🌷۸ وظیفه ما نسبت به امامان ع:
🌷۱. اعتقاد به امامتشان.۵۵ مائده
🌷۲. اطاعت از آنها.....۵۹نساء
🌷۳. دوست داشتن آنها.۲۳ شوری
🌷۴. توسل به آنها......۳۵ مائده
🌷۵. الگو قراردادن آنها..۲۱ احزاب
🌷۶. صلوات فرستادن برآنها.۵۶ احزاب
🌷۷.یادگیری علم ازآنها.۴۳نحل،۷انبیاء
🌷۸.معرفت وشناخت آنها.
کسیکه امام زمانش رانشناسد،مرگش مرگ جاهلیت است
💕💕💕
🔰 #کلام_شهید
«...فرمانده خوب کسی است که نیروهایش را همیشه در حالت آمادگی برای حماسهآفرینی و شهادت نگه دارد. کسی است که همیشه پیشمرگ نیروهایش باشد و برای تقویت روحیه فداکاری، در آنها هم رنگ آنان گردد»...
#شهید_جواد_دل_آذر
💕💕💕
#تلنگر
بالاترین تنبیه:
وقتی حضرت موسی (ع) خواست به کوه طور برود کسی به او گفت:
به پروردگار بگو این همه من معصیت میکنم،چرا من را تنبیه نمیکنی!؟
خداوند به حضرت موسی گفت، وقتی رفتی به او بگو:
بالاترین تنبیهات این است که نماز میخوانی و لذت نماز را نمی چشی...
آیت الله حق شناس(ره)
💕💕💕
ٺازمانےڪھ
#سلطاندلٺ ؛
#خداسٺ ؛
ڪسےنمےٺواند ؛
#دل خوشےهایٺرا ؛
ویرانڪند ؛
وَ اشْغَلْ قُلُوبَنا بِذِكْرِكَ عَنْ كُلِّ ذِكْرٍ ؛
مارافقطبھ
#ذکرخودٺ مشغول ڪن ...
💕💕💕
#حکایت_رزق_و_روزی :
دوش حمام رو ببین!
آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه.
اینکه اصلا آب بیاد یا نه؛
کم باشه یا زیاد؛
سرد باشه یا گرم؛
به تو مربوط میشه؛
تا کدوم شیر بچرخونی؛
تا کدوم طرف بچرخونی؛
کم بچرخونی یا زیاد؛
اصلا بچرخونی یا نه؛
همه به خودت ربط داره.
میخوام بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجرایی است.
رزق ما تو آسمونه؛
به همین خاطر قرآن میگه :
"فی السماء رزقکم"
ولی اینکه فرو بباره یا نه؛
ویا کم بباره ویا زیاد؛ به سعی و تلاش ما بستگی داره
💕💕💕
یه عمر فکر میکردم
خوشبختی یعنی به
دست آوردن چیزایی که نداری،،
حالا میفهمم خوشبختی
یعنی نگه داشتن چیز های
با ارزشی که داری!🍂🥀
💕💕💕
پروانه های وصال
ادامه⬆ #برنامه_ترک_گناه و رسیدن به لذت بندگی قسمت ۳۹ 🔹🌺🔸✅⚪️ #برای_عبد_شدن 6 ⚠مثلا داری میری سر ص
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی💖
قسمت ۴۰
🔹🔗🔸🔗🔹
#برای_عبد_شدن ۷
1⃣ خدا به ما دستور داده چون خیلی دوستمون داره
( بی نهایت😊)
2⃣دلیل دومی که خدا به ما دستور داده اینه که:
با دستور
"تکبر و منیت" ما رو بزنه.
👆✔️💪
اگه انسان صرفا "کار خوب" انجام بده👇
👈باعث میشه "هوای نفسش قوی تر بشه"
😈
و در نهایت بدبختش کنه.
ما هر کار خوبی که انجام میدیم👇
🔴یه مقدار "تکبر" هم در کنارش سبز میشه!
و این تکبر 👇
انسان رو به زمین خواهد زد.
