند ابراهیم که نامش را «اسماعیل» نهادند پ
🎬: صبح زود بود که جبرئیل همراه با اسبی بهشتی به نام«براق» که بعدها مرکب معراج پیامبر اسلام شد، به زمین نزول اجلال فرمود و به محضر نبی خدا رسید. ابراهیم از ساره خداحافظی کرد و ساره با چشم خویش عظمت هاجر و اسماعیل را شاهد بود که خداوند مرکب بهشتی برایشان فرستاده بود و راهنمای آنها هم حضرت جبرئیل امین بود و گویا مأمن آنها نقطه مرکزی زمین درست محاذی بیت المعمور در آسمان، سرزمین بکه و خانه امن پروردگار بود. ابراهیم، هاجر و نوزادش را سوار بر براق نمود و خود پشت سر آنها بر اسب نشست و اسب به امر نبی خدا حرکت کرد. قلب ابراهیم و هاجر از اینکه قرار بود از هم جدا شوند مملو از غم و غصه بود اما سفری هیجان انگیز در پیش داشتند براق انگار نه یک اسب بلکه یک پرنده تیز بال بود، او با اولین حرکت به آسمان پرواز کرد و آسمان جولانگاه حضور او و سواران عزیزکرده اش بود. حضرت هاجر از آن بالا مردم روی زمین را میدید که به اندازه مورچه کوچک شده بودند، درختان سرسبزی که منظره ای زیبا در پیش چشم سواران ترسیم کرده بودند، آنها از میان ابرها تصویری زیبا از دنیای خلقت می دیدند و سرشار از شوق شده بودند. همزمان با حرکت براق، نسیمی ملایم به صورتشان می خورد و در بین زمین و آسمان، حلاوتی به آنها می رساند. براق به پیش می رفت و هاجر غرق دیدن دنیای زیر پایش بود، از روی هر سرزمین سرسبزی که می گذشتند، ابراهیم از جبرئیل سوال می نمود: آیا اینجا سرزمینی ست که باید توقف کنیم؟! و هر بار جبرئیل با رویی گشاده و لحنی پر از مهر می فرمود: نه نبی خدا! هنوز به بکه نرسیده ایم. بکه، اولین شهر روی زمین، جایی که خدا پرستی از آنجا نشأت گرفت و تا آخرالزمان هم باید نماد پرستش خدا باشد، گرچه گاهی دست ابلیس به کار می افتاد و با دسیسه ای این سرزمین به دست ایادی شیطان می افتاد اما خداوند مقدر نموده که عاقبت این سرزمین تحت فرمان حجت او باشد. بالاخره بعد از ساعتی که از حرکت این کاروان کوچک می گذشت، براق آرام بر روی زمینی خشک و تفتیده که گرمای هوا از ریگ های بیابانش بلند بود، بر زمین نشست. هر سه نفر از براق پیاده شدند، آنها در کنار درختی خشکیده فرود آمده بودند. ابراهیم دستش را سایه چشمش کرد و نگاهی به دور دست ها نمود، تا جایی که چشم کار می کرد، بیابان بود و شوره زار، نه خبری از آب بود و نه آبادی، نه درخت و چمنی بود و نه حتی خاک حاصلخیزی که بشود چیزی کشت کرد، یا شن بود و یا صخره های سنگی که در هیچ‌کدام گیاهی رشد نمی کرد. ابراهیم نگاهی به بیابان نمود و سپس به هاجر و اسماعیل چشم دوخت، گرما بیداد می کرد، او پارچه ای برداشت و روی درخت خشکیده انداخت تا سایبانی هر چند کوچک برای همسر و فرزندش درست کند و رو به هاجر فرمود: خدا اراده کرده که شما اینجا ساکن باشید و خود خوب می داند چگونه مراقبتان باشد، پس نگرانی به خود راه ندهید و من به خاطر قولی که به ساره داده ام باید سریع برگردم، اما بدانید که همیشه به فکر شما خواهم بود و برایتان دعا می کنم و هراز گاهی به تو و فرزندم اسماعیل سر میزنم و از شما غافل نخواهم شد. هاجر که ایمانش به خداوند محکم بود با نگاهی به بیابان فرمود: من در مقابل امر خداوند تسلیمم و هر آنچه نبی خدا بگوید بر چشم می نهم. بغضی گلوگیرش شده بود، او از این صحرای سراسر آتش نمی ترسید، چرا که خدایی به بزرگی خدای یکتا داشت همانکه ابراهیم را در غار حمایت کرد همانکه آتش نمرود را بر ابراهیم خنک نمود، پس این خدا، حتما حواسش به هاجر و اسماعیل هم خواهد بود اما او دلتنگ ابراهیم می شد، هاجر که محو در وجود ابراهیم بود، اینک دل کندن از او برایش سخت می نمود، اما این است رسم عاشقی: در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_هفتم🎬: صبح زود بود که جبرئیل همراه با اسبی بهشتی به نام
🎬: ابلیس بار دیگر فریاد زد: به سوی من بیا تا تو را سیراب کنم. حضرت هاجر دندانی بهم سایید و فرمود: دور شو ای ابلیس رانده شده، تا خدا هست مرا او کفایت می کند، همانا این هجرت به امر خدا و تدبیر ابراهیم که همه از مهر و عاطفهٔ بی حدش نشأت میگیرد است، همانا خداوند من همان است که جان داد به این طفل و قدرت هر کاری را دارد، تو یک رانده شده هستی که جز فریب و نیرنگ کاری از تو ساخته نیست، گمشو که نمی خواهم نفس متعفنت در این فضا بپیچد. در این هنگام ابلیس ناپدید شد، اسماعیل بی تاب تر از قبل گریه می کرد، هاجر از جا بلند شد و به نظرش رسید که در بالای کوه روبه رو چشمه آبی است پس با شتاب شروع به دویدن نمود و هر چند متر که می رفت، پشت سرش را نگاه می کرد تا اسماعیل را ببیند. او آنقدر دوید تا به کوه رسید و به پشت سر نگاه کرد، اسماعیل در دیدش نبود، به کوه نگاه کرد و دید که اصلا اینجا آب نبوده و گویا او از شدت تشنگی و عطش و البته استیصال سراب میدیده پس به عقب برگشت و به نظرش رسید که کمی آن طرفتر از اسماعیل آب است و با شتاب راه رفته را برگشت و متوجه شد که باز هم سراب دیده، گریه اسماعیل بلندتر شده بود و هاجر هفت بار مسیر طولانی و آتشین بین کوه مروه و صفا را با شتاب پیمود و هر بار به آبی نمی رسید و هر چه بود سراب بود و سراب... هاجر برای دفعه هفتم خودش را از کوه بالا کشید و در کنار اسماعیل نشست، کودک از شدت تشنگی و عطش دیگر نای گریه کردن نداشت و مانند انسان محتضری که دست و پا می زند شروع کرد پاهای کوچک و ظریفش را روی خاک کشیدن... هاجر که اسماعیل را در این حالت دید، سرش را روی بازوهایش گذاشت و همانطور که زار زار گریه می کرد فرمود: خداوندا اگر تو می پسندی که من و فرزندم اسماعیل اینگونه تشنه لب از دنیا برویم و به دیدارت نائل شویم، من حرفی ندارم و راضیم به رضای تو... در همین لحظه احساس کرد صدای شرشر آبی به گوشش می رسد، با ناامیدی سرش را از روی دستش برداشت و به اسماعیل و پاهای ظریفش خیره شد... خدای من! درست می دید، از زیر پای اسماعیل چشمه ای آب روان شده بود و اسماعیل همانطور که در آب دست و پا می زد، لبخند به چهره داشت. هاجر از جا برخواست، ابتدا به درگاه خداوند سجده شکر نمود و سپس اب در گلوی خشکیده اسماعیل ریخت و جرعه ای هم خودش نوشید و نمی دانست قرن ها بعد، نواده اسماعیلش را در کنار دو نهر آب، تشنه لب سر می برند. هاجر مشغول جمع کردن سنگ و سنگریزه شد و دور این چشمه که آبی خنک و شیرین و گوارا داشت را با سنگریزه، سنگ چین نمود، در بیان عامیانه به این سنگ چین نمودن زم زم می گویند و این چشمه معروف شد به زمزم، چشمه ای که در بیابانی خشک جوشید، بیابانی که تا فرسنگها آب نداشت و اگر چاه هم میزدند و بر فرض محال به آب می رسیدند جز آبی شور نصیبشان نمی شد. اصلا در این سرزمین تمام آبها شور بود و این چشمه خنک و شیرین معجزه ای بود که از خدای یکتا برمی آمد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_هشتم🎬: ابلیس بار دیگر فریاد زد: به سوی من بیا تا تو را
🎬: اینک چشمه ای جوشان و گورا در بیابانی بی آب و علف از دل زمین بیرون زده بود و حالا که آب در آن منطقه فراهم شده بود، پرندگان که بوی آب را از چند فرسخی می فهمند دسته دسته به سوی چشمه زمزم آمدند، هنوز ساعتی تا غروب مانده بود که گرداگرد هاجر و اسماعیل پرندگان پرواز می کردند. صبح زود بود، کاروانی از کمی دورتر قصد گذشتن از صحرای تفتیده حجاز را داشت که دیده بان کاروان فریاد زد، آنجا را ببینید، دسته ای پرنده می بینم، به گمان چشمه آبی آنجاست، پیرمردی که بر فراز شتر نشسته بود دستش را سایه چشمش کرد و خودش را بلند کرد تا پیش رویش را بهتر ببیند و گفت: عمری در سفر بودم و از این بیابان گذر کرده ام در این شوره زار جز ریگ های داغ چیزی یافت نمیشد اما به گمانم اتفاقی افتاده، براستی که دسته ای پرنده آنجا در پرواز است. و اینچنین بود که کاروانیان از دور، حضور پرندگان را در این منطقه فهمیدند و وجود آب شیرین را متوجه شدند. به همین خاطر کاروانیان نیز به این منطقه میل پیدا کردند و اولین کاروانی که به این منطقه آمد، از قبیله ای یمنی به نام «جرهم» بود. کاروان یمنی به پیش آمدند تا به نزدیکی چشمه رسیدند و از دیدن یک زن تنها با فرزند نوزادش و این اب گوارایی که قبلا در این جا نبود و الان موجود است بسیار تعجب کردند. بزرگ کاروان قدمی پیش گذاشت و رو به هاجر که روی از آنها پوشیده بود و اسماعیل را در آغوش داشت کرد و گفت: ای زن تو کیستی و این فرزند کیست؟ جایگاه شما چیست؟ به گمانم از کسانی باشید که خداوند به شما لطف و مرحمتی داشته، چرا که این بیابان بی آب اینک چشمه ای جوشان دارد. حضرت هاجر ارام از جای برخاست و فرمود: من هاجر، همسر ابراهیم خلیل الله هستم و این نوزاد، اسماعیل فرزند ابراهیم است که خداوند امر فرمود تا ما در این منطقه ساکن شویم و به اراده خداوند در اینجا فرود آمدیم‌ تا این سخن از دهان هاجر خارج شد، تمام جمع یکه ای خوردند و به دیده احترام به او نگاه کردند چرا که معجزه آتش ابراهیم و جریانش آن قدر در بین مردم مناطق مختلف شناخته شده بوده است که به محض آن که هاجر نام ابراهیم را می آورد آن ها قبول می کنند و سخن هاجر را باور می کنند. این معروفیت برای ابراهیم فرصت خوبی را مهیا می کند و برای هاجر موقعیت بالایی را رقم میزند به طوریکه کاروانیان از حضرت هاجر اجازه می خواهند که در این منطقه ساکن شوند. زیرا آنها دوست دارند همجوار همسر نبی خدا باشند و از طرفی ساکن شدن در این منطقه ی استراتژیک برای آن ها مهم بود چرا که هم آب وجود داشت و هم این سرزمین از قدیم ارزش معنوی داشت و اینک با حضور هاجر و اسماعیل بر ارزشش افزوده شده است. حضرت هاجر در جواب تقاضایشان به آنان فرمود: من باید از ابراهیم خلیل الله اجازه بگیرم. و طبق نقل تاریخ، سه روز پس از این واقعه حضرت ابراهیم با طی الارض به حجاز آمد و به این قبیله اجازه داد که در آنجا ساکن شوند‌ کم کم جمعیتی در این مکان جمع شد، ابتدا یک قبیله و بعد گسترش یافت و چون روستایی پر جمعیت شد و بعد هم به شهری کوچک تبدیل شد، شهری که مقدر شده بود حضرت اسماعیل پیامبر و راهنمای اینجا و مناطق و شهرهای همجوارش باشد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
السلام عليك با فاطمة الزهراء 🌷 حضرت فاطمه سلام الله عليها بهترين زن را زنى مى دانست كه كمترين ارتباط را با مردان داشته باشد، 🔹از اين رو، به هنگام تقسیم کار، از اینکه کار بیرون خانه به عهده اش نیامد، خرسند شد ، 🔹پوشش بلند حضرت گاه تا زیر پایش می رسید و بر زمین کشیده می شد و با وجود داشتن مقنعه ای که میانه بازوانش را می پو شاند ، 🔹 از پس پرده به ایراد خطبه فدکیه پرداخت و با مسجدیان سخن گفت . 🔹ایشان از مردان نابینا نیز حجاب می گرفت 🔹و در اندیشه پوشیدگی پس از وفاتش . سفارش کرد تابوتی بسازد تا حجم پیکرش نمایان نباشد ، 📓 : حکمت نامه فاطمی : ص : ۳۳۸ @parvaanehaayevesaal 🍁🍂
Madar.mp3
10.81M
🎵قطعه صوتی《مادر》 شعروصدا: شاعراهل بیت حمید محمدی (برای فاطمیه) مثل خورشید پشت ابری که نیست، اماهمیشه تابیده توخودت نیستی، ولی مادر عطر تو درمدینه پیچیده... @parvaanehaayevesaal
🔴سرلشکر باقری : پاسخی وَرای تصورات "اسرائیل" طرح‌ریزی شده است @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهل حدیث از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 10. جَعَل الله ... الأمر بِالمَعرُوف مَصلَحَةً لِلعامَّة خداوند امر به معروف را جهت اصلاح جامعه واجب فرمود . نهج الحیاة، ص 102 چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) https://md84.blogfa.com/post/7 @parvaanehaayevesaal
بسیجـی...... امام خامنه ای(س) : احتیاجی به محافظه کاری ندارد و به دنبال از دست دادن چیزی نیست ، یک کارت عضویت در بسیج دارد که آن هم سند شهادتش است. 🌷 بر تمام لشگریان مخلص خدا مبارک باد.... @parvaanehaayevesaal
23.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ سخنرانی حاج قاسم در بین مدافعان حرم در درخواست جالب مدافعان حرم از @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برا فاطمیه باید زحمت کشید ●●● 🏴 ماه خواص است از هزارتایی که محرم سینه می زنند، صدنفر توفیق ندارند برای سلام الله علیها عزاداری کنند. @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 صدور انقلاب به قلب دانشگاه های غربی❗️ ⬅️ : ملاهای ، دانشجویان ما را شستشوی مغزی داده اند: استاد رحیم پور @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡 تهدید مردم با استفاده از پهپادهای بلندگودار 🔻 نیروهای اشغالگر اسرائیل با ارسال پهپادهای بلندگودار غیرنظامیان غزه را تهدید کردند که به هیچ وجه مقاومت نکنند. ▪️ پهپاد اعلام می‌کند: به شما توصیه می‌کنم به هیچ وجه نکنید وگرنه شما را خواهیم کشت. @parvaanehaayevesaal
نفری یک آیه🌱 به نیت إن شاءالله پیروزی محور مقاومت و نابودی اسرائیل با قرائت یک آیه و ارسال لینک زیر به دوستانتان در این ختم قرآن مشارکت نمایید.🕊* https://khatmnoor.ir/khatm/2813 @parvaanehaayevesaal