#سلام_امام_زمانم 💚
در رهگذرم بیا فقط یڪ لحظہ
در چشم ترم بیا فقط یڪ لحظہ
در لحظہ احتضار اگر زحمٺ نیسٺ
بالاے سرم بیا فقط یڪ لحظہ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
یه چیزی بگم خستگیتون در بره👇☺️
وقتی خدا به خلقت هستی اراده کرد
توحید را به صورت یک مرد ساده کرد
از اسم مستعار خودش استفاده کرد
کل صفات را روی اسمش پیاده کرد
انقدر شد شبیه خودش که صداش کرد
آیینه دار ذات خدا 👈 مرتضی علی 🌹
💕💕
❤️۵چیز رافقط خدامیداند:
🌷إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (٣٤)لقمان
🌷۱.فقط خدازمان قیامت رامیداند
🌷۲.باران راخدامی باراند
🌷۳.خدامیداندکه بچه در رحم چیست
🌷۴.مقدار ررق راخدامیداند.
🌷۵.خدامیداندکه کجامیمیریم
💕💕💕
بيشتر از اينكه نگران شهرتت باشى، نگران شخصيتت باش. شخصيت تو اون چيزيه كه واقعا هستى، اما شهرتت چيزيه كه ديگران در مورد تو فكر ميكنن.
💕💕💕
#دعا_درمانی
💚حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
برای #حفظ_سلامتی، این #دعا را
هر #صبح و #شب بخوانید:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
(اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ
الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ (سه مرتبه))
اللّٰهمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی
خود که هر کس را بخواهی درآن قرار
میدهی قرار بده!
📚بهجتالدعاء، ص ٣۴٧
نیش زنبور کشنده تر است یا نیش مار؟.
روزى زنبور و مار با هم بحثشون شد.
مار ميگفت: آدما از ترسِ ظاهر ترسناك من می ميرند؛ نه بخاطر نيش زدنم!
اما زنبور قبول نمى كرد.
مار هم برای اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و رو به زنبور گفت:
من چوپان را نيش مى زنم و مخفى می شوم ؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمايى کن!
مار چوپان را نيش زد و زنبور شروع كرد به پرواز بالاى سر چوپان.
چوپان از خواب پريد و گفت:
اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد.
مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد.
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند:
اين بار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد!
چوپان از خواب پريد و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت!
او بخاطر وحشت از مار، ديگر زهر را تخليه نكرد و ضمادى هم استفاده نکرد... چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد!.
خيلى ازبيمارى ها و مشكلات هم همين جوری هستند ؛ و آدما فقط بخاطر ترس از آنها، نابود می شوند. پس همه چى بر مى گرده به برداشت ما از زندگى و شرايطى كه در آن هستید . برای همين بهتره ديدگاهمان و به همه چىز خوب و مثبت كنيم "مواظب تلقين های زندگی خود باشيد...!"
💕💕💕
عَيْبُكَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَكَ جَدُّكَ
عیب تو تا آنگاه که روزگار با تو هماهنگ باشد ، پنهان است
#امام_علی_علیه_السلام
#نهج_البلاغه_حکمت51
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیستم مادرش با یڪ سینے چاے ومیوه وارد شد.بخارے دیوارے را ڪمے زیادش ڪرد
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_و_یکم
دلم هرے ریخت.طلبہ ے جوان مجرد بود! ولے بہ من چہ؟! تا وقتے دخترهاے مومن و متعهد وپاکدامن بودند چرا باید او بہ من فڪر میڪرد؟! اصلا او را بہ من چہ؟! سڪوت سنگینے بینمان حاڪم شد.فاطمہ سیب پوست میڪند ومن پوست خیار را ریز ریز میڪردم.نیم نگاهے بہ فاطمہ انداختم ڪہ لبخند خفیفے بہ لب داشت.من این حالت را مےشناختم! او بعد از شنیدن نام آقاے مهدوے حالتش تغییر ڪرد!! نڪند فاطمہ هم؟!!!!
یا از آن بدتر نڪند یڪے از گزینہ هاے انتخابے اوباشد؟! اصلا چرا آقاے مهدوے اونشب از بین اونهمہ زن فاطمہ رو صدا زد ومن را بہ او تحویل داد؟! نکنہ بین آنها خبرهایے است؟! باید متوجہ میشدم. با زرنگے پرسیدم:
-امم بنظرم یڪ دختر خوب ومناسب سراغ داشتہ باشم براے آقاے مهدوے!