⛔⛔⛔
🔴مثلا طرف میره صف اول نماز جماعت توی مسجد
وقتی بیرون میاد و به دیگران نگاه میکنه یه حسی داره
میگه به به!😈
من چقدر مومنم!😇
👈این بی دینا نمیان مسجد! اما "من" میام!😒
چی؟ من!!!😨
⛔تو که قرار شد با عبادت، "من" خودت رو بزنی!😒
🔴اگه اینجوریه که عباداتت توی سرت بخوره!
😣😞😱
#مراحل_عبد_شدن
#لذت_عبودیت
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هفتم او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت..در تمام عمرم هی
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_هشتم
مسعود ڪنارش نشستہ بودو من از همونجا ڪامران رو شناختم.لبخند تصنعی بہ روے لب آوردم و وایستادم تا اونها خودشون بہ استقبالم بیان.هردو از ماشین پیاده شدند.مسعود با اشاره دست منو بہ ڪامران نشون داد .ڪامران با نگاه خریدارانہ بہ سمت من قدم برداشت و وقتے بهم رسید دستش رو جلو آورد براے سلام و احوالپرسے. عینڪ دودیمو از چشمام در آوردم و با لبخند مغرورانه اے گفتم:
– سلام!!مسعود بهت نگفتہ ڪه من عادت ندارم در اولین دیدار با هرکسے صمیمے بشم؟
او خنده ی عصبے ڪرد و گفت:
-خب من صمیمے نشدم ڪه؟!بابا فقط قراره با هم سلام ڪنیم و دست بدیم همین! نگران نباش من ایدز ندارم!
مسعود بجاے من ڪه بہ زور میخندیدم جواب داد:
-ڪامران جان همونطور ڪه گفتم عسل خانوم خیلے سخت گیر و سخت پسنده.یڪ سرے قوانین خاصے هم داره.ولی هر مردے آرزوش داشتن اونه.ما ڪه نتونستیم دلشو تصاحب ڪنیم چون تو گفتے دنبال یڪ ڪیس خاصے من فقط عسل بہ فڪرم رسید.
در زمان صحبت مسعود فرصت خوبے بود تا بہ جزییات صورت ڪامران دقت ڪنم.تنها عضو صورتش ڪه مشخص بود مال خودشہ ودستڪارے نشده چشمهاے درشت و روشنش بود.روے هم رفتہ چهره ے زیبایی داشت ولے ابروهاے مرتب وتمیزش با سلیقہ ے من جور در نمیومد.نمیدونم چے موجب شده بود ڪه اون فڪر ڪنہ خاصہ چون همہ چیزش شبیہ موردهای قبل بود.از دور بازوش گرفته و چشم وابروش تا ماشینش و طرز حرف زدنش!!
ڪامران خطاب بہ مسعود ولے خیره بہ چشمان من جواب داد:
-من مرد ڪارهاے سختم.اتفاقا در برخورد اول ڪه نشون دادند واقعا خاصن!
بعد سعے ڪرد با لحن دلبرانہ اے بهم بگہ:
-افتخار میدید مادموازل تا در رڪابتون باشم؟
با لبخندے دعوتش رو پذیرفتم و بہ سمت ماشینش حرڪت ڪردم.او برایم در ماشین رو باز ڪرد و با احترام بہ روے صندلے هدایتم ڪرد.مسعود بیرون ماشین ازمون خداحافظے ڪرد و برامون روزخوبے رو آرزو ڪرد.او یڪی از هم دانشڪده اے هام بود ڪه چندسالے میشد با نسیم ڪه از خودش چندسال بزرگتر بود و هم ڪلاسے من، دوست بود.ڪار مسعود تو یڪی از شرکتهاے بزرگ وارداتے بود و در ڪارش هم موفق بود.اما ڪامران صاحب یڪی از بزرگترین و معروف ترین ڪافے شاپ هاے زنجیره اے تهران بود.وحدسم این بود ڪه منو به یکے ازهمون شعبه هاش ببره.اتفاقا حدسم درست در اومد و اولین قرارمون در ڪافے شاپ خودش بود.
ادامہ دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی