فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🩹••] دیگه نفس نداری ولی
بیا بگو یا علی #فاطمیه
@parvaanehaayevesaal
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دستورالعمل ساده اما مؤثر مرحوم حضرت آیت الله بهاءالدینی برای باز شدن #گرههای_زندگی
👤حجت الاسلام والمسلمین عالی
صدقه ،ردمظالم،حدیث کساء، قربانی
@parvaanehaayevesaal
🌷قرآن ،۱۱ چیزرابابرکت دانسته:
۱.تقواباعث نزول برکات آسمان وزمین میشود:۹۶ اعراف
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰٓ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَآءِ وَالْأَرْضِ وَلَٰكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ
۲.کعبه بابرکت است:۹۶ آل عمران
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ
۳.قرآن بابرکت است:وَهَٰذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ٩٢انعام
۴.پیامبران وحضرت عیسی ع بابرکتند
وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ..۳۱مریم
۵.دعابرای نازل شدن برکت باعث برکت است:۲۹مومنون
وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ
۶.درخت زیتون ،بابرکت است:شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ٣٥نور
۷.سلام کردن دقت داخل شدن منزل باعث برکت است:
.. فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَىٰٓ أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً... (٦١)نور
۸.شب نزول قرآن شب قدر،بابرکت است:
إِنَّآ أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ۳دخان
۹.باران، بابرکت است.۹ سوره ق
وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ
۱۰.خداوندبابرکت است:فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ۶۴غافر
۱۱.اسم خدا بابرکت است:تبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ۷۸الرحمن
@parvaanehaayevesaal
🌸🌸🌸
🔴چشمش به ارباب افتاد!
چند نفر که همگی پیکان داشتیم، در پمپ بنزین به نوبت ایستاده بودیم. در این بین یک ماشین بنز با رنگ متالیک سر رسید و پولی به کارگر پمپ بنزین داد که بنزین بزند. او درب ماشین را نیمهباز گذاشته و با ژست متکبرانهای آرنج خود را به سقف ماشین تکیه داد، از داخل ماشین پیپی را برداشت و روشن کرد و در حالی که با افاده و تکبر به ما نگاه میکرد، شروع به پُکزدن آن نمود.
در این حال بود که یکباره چشمش به آن طرف خیابان افتاد و باعجله پیپ را خاموش و سپس دستمالی برداشت و شروع کرد به پاککردن اطراف ماشین و با نگرانی به آن طرف خیابان خیره شده بود. پس از مدتزمان کوتاهی متوجه شدیم که این آقا رانندهی ماشین است و ارباب او از آن طرف خیابان میآید تا سوار ماشین شود و این آقا به محض اینکه چشمش به ارباب افتاد، همهی پَک و پوزش فرو ریخت و...
اگر ما احساس حضور کنیم و چشممان به رب العالمین افتد، حتی انتظار ثواب و بهشت هم از خدا نداریم و میگوییم: بنده را اطاعت باید، بدون چونوچرا، و زمزمه خواهیم کرد:
ما گدایان خیل سلطانیم
شهر بند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هرچه ما را لقب دهد آنیم
گر براند و گر ببخشاید
ره به جای دگر نمیدانیم
📚 برگرفته از کتاب زندگی با قرآن
@parvaanehaayevesaal
🌸🌸🌸
📝#حکایت_آموزنده
✍درویشی تنگدست، به در خانه توانگری رفت و گفت :
شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی.
من نیز درویشم.
🔸خواجه گفت :
من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی.
پس درویش تاملی کرد و گفت :
ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام.
این را بگفت و روانه شد.
🔸خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی...
از او مخواه که ندارد
و می ترسد که از او بخواهی...!
@parvaanehaayevesaal
🌸🌸🌸
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_نهم🎬: اینک چشمه ای جوشان و گورا در بیابانی بی آب و علف
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هشتاد🎬:
با استقرار حضرت اسماعیل در حجاز گویا خداوند اراده کرده خط هدایتی دینش را با محوریت حضرت ابراهیم گسترش یابد و پیامبر حجاز و اطرافش حضرت اسماعیل باشد
حضرت ابراهیم در شام یا همان حبرون و الخلیل مستقر شد، در این زمان خط سیر حوادث در این منطقه با شتاب به پیش می رفت و روزی از روزها خبری به گوش مومنین رسید که همه را به تعجب واداشت، خبر نابودی و مرگ نمرود دهان به دهان می گشت، نمرود بعد از اخراج حضرت ابراهیم از بابل، برای اینکه آبروی بر باد رفته خود و بت ها را دوباره بخرد، ظلم های زیاد و عظیمی به مردم روا داشت تا مردم از ترس، به بزرگی نمرود اعتراف کنند و دیگر ماجرای آتش و ابراهیم را فراموش کنند.
نمرود آنقدر گستاخ شده بود که خود را همردیف خدای ابراهیم می دانست و آنچنان قدرت و ثروت خود را با تاراج مردم و جادوی جادوگران زیاد کرده بود که هیچ کس یارای اینکه نامش را بر زبان بیاورد، نبود.
اما خداوند بزرگ، خوب می داند چگونه قدرت پادشاهی خونریز را به سخره بگیرد و مقدر کرده بود مرگ چنین آدم مغرور و متکبری با یک پشه کوچک رقم بخورد.
گویا پشه ای از راه بینی وارد مغز نمرود می شود و مغز او را کم کم می خورد، این ورود و این خوردن، دردی بسیار بر جان نمرود می اندازد که هیچ راه علاج و مسکنی برای این درد نبود و با اینکه تمام طبیبان بابل به قصر فراخوانده شده بودند، هیچکس نتوانست برای او کاری کند و در تاریخ ثبت شده که نمرود از شدت درد پتکی را در کنارش قرار داده بود و هر ساعتی که میگذشت و درد افزون می شد با پتک به سر خود میزد.
چند روز به همین منوال گذشت و عاقبت نمرود آنقدر بی طاقت میشود که همچون آدمی مجنون تاج از سر بر می دارد و همانطور که در شهر می دود خود را به برج بابل می رساند، پله های برج را دوتا یکی بالا می رود و خود را به انتهای برج می رساند و از بالای برج که سر در ابرها داشت، خودش را با کله به زمین می اندازد و در پیش چشم مردمی که سالها بر آنها ظلم کرده بود به درک واصل می شود.
این خبر گوش به گوش می رسید و در همه جا پخش شد که هر کس با خدای یکتا به عناد برخیزد عاقبت زندگی اش کن فیکون می شود.
این خبر به ابراهیم هم رسید و ابراهیم همانطور که سخت در فکر بود از معبری در الخلیل می گذشت، در این هنگام بویی متعفن به مشامش رسید.
ابراهیم کمی جلوتر رفت و لاشهٔ سگ ولگردی را دید گویا ساعت ها از مرگش می گذشت و جسمش بو گرفته بود.
در این هنگام سوالی دیگر ذهن ابراهیم را پر کرد و رویش را به آسمان بلند کرد و فرمود: خداوند از تو درخواست دارم تا زنده شدن مردگان را به من نشان دهید.
در این هنگام جبرئیل بر او نازل شد و از قول خداوند فرمود: مگر تو به زنده شدن مردگان در آخرت ایمان نداری؟!
ابراهیم جواب می دهد: ایمان دارم، اما می خواهم دلم آرام گیرد و به یقین برسم.
و در اینجا به یاد روایتی از مولایمان علی علیه السلام می افتیم که مولایمان فرمودند: اگر تمام پرده های غیب از جلو چشم من کنار برود ذره ای به یقین من افزوده نمی شود، یعنی امام ما بالاترین یقین را به خداوند دارند و
از این جهت امیرالمومنین در نقطه ی بسیار بالایی از یقین قرار دارد.
خداوند درخواست ابراهیم را اجابت می کند و به او دستور می دهد...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هشتاد🎬: با استقرار حضرت اسماعیل در حجاز گویا خداوند اراده کر
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هشتاد_یکم🎬:
خداوند در خواست ابراهیم را اجابت کرد و به او فرمان داد تا چهار پرنده مختلف بگیرد، آنها را بکشد و قطعه قطعه نماید و تکه های هر چهار پرنده را با هم مخلوط کند و سپس به چهار قسمت تقسیم کند و هر قسمت از این مخلوط را بر سر کوهی قرار دهد.
حضرت ابراهیم، طبق فرمان خداوند چنین نمود و وقتی آنها را بر روی کوه ها قرار داد به میان دشت ایستاد، خداوند فرمان داد تا هر پرنده را به نام خود بخواند و ابراهیم چنین کرد و با چشم خویش دید که زمانی نام هر پرنده را می برد قطعات آن پرنده از مخلوط روی هر کوه جدا می شد و به هم پیوند می خورد و آن پرنده زنده و سالم به نزد حضرت ابراهیم می آمد و اینچنین شد که ابراهیم زنده شدن مردگان را با چشم خویش دید و یقین پیدا کرد.
البته در حدیث است که این واقعه یک صورت ظاهری و یک صورت باطنی دارد.
صورت ظاهرش همان بود که شرحش داده شد و صورت باطنی آن چیز دیگریست.
امام صادق علیه السلام فرمود: منظور حقیقی این آیه و باطن آن این واقعه آن است که خداوند به ابراهیم
دستور داد که چهار نفر از یارانش که گنجایش فهم معارف توحیدی را داشته باشند انتخاب کند و آن ها را به چهار نقطه مختلف بفرستد تا مردم را هدایت کنند. سپس هرگاه آن ها را فرا خواند، آن ها به سمت ابراهیم بازگردند و این داستان اشاره به فرستادن رسولان ابراهیم به نقاط مختلف جهان دارد.
حضرت ابراهیم مسئولیت بین المللی دارد و باید خط توحید را در تمام مناطق زمین گسترش دهد، پس ایشان چهار نفر را به مناطق مختلف می فرستد که دین خدا را تبلیغ کنند، چهار فرستاده حضرت ابراهیم، خود پیامبران خدا هستند که مدیریت آنها بر عهده حضرت ابراهیم است.
برای شرح وظایف چهار فرستاده ابراهیم، ابتدا به شهر سدوم می رویم.
شهری بزرگ و زیبا که این شهر یکی از شاهراه های اصلی تجارت است و کاروانیان زیادی برای تجارت از این شهر می گذرند، شغل اصلی مردم این شهر کشاورزی ست زیرا آب و خاکی غنی دارند اما مردم این شهر هم چون ابراهیم مضیف هایی بر سر راه کاروانیان برپا کرده اند و مردمی صاحب کرامتند اما...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هشتاد_یکم🎬: خداوند در خواست ابراهیم را اجابت کرد و به او فرما
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هشتاد_دوم🎬:
سدوم در نقطه ی جنوبی بحرمیت واقع شده است و منطقهٔ سر سبز و خوش آب و هوایی دارد. این شهر بر سر راه کاروان هایی که از سمت بابل و شام به سمت مصر رهسپار می شوند، بود.به همین خاطر یک شهر پر رفت آمد محسوب می شد و همین رفت و آمد کاروان های تجاری، باعث رونق اقتصادی در این مکان شده بود و معمولا کاروان ها برای رفع خستگی و تجدید قوا در این شهر اندکی توقف می کردند.
یکی از ویژگی های مثبت مردم این شهر که بعدها حضرت لوط به عنوان فرستاده حضرت ابراهیم به آنجا آمد، این بود که کارهای خیر را دسته جمعی انجام می دادند و واضح است هر چقدر کارها بیشتر به صورت دسته جمعی انجام شود، رنگ و بوی اقامه در آن کار بیشتر می شود و همین کار که اقامهٔ یک کار نیک است، علت ضربه ای محکم به ابلیس می شود و ضربه ای که ابلیس از چنین قومی می خورد به مراتب بیشتر از قومی است که به صورت فردی کارهای خیر را انجام می دهند.
حالا ابلیس از قوم سدوم، کینه ی سنگینی را به دل گرفته بود پس تمام سردارانش را احضار نمود تا فکری برای انحراف قوم سدوم بنمایند
پس ابلیس تصمیم گرفت تا در همین مقیاس جمعی بودن، آن ها را وسوسه کند.
تصمیم جمع ابلیسیان این شد که صفت جمعی انجام دادن کار آن ها را به جای خود باقی گذارند ولی سرداران ابلیس با ترفندهایی، جهت آن کارها را تغییر بدهند، یعنی اگر تا به امروز کارهای خیر را به صورت دسته جمعی انجام می دادند، ابلیس کاری کرد که کارهای بد را به صورت دسته جمعی انجام دهند به همین منظور، ابلیس دو خصلت را درون قوم لوط وارد کرد، دو خصلتی که سرمنشاء گناهان بزرگتری هستند و عموما مردم به آن توجهی نمی کنند اما وقتی به خود می آیند که در باتلاقی از گناهان کبیره گرفتار شده اند، آن دو خصلت «بخل و خساست» بود
ابلیس با حوصله و برنامه ریزی پیش رفت و خصوصیت کرامت و بخشندگی این قوم را با لطایف الحیل به بخل و خساست تغییر داد
شهر سدوم که تا قبل از این مردمی میهمان نواز و مومن و بخشنده داشت که در آن منطقه به کرامت مشهور بودند و هر کاروانی که از این شهر می گذشت مورد محبت و بخشش مردم قرار می گرفت اینک با بروز این دو ویروسی که ابلیس در بینشان شایع کرده بود به مردمی بخیل و خسیس تبدیل شده بودند به طوریکه در قبال هر خدمت کوچکی که به کاروانیان ابراز می داشتند، توقع گرفتن مزدی بیش از آنچه که مرسوم بود داشتند.
زندگی مردم با این خساست عجین شده بود و صفت دیگری که در پی بخل و خساست می آید دامنگیرشان شد، آن صفت که گویی فرزند این دو ویروس است صفت«آز و طمع» بود.
مردم شهر سدوم چنان طماع شده بودند که از هر چیز کوچکی می خواستند درآمدی بزرگ کسب کنند و این زنگ خطری بود که برخی مومنین متوجه بروز آن شده بودند، پس تعدادی از مومنین به الخلیل رهسپار شدند و از حضرت ابراهیم طلب یک نماینده از جانب خدا کردند تا مردم را به راه درست هدایت کند و حضرت ابراهیم، حضرت لوط را که جوانی مومن و پیامبری از پیامبران خدا بود به عنوان نماینده به شهر سدوم فرستاد.
مومنین به همراه لوط به طرف شهر سدوم حرکت کردند و خوشحال بودند که با وجود پیامبر خدا مردم شهر دست از صفات ناپسندی که گرفتارشان شده بودند، بردارند.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