او چاقو را ڪنار گذاشت وبا نگاه پراز پرسشش نگاهم ڪرد.دیگر شڪے نداشتم چیزے بین آن دو وجود دارد.واز تصورش قلبم فشرده میشدگفتم:تو!
او با خنده ی محجوبے سرخ شد و در حالیڪہ بہ سیبش نگاه میڪرد گفت:
-استغفراللہ…چے مثل خانوم باجیا رفتار میکنے؟! ان شالله هرڪے قسمتش میشہ خوب باشہ و مومن.من لیاقت ندارم.
با تعجب نگاهش کردم.
-این دیگه از اون حرفهااا بودا!!!!تو با این همه نجابت و خوبی و باحالے لیاقت او رو نداشته باشے.؟! اتفاقن..
حرفم را با خنده ے محجوبے قطع ڪرد وگفت دیگہ الان اذان میگن.ڪمڪم میکنے برم دسشویے وضو بگیرم.؟
بلند شدم و بہ اتفاق بہ حیاط رفتیم.هوا سوز بدی داشت.با خودم گفتم زمستان چہ زود از راه رسید.
آن شب ڪنار فاطمہ نماز راخواندم و هرچہ او و مادرش اصرار ڪردند براے شام بمانم قبول نڪردم وخیلے سریع از او خداحافظے ڪردم وراه افتادم. در راه به همه چیز فڪر میڪردم. بہ فاطمہ.بہ آن طلبہ ڪہ حالا میدانستم اسمش مهدویه.بہ نگاه عجیب فاطمہ در زمان صحبت کردنش درباره او.بہ وضع عذاب آور فاطمہ و بہ خودم و ڪامران ڪہ با تماسهای مکررش بعد ازحادثہ ےامروزمجبورم ڪرد گوشیم را خاموش ڪنم.
هوا خیلے سرد بود و من لباسهایم ڪافے نبود.با قدمهاے تند خودم را بہ میدان رساندم و بہ نور مسجد نگاه کردم.شاید آقای مهدوے را دوباره میدیدم. او نبود.ساعتم را نگاه ڪردم.بلہ! احتمال زیاد نماز جماعت تمام شده بود. نا امیدانه به سمت خیابان راه افتادم.تلفنم را روشن ڪردم.بہ محض روشن شدن پیامڪهاے بیشمارے از ڪامران بدستم رسید.ودر تمام آنها التماسم میڪر ڪہ گوشے را بردارم تا بهم توضیح بده.بیچاره ڪامران! او خبرنداشت ڪہ رفتار امروز من بهانه بود.چون با دیدن اون طلبہ دوباره هوایے شده بودم.در همین افڪار بودم ڪہ ڪامران دوباره زنگ زد.مردد بودم ڪہ جواب بدم یاخیر.گوشے رو ڪنار گوشم گذاشتم و منتظر شدم او شروع کند.چندبار الو الو ڪرد و وقتے پاسخے نشنید گفت:
-میدونم دلت نمیخواد باهام حرف بزنے.حق با تو بود.من اشتباه ڪردم.من نباید بہ هیچ ڪسے میگفتم حتے بہ اون ملا ڪہ ما رو نمے شناخت.اصلن تو بگو من چیڪار ڪنم ڪہ منو ببخشے؟
چیزے براے گفتن نداشتم.لاجرم سڪوت ڪردم.ادامه داد:
عسل…!!! عسل خانوم.!! مگہ قرارنبود امشب با هم بریم رستوران چینے؟ ! من جا رزرو ڪردم.تو روخدا بدقلقے نڪن.میریم اونجا میشینیم صحبت میڪنیم. از ظهرتا حالا عین دیوونہ هام بخدا.خواستم لب باز ڪنم چیزے بگویم ڪہ آن طلبہ را دیدم ڪہ از یڪ سوپرمارڪت بیرون آمد وبا چند بستہ خرت وپرت بہ سمتم مے آمد.
گوشے را بدون اینڪہ سخنے بگویم قطع ڪردم وآرام داخل ڪیفم گذاشتم .با زانوانے سست بہ سمتش رفتم .عحیب است .این دومین بار است ڪہ او را در همین نقطه میبینم.و هر دوبار هم قبلش ڪامران پشت خطم بود!!! خدایا حڪمت این اتفاق چیست؟!خداروشڪر بخاطر وضوے اجبارے در خانہ ے فاطمہ آرایش نداشتم.دلم میخواست مرا نگاه ڪند.دلم میخواست مرا بشناسد. البتہ نہ بعنوان زنے ڪہ امروز در ستارخان دیده بود بلڪہ بعنوان زنے ڪہ دعوت بہ مسجدش ڪرد.هرچہ بہ او نزدیڪتر میشدم ضربان قلبم تندتر میشد و احساس میڪردم اونباید از ڪنارم راحت گذر ڪند.من تمام وجودم صدا ونگاه این مرد را میخواست...
ادامہ دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_و_یکم دلم هرے ریخت.طلبہ ے جوان مجرد بود! ولے بہ من چہ؟! تا وقتے د
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_و_دوم
هرچہ بہ او نزدیڪتر میشدم ضربان قلبم تندتر میشد و احساس میڪردم اونباید از ڪنارم راحت گذر ڪند.من تمام وجودم صدا ونگاه این مرد را میخواست. لعنت بہ این ڪامران! چقدر زنگ میزند.چرا دست از سرم آن هم در این لحظہ ڪہ باید سراپا چشم وحواس باشم برنمے دارد؟ من با بیحیایے بہ او زل زدم و او خیره بہ سنگ فرش پیاده روست.اینگونہ نمیشود.
عهههہ.!!!!بازهم زنگ این موبایل ڪوفتے! با عجلہ گوشیم را از ڪیفم درآوردم و خاموشش ڪردم. چشمم بہ طلبہ بود ڪہ چندقدم با من فاصلہ داشت وندیدم ڪہ گوشیم رو بجاے جیب ڪیفم بہ زمین انداختم.از صداے بہ زمین خوردن گوشیم بہ خودم آمدم ونگاهے بہ قطعات گوشیم ڪردم ڪه روے زمین ودرست درمقابل پاے طلبہ بہ زمین افتاده بود.
نشستم.
بہ بہ.چه عطر مسحور ڪننده و بهشتی ای!!
فڪر ڪردم الان است ڪہ مثل فیلمها ڪنارم زانو بزند و قطعات موبایل رو جمع ڪند ودرحالیڪہ اونها رو بہ من میده نگاهمون بہ هم گره بخورد واو هم یڪ دل نه صد دل عاشقم شود.البتہ اگر بجاے موبایل سیب یا جزوه ے درسے بود خیلے نوستالژے تر میشد ولے این هم براے من موهبتے بود.
اما او مقابلم زانو ڪه نزد هیچ با بے رحمے تمام از ڪنارم رد شد و من با ناباورے سرم را بہ عقب برگرداندم و رفتنش را تماشا ڪردم!
گوشے را بدون سوار ڪردن قطعاتش داخل ڪیفم انداختم. اینطورے ازشر مزاحمتهاے ڪامران هم راحت میشدم.اوباید بخاطر ڪارش تنبیہ شود.بخاطر تماسهاے مڪرر او من هم صحبتی با اون طلبہ را از دست داده بودم!!
چندروزے گذشت و من تماسهاے ڪامران را بے پاسخ میگذاشتم.با فاطمہ هم مدام در ارتباط بودم وحالش را میپرسیدم.او میگفت اینقدر قدم من براش خوش یمن و خوب بوده ڪہ بعد از رفتنم حالش رو بہ بهبوده و بزودے بہ هر ترتیبے شده بہ مسجد برمیگرده.باشنیدن این خبر واقعا خوشحال شدم و تصمیم گرفتم هرطور شده با او صمیمے تر شوم و پے بہ رابطہ ے او و آقاے مهدوے ببرم.
من با اینڪہ میدانستم مهدوے از جنس من نیست و توجہ او بہ من فرضے محال است اما نمیدانم چرا اینقدر وابستہ بہ او شده بودم و همین لحظات ڪوتاهے ڪہ او را دیدم دلبستہ اش شده بودم.
و با خودم میگفتم چه اشکالی دارد؟ مردهایے در زندگیم بودند ڪہ فقط بہ چشم طعمہ نگاهشان میڪردم وقتش است ڪہ مردے را براے آرامش و احساس های دست نخورده وپاڪم داشته باشم.حتے اگراو سهم من نباشد،دیدار و صدایش آرامش بخش شبهاے دلتنگیم است. بالاخره ڪامران با اصرار زیاد خودش وفشار مسعود و زبان چرب ونرم خودش دوباره باب دوستے رو باز ڪرد و بایڪ پیشنهاد وسوسہ برانگیز دیگہ رامم ڪرد.همان روز در محفلے عاشقونہ ڪہ در کافہ ے خود تدارک دیده بودبا گردنبندی طلا غافلگیرم ڪرد.! و دوستے ما دوباره از سر گرفتہ شد وموجبات حسادت اڪثر دختران دورو برم و همچنین نسیم جاه طلب و بولهوس رو فراهم ڪرد.وقتی با ڪامران بودم اگرچہ بخشے از نیازها و عقده هاے ڪودڪے ونوجوانے ام ارضا میشد اما همیشہ یڪ استرس و نا آرامے مفرط همراهم بود. وحشت از لو رفتن…وحشت از پیشنهادهاے نابجا..واین اواخر احساس گناه در مقابل فاطمہ و اون طلبہ روح وروانم رو بهم ریختہ بود..
ادامہ دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی
آیت اللہ مجتهدے:
⇜وقتے ◥حیا ◣رفت
ایمان انسانیّت مے رود
⇜چون حیا پوششے براے ایمان است.
⇜آن وقت هر چہ
⇜حیوان درونیت ،
⇜شیطان درونیت مے گوید انجام مے دهے ،
⇜هر رقم جنایتے مے ڪنے.
💕💕💕
#سرماخوردگی
〽️ جالبه بدونید ،
خوردن تخمه آفتابگردان
در زمستان از ابتلا به
سرماخوردگی پیشگیری میکند !
🌻 تخمه آفتابگردان
دارای 70% اسیدلینوئیک
و مقداری فسفولیپید
و ویتامین E می باشد
◇ به همین دلیل
چربی خون را پایین آورده
و کلسترول را تنظیم می کند
❗️ کاهشِ :
اسهال خونی
سرطان ریه
تشکیل سنگ در کلیه
و لخته شدن خون
از فواید
مصرف تخمه آفتابگردان است
🌱 آهن موجود
در تخمه آفتابگردان
با گندم، جگر
و یا زردهی تخم مرغ
میتواند وارد رقابت شود.
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ خرسی به رودخانه نمیاندیشد و واهمه ندارد که آیا ماهی در آن هست یا نیست....
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ رودخانه ای نمیاندیشد که خرس برای صید ماهی میاید یانه.....
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ رودخانه ای نمیاندیشد که ماهی ممکن است توسط خرسی شکار شود.....
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ ماهی نمیاندیشد که خرس برای صیدش میاید یانه.....
سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ ماهی، نمیاندیشد که امروز صید خواهد شد یانه.......
زندگی ساده است.....
ساده باش...
💕💕💕
animation.gif
4.35M
💕💕💕
خورشیــــد
جایش را به ماه میدهد
روز به شب
آفتاب به مهتاب
ولی مهـــــرخدا
همچنان با شدت میتابد
امیدوارم قلب هاتون
پر از نور
درخشان لطف و رحمت خدا باشه
شبتون بهشت⭐️🌙
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
✨ امام علی (ع) فرمودند:
شايسته نيست كسى مورد غبطه قرار گيرد، مگر كسى كه همتش خودش باشد در اين كه از خودش حساب كشى كند و خودش را مؤاخذه نمايد و در اصلاح خود بكوشد.✨
#سلام_امام_زمانم💖
در دام تــوأم، نیست مـــرا راه گـریــــزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد، کجایی؟
محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت
آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد، کجایی؟
آســودگی ام، زنــدگی ام، دار و نــدارم
در راه تــو دادم همه بـر بــــاد، کجایی؟
اینجا چه کنـــم؟ ازکه بگیـــرم خبرت را؟
از دست تــو و نـاز تـو فریـــاد، کجایی؟
دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد، کجایی؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج