حقیقت این است که در این دنیا، همیشه کسی هست که با کمال میل، بخواهد جایش را با شما عوض کند !
بخواهد مثل شما نفس بکشد ...
مثل شما راه برود ...
در جایی که شما زندگی میکنید، زندگی کند !
آیا اخیرا خداوند را به خاطر خانواده، دوستان، سلامتی و فرصتهایی که به شما داده است، شکر کردهاید ؟!
💕💕💕
ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﻰ؛
ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ...
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ...
ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ...
"ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ"
ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ
ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ، ﻳﮏ ﻋﻤﺮ
ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭﺩ،
ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ندارند
ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﺍﺷﻨد
ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ....
ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻯ
ﻧﺎﺏ ﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ!
ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻣﻬﻢ
ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؛
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ
ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ و ﺣﺲ ﺧﻮﺏ
ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ...
💕💕💕
به دوستی گفتم:
چرا ديگر خروستان نميخواند؟🐓
گفت: همسايهها شاكی بودند كه صبحها ما را از خواب خوش بيدار میكند، ما هم سرش را بُريديم.
آنجا بود كه فهميدم هر كس مردم را بيدار كند سرش را خواهند بُريد.
در دنیایی كه همه از مرغ تعريف میكنند نامی ازخروس نيست، زيرا همه بهفكر سير شدن هستند، نه بفكر بيدار شدن...!
از خاطرات دکتر شریعتی
💕💕💕
خدایا سالم هستیم
در حالی که بیمار بسیار است
سیر هستیم با آنکه گرسنه بسیار است
در امنیت هستیم
با آن که جنگ بسیار است
الهی نمیتوانیم طعمِ خوشِ زندگی
را احساس کنیم
چون غفلت و ناسپاسیهایمان بر چشمهایمان پرده انداخته
تو خدایِ بصیری و آگاهی
بخشی دلِمان را به آن چه داریم
و از آن غافلیم روشن و آگاه کن
تا هم زندگی به کامِمان خوش آید
و هم زندگی را به کامِ دیگران
خوش کنیم...
آمین ای مهربانترین🙏
💕💕💕
#خانمها_بدانند
"به همسرتون بیش از اندازه بدبین نشوید!"
🍃 گاهی مردهایی را دیدهایم که وفادار بودهاند، اما به این دلیل که همسرشان بیاندازه آنها را متهم به خیانت کرده است، آگاهانه دست به خیانت زدهاند!!!
👈 این مردان به نقطهای رسیدهاند که همان ضربالمثل معروف ماست: «آش نخورده و دهان سوخته.» پس فکر کردهاند وقتی اینقدر باید برای کاری که نکردهاند متهم شوند، پس بهتر که آن کار را انجام دهند.
✅ در واقع ترس از خیانت همسر باعث شده که بدترین ترس او به واقعیت تبدیل شود.
#روانشناسی
💕💕💕
•🌱•
#حضرتآقا
توی خونهۍ یکی از
شھدا بودن که یکی میگه:
+هدف همهی بچههای ما #شهادتِ!
حضرتآقاهم فرمودند:
[ هدفتان شھادت نباشد؛
هدفتان انجام تکالیفِ فوری و فوتی باشد!
گاهی اوقات هست که اینجور تکلیفی منجر بھ #شهادت میشود،گاهی هم بھ #شهادت منتفی نمیشود!
البته آرزوی شھادت خوب است
اما هدف را شھادت قرار ندهید!]
#نوکر
#هدفشهادتنیست! :)
•♥️🕊•
✅ #ختم_سوره_انافتحنا_مجرب
🌺 مرحوم لواسانی(ره) می فرماید:
بسیاری به سبب این ختم به حاجات خویش نائل شده اند و آن این که روز شنبه تا روز پنجشنبه هر روز پنج مرتبه سوره ᐸᐸ انا فتحنا >>(فتح) را خوانده و بعد از آن سوره نصر(اذاجاءنصرالله والفتح) را نیز یک مرتبه بخواند .
و اما روز جمعه سوره ᐸᐸ انا فتحنا >> را یازده مرتبه خوانده و بعد از آن سوره ᐸᐸ نصر >> را نیز یک مرتبه بخواند و بعد این دعا را یازده مرتبه بخواند:
یٰا مُفَتِّحُ فَتِّحْ یٰا مُفَرِّجُ فَرِّجْ یٰا مُسَبِّبُ سَبِّبْ یٰا مُیَّسِّرُ یَسِّرْ یٰا مُسَهِّلُ سَهِّلْ یٰا مُتَمِّمُ تَمِّمْ یٰا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
منبع:📚درمان باقرآن ص ۱۰۰
📚منتخب الختوم /۳۰،۳۱
#التــــــماس_دعــــــــا
💢علاج ما در مسائل اقتصادی، مرتباً توسط رهبر انقلاب تکرار شده است👇
1⃣ تکیه کردن و متمرکز شدن بر مسئله ی تولید داخلی
2⃣ جلوگیری از سقوط پی در پی ارزش پول ملی
3⃣ بستن رخنه ها؛ از جمله قاچاق، واردات بی رویه، فسادهای مالی
➕ باید تلاش کنند و شبانه روز خستگی نشناسند و کار را پیوسته دنبال بکنند
ان شا الله تغییراتی ایجاد خواهد شد✅
⭕️ انجمن پزشکی کرهجنوبی: برنامه ملی واکسیناسیون آنفلوآنزا باید متوقف شود.
🔸انجمن پزشکی کرهجنوبی اعلام کرد که دولت باید برنامه واکسیناسیون آنفلوآنزا را در این کشور به حالت تعلیق درآورد، بعد از آنکه در روزهای اخیر دست کم ۱۳ نفر بعد از تزریق واکسن جان خود را از دست دادند.
👤"چوی دائه زیپ" رئیس انجمن پزشکی کرهجنوبی در یک نشست خبری گفت: دولت باید برنامه واکسیناسیون آنفلوآنزا را تا زمان اطمینان از ایمنی واکسنها به حالت تعلیق درآورد.
#کروناهراسی
#نفوذ
#شهدا وامام زمان
از دعا برای ظهور امام زمان«عج» یادتان نرود. شهید محمدحسن قلی زاده🖕🌸🍃
مواظب باشید که در صحنه ی امتحان الهی مردود نشوید
و شرمسار در قیامت نباشید
که پاسخ ندهید چرا مقدمه ی ظهور ولی و حجت خدا را فراهم نکردید؟
شهید محمدحسین فاضلی🖕🌸🍃
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#اندکی صبر سحر نزدیک است
💕💕💕
درنبرد سخت با داعش بودند
اومد پیشش و گفت:
فرمانده..! تانکر آب به سمتِ
داعشیها میره اگه منفجرش نکنیم
داعش نفس تازه میکنه و
نبرد ما سختتر میشه
در جواب گفت:
امامحسین در کربلا اسبانِ سپاه
عمرسعد هم سیراب کرد..:)
#شهیدجواداللهکرم🌱
💕💕💕
"یک زندگی آرام و ساده، شادتر از موفقیتهایی است که با تلاطمهای زیاد به دست بیاید."
این یادداشت ۱.۶ میلیون دلاری را “آلبرت انیشتین” برای یک پستچی نوشت و گفت: این نوشته، روزی بیشتر از یک انعام ساده ارزش پیدا میکند!
💕💕💕
سرِسفرهیعقدآروم درِ گوشمگفت:
میدونی من فَردا شَهید میشَم؟
خندیدم و گفتم..از کجا میدونی؟
نکنه علمِ غِیب داری!
گفت:آرهدیشبمادرمحضرتِ
زهرا(س) رو تو خواب دیدم..
ازدواجمونو بهم تبریک گفت..
بعدشم وَعده ی شَهادتمو داد...
بُغض کردمُ گفتم: پس من چی؟
میخوای همین اولِ کاری منُ تنها
بزاری بری؟؟
نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!
توکه میدونی فردا میخوای شَهید بشی..چرا نشستی پایِ سفره عقد...
چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت..خندیدُ گفت:
اخھشنیدمشَهیدمیتونهبستگانشو
شفاعت کنه!
میخوامکهاون۲نیاجزوِشفاعت
شده هام باشی...
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی
رو اونجا برات بگیرم:))
به روایت همسر
•شهیدهادیابراهیمی
💕💕💕
#من_محمد_ص_را_دوست_دارم💖
روی گل محمدی از اشک، تر شده ست
با ما مصیبتی ست که عالم خبر شده ست
با ما مصیبتی ست که ورد زبان شده
با ما مصیبتی ست که خون جگر شده ست
دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت
لشکر نبرده ایم و نبردی دگر شده است
آن سوی خنده ها، همه دندان گرگ بود
اینک زبانشان به دهان، نیشتر شده ست
از هیچ زاده اند و پی هیچ، زیسته
شیطان، براین جماعت ابتر، پدر شده است
نمرود تیر بسته به زیبایی خدا
زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است
عالم، هنوز در صلوات است و همچنان
این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است
#بر_توهین_کنندگان_به_پیامبرخوبیها_لعنت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 33 ❇️ ادم اگه میخواد به قدرت روحی دست پیدا کنه باید یه خصوصیت بسیار مهم رو در خو
#افزایش_ظرفیت_روحی 34
🔷 ما ادم ها باید به این باور برسیم که توی دنیا هر چیزی رو که به دست میاریم، حتما بجاش یه چیز دیگه رو از دست میدیم.
⭕️ این خاصیت دنیاست. شما هر لذتی رو که بخوای به دست بیاری حتما بجاش لذت دیگه ای رو از دست خواهی داد.
مثلا اگه دنبال لذت شهوت حرام رفتی، حتما لذت شهوت حلال ازت گرفته میشه.
💢 دنبال هر کاری بری در واقع فرصت انجام کارای دیگه رو از دست دادی.
✅ تنها یه جا هست که هرچی از خودت بهش بدی چیزی رو از دست ندادی
اونم "در تجارت با خدا....."
🌺 خداوند متعال تنها کسی هست که بهای وقت و نعمت ها و فرصت های تو رو به طور کامل بهت پرداخت خواهد کرد...
🔷 همه ما ادما باید اینو بدونیم که هر کاری جای دیگه انجام بدیم وقت و فرصت هامون رو حروم کردیم و به جاش چیزی به دست نیاوردیم
💢 هر چیزی از زندگی خودمون رو که فدای خدا نکنیم واقعا تلف شده و نابودش کردیم...
دنیا با کسی شوخی نداره و ما ابدیتی در پیش داریم.
چه میکنیم؟
🌹 زندگی خودمون رو مثل حاج قاسم فدای خدا میکنیم یا همینجوری الکی از دستش میدیم؟...
پروانه های وصال
#هوالعشق #از_من_تا_فاطمه_قسمت_پنجم #نفس_فاطمه @nahalnevesht #زینب_نوشت -مامان جان اونارو اونطور گ
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه_قسمت_پنجم
#نفس_فاطمه
#زینب_نوشت
-مامان جان اونارو اونطور گره نزن٬پاپیونش کن ٬ببین اینطوری
-وا مادر خب منم اینطوری زدم دیگه پانیون
-واااای مردم از خنده مامان٬پانیون نه پاپیون
-حالا همون پاسیون هر پاچیزی که هست
-الهی دورت بگردم ملیحه خاتون
-خدانکنه زینبم
صدای تلفن خانه توجهم را جلب کرد٬به سمت تلفن گام برداشتم علی بود صدایش میلرزید و نفس نفس میزد.
-الو داداش٬چیشده٬الووو
-زینب...زینب بیا فاطمه..
-فاطمه چیی؟
-فاطمه تصادف کرده.
-یا فاطمه زهرا
تلفن از دستم افتاد روی سرامیک و مانیتورش شکست مادر با وحشت به طرفم برگشت٬ماتم برده بود.
-چیشده زینب چرا رنگت پریده دختر؟
-....
-زینببببب چیشده جون به لبم کردی
-فاطمه تصادف کرده مامان
-یا جدسادات
با مادر سریع حاضر شدیم و به طرف بیمارستانی که علی ادرسش را پیامک کرده بود راه افتادیم٬تمام بدنم میلرزید مادر فقط ذکر میگفت و گریه میکرد..
-دکتر سماوات به بخش آی سیو ...دکتر سماوات به بخش آی سیو
صدای بیمارستان شلوغ در ذهنم اکو میشد .در راهرو به دنبال علی میگشتم ته سالن دوم آن را پیداکردم ٬باچادر مادر را به آن سمت هدایت کردم٬حدسم درست بود علی آشفته تر از آشفتگان جهان بود..
-علی داداشم٬سلام
-فاطمه...
-علی مادر چیشد؟چطور تصادف کردید؟الان فاطمه کجاست؟دکترا چی گفتن؟اخه ما که..
-الله اکبر مامان تروخدا یک دقیقه وایسید دیگه
٬داداش؟الان فاطمه کجاست؟
-فاطمه...
مثل دیوانه ها شده بود به گوشه ای خیره بود و بعد هر سوالم نام فاطمه را نجوا میکرد٬هرکس نمیدانست من میدانستم جانشان به هم وابسته بود.. اینطور نمیشد خودم باید با دکترش صحبت میکردم٬در اتاق باز شد و پزشک کهنسالی با عینک فرم پروفسوری سمتمان آمد
-همراه خانم پایدار؟
-بله ماهستیم
-لطفا همراهم بیاید
-من میرم زینب
-نه داداش تو حالت خوب نیست باید..
-پس باهام بیا
مادر روی صندلی نشست و همراه علی به اتاق پزشک رفتیم.دکتر سریعا توضیحاتش را شروع کرد ...
-خب ببینید٬خانم پایدار دچار ضربه مغزی شدند و الان در حالت کما به سر میبرند
در همین لحظه علی روی صندلی سر خورد و جسم ناتوانش را به آن تکیه داد
-به نخاع ضربه شدیدی وارد نشده اما این احتمال وجود داره بعد بهوش اومدنشون یک دستشون فلج بشه.
علی یاحسین گفت و شانه هایش میلرزید و من تنها درشوک بودم که مگر چه شده فاطمه اینطور شد و علی حالش خوب است.
-و یک بحث دیگه اینکه ممکنه بعد بهوش اومدن حافظه کوتاه مدتشون رو از دست بدن
-یعنی چی دکتر؟
-شما خواهرشون هستید؟
-نه خواهر همسرشون تازه میخواستند عقد کنن
-یعنی شاید هیچ کدوم شمارو به یاد نیاره..
اینبار علی لب به سخن باز کرد٬
-خوب میشه؟
-ما سعیمونو میکنیم بقیش باخداست دعا کنید
علی سریعا از اتاق خارج شد ٬باعذر خواهی به سمت علی دویدم و دیدم در راهرو رفته و به در میکوبید تمام بیمارستان راجمع کرده بود برادرم وجودش را میخواست و به او نمیدادند ٬چند مامور ازحراست امدند و علی را به بیرون هدایت کردند.مادر فقط گریه میکرد و من میان زمین و اسمان مانده بودم...
علی در حیاط بیمارستان راه میرفت بی قرارتر از بیقراری های ادم ها چون عاسق بود٬عاشق..
به پدر و مادر فاطمه تلفن زدم تا موضوع را گفتم مرا به هزار حرف ناجور بستند و گفتند شما لیاقت دختر ما را ندارید ودوروز کنار شما بود به کشتنش دادید از شما شکایت میکنم ادم کش ها و ..
مادر به نمازخانه میرفت و دعا میکرد٬پدر هم که رسید مشغول دلداری مادر شد٬علی سرگردان بود می آمد و میرفت پشت در اتاق به شیشه ای مینگریست که صورت و جسم فاطمه اش را قاب کرده بود...فاطمه خواب بود خوابی عمیق..
#نفس_فاطمه
#عاشقانه_دو_انسان_خدایی
#نبود_فاطمه
#نویسنده:
#نهال_سلطانی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#هوالعشق #از_من_تا_فاطمه_قسمت_پنجم #نفس_فاطمه #زینب_نوشت -مامان جان اونارو اونطور گره نزن٬پاپیونش
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه_قسمت_ششم
#تو_بی_من_نرو
#علی_نوشت
قدم هایم را باسختی برمیداشتم٬سخت بود نبود فاطمه٬رفته رفته این محبت الهی در وجودم وسیع تر میشد و قلبم را تسخیر میکرد؛پشت شیشه فاطمه ام را میدیدم٬خنده هایش را به یاد آوردم ٬لبخندی کج و کوله گوشه لب هایم نقش بست.ارام نفس میکشید٬معصومانه چشم هایش را روی هم گذاشته بود٬او به خاطر من خودش را جلوی کامیون انداخته بود ٬چه زیبا شده بود با آن چادر رنگی اما وقت نشد به او بگویم...
صورتش خراشیده شده بود٬سرش را باند پیچی کرده بودند٬لوله ای در دهانش گذاشته بودند احساس میکنم اذیتش میکند اه چقدر بیرحمند٬دست هایم روی شیشه بود خودم را گناهکار میدانستم و به ماشینم لعنت میفرستادم٬دو هفته گذشته بود و هنوز فاطمه ام چشم باز نکرده بود٬خانواده اش وقتی امدند به جای پرسیدن حال دخترشان مامور اورده بودندو پدر فاطمه مرا به لگد بست ومن دم نزدم حتی از خود دفاع هم نکردم چون من مقصر بودم...به ماشین که رسیدم لگدی محکم به اندامش انداختم درش را که باز کردم بوی فاطمه ام را میداد ٬بغضم سرباز کرد و سرم را روی فرمان گذاشتم نمیدانستم انقدر دوستش دارم٬اما هنوز به او نگفته بودم.. لعنت به من.گلی که برایش خریده بودم روی صندلی بود.اما چه فایده او نیست که با لمس دستانش بر روی گلبرگ ها به انها زیبایی ببخشد اون نیست که با ذوق دخترانه اش عطر گل را با ولع ببوید٬او نیست که با چشم هایی که حتی به وضوح نمیدانستم قهوه ایست یا عسلی قدر دان به من نگاه کند.دلم تنگ است٬دلم تنگ است برای بودنش ٬برای آن چشم های قهوه ای عسلی؛آری فاطمه جان کجایی که علی بدون تو نفس کم اورده..
به خانه میروم ٬همان پیراهن و شلوار انتخاب فاطمه را میپوشم ریش هایم بلندتر شده اما رمقی برای مرتب کردنشان ندارم ٬چه بهتر..انگشتر عقیق که فاطمه ام برایم خریده بود به دست میکنم٬از عطری که او دوست داشت به ریش هایم کشیدم٬برای دیدنش اماده میشدم پس باید بهترین باشم٬پزشک معالج گفته بود که امروز میتوانیم ملاقاتش کنیم٬هوا رو به سرما میرفت؛سوار ماشین شدم و به سمت گل فروشی فرمان را کج کردم رفتم و برایش گل نرگس که عاشقش بود خریدم ٬به گل نرگس حسادت میکردم که فاطمه ام اینطور عاشقشان بود.راهم به سمت بیمارستان کشیده شد همه چی حاضر بود برای رؤیت ماهم..
-سلام زینب جان
-سلام ٬ به به چه خوشتیپ کردی برادر
-برای فاطمس..
زینب بغض گلویش را گرفت و چادرش را روی صورتش کشید و گریه کرد
-گریه نکن خواهرم عه چرا اخه.من برم ببینمش با اجازه..
-داداش صب..
صدای پدر فاطمه راشنیدم که پشت سرم ایستاده بود٬عصبی نفس میکشید سلام مردم خواستم رد شوم که بازویم را محکم چشبید
-کجا با این عجله؟
-میخوام فاطمه خانومو ببینم
-د نه د نمیشه٬خیلی پررویی که فکر کردی اجازه میدم بهت..
-یعنی جی؟چرا اجازه نمیدید؟
-واسه این
یک مشت حواله صورتم کرد اما اینبار تسلیم نمیشدم دلم ارام نداشت بازویم را محکم کشیدم وبه سمت اتاقش دویدم به پشت پنجره که رسیدم دایی فاطمه مرا محکم به دیوار کوبید لحظه ای نفسم رفت..دوباره به سمت اتاق دویدم در را باز کردم و فاطمه را صدا زدم با تمام وجودم از او میخواستم بلند شود ٬بلند شود و بگوید من حتی راضی نیستم خط کوچکی روی صورتت بیفتد بیدار شود و بگوید چقدر عاشقش هستم بگوید علی بی من میمرد بگویدددد.من را کشان کشان به بیرون میبردند و من دبوانه وار فاطمه را صدا میزدم که صدای دستگاه کنارش بلند شد پزشکان به سمت فاطمه دویدند دستان من رها شد اما اینبار حراست بیمارستان من را به بیرون کشیدند٬پشت شیشه میکوبیدم و ارام نداشتم.. به روی زمین افتادم و جدم را قسم دادم به بودن فاطمه به نفس کشیدنش ٬فاطمه زهرا را به حسینش قسم دادم به زینبش به حسنش ..
درحالی که در راهرو سجده کرده بودم دستی روی شانه ام نشست سرم را که بلند کردم دکتر را دیدم که با لبخند مرا نگاه میکرد ...
#نویسنده:
#نهال_سلطانی
#یا_فاطمه_زهرا
#صبورم_که_باشم_نه_طاقت_ندارم
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌷✨دریافت انرژی الهی✨🌷
🌸الهی تو در جویبار رگهایم جریان داری در همه نفسهایم جاری هستی در شگفتیهای وجودم بودنت را به تماشا گذاشتهای
🌸هر تپش دلم تو را فریاد میزند خدایا در کعبه چرا ، تو در قلب منی سرگشتگی در بادیهها چرا؟
تو در دل منی در بیسوئیها و بیکرانگیها چرا؟
تو در جان منی
🌸نازنین خدای من،همه روز برای همه دوستانم
عشق حقیقی ، سلامتی آرامش و نیکبختی را طلب میکنم
🌸خدایا عطاکن به آنان،
هر آنچه بر ایشان خیر است🙏🏻
💕💕💕