⚠️ #تلنگرانه
آیت الله مجتهدی تهرانی(رحمه الله علیه):
این دنیا کوچهی بنبست است.
آخرش پیشانیمان میخورد به سنگ لحد!
آنوقت تازه پشیمان میشویم،
میگوییم خدایا ما را به دنیا بازگردان...!
اما خطاب میرسد "کلّا"...ســاکــت شـــو!
آیا حواسمون هست که:
به هر کجا میخواهیم میرویم!
به هر چیزی میخواهیم دست میزنیم!
به هرکسی خواستیم دروغ و تهمت و ... میگیم!
و خیلی چیزهای دیگه😔
آیا نمیترسیم؟
یا اعتقاد نداریم که هر روز از دنیا دورتر میشویم و به مرگ نزدیکتر؟
💕💕💕
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✨﷽✨
📙#حکایتی_درباره_مال_حرام_و_عاقبت_آن
✍مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم.
داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی.
عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی. میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسهها را فروخت، پدرجان داد.
✅💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾واقعا چرا به حاج قاسم سردار دلها گفته می شود؟
🌹اندکی تامل:
ببینید فرمانده و ژنرالی که خواب و خوراک را از آمریکا و اسراییل و داعش گرفته است چگونه در مقابل دختر خردسال شهید مدافع حرم با تمام القاب و عناوینش خاشعانه تعظیم می کند...
❤️این است دلیل فتح قلوب.....
حرفهای قشنگ❤️
🌸باید یکیو تو زندگیمون داشته باشیم که فاصله "دلم برات تنگ شده" و "دارم میام دنبالت" بیشتر از چند ساعت نشه
🌺تو هیچوقت نمیدونی که مردم چه حالی دارن و چه شرایطی رو تحمل میکنن.
برا همین، همیشه مهربون باش....🙂
🌸قشنگ ترین جمله ای که میشه به کسی دوسش داریم بگیم اینه که "غمِت نباشه من که هستم"♥
💕💕💕
💟⇦•دو چیز است که ثواب آن و دو چیز هم که عقوبت آن سریع به انسان میرسد !
🔹پیامبر خدا فرمودند:
✳️⇦•دو چیز است که ثواب آن زود به انسان می رسد. دوچیز هم هست که عقوبت آن سریع به انسان می رسد.
✴️⇦•آن دوچیز که ثواب آن زود می رسد:
🔸اول صِلَةُ الرَّحِم است.
🔸دوم اِعانَةُ المَظلوم، بیچاره ای مظلوم شده،
شما به او کمک می کنید.
خداوند سریع به او ثواب میدهد.
✳️⇦•و دو چیز هم هست که عقوبت آن سریع و به عجله و زود به انسان میرسد، یعنی به آخرت نمی کشد.
اول: قَطعُ الرَّحِم، با خواهرت قهر کنی، به دیدنش نروی و ... در همین دنیا سی سال از عمرت کم میشود.
بترسید از قطع رحم!
دوم: الظُّلم، به کسی ظلم بکنید.
📚بررسی گناهان کبیره در مواعظ و کلام آیت الله مجتهدی تهرانی ،ص163 و 16
💕💕💕
AUD-20201219-WA0135.mp3
6.26M
🌷 سلسله جلسات #مکتب_سردار_سلیمانی 4
جلسه چهارم: شاخص اصلی دینداری داشتن قدرت روحی هست.
🔹 استاد پناهیان...
#تلنگرانه🦋
از #گمنامی نترس...
از اینکه اسم و رسم نداری
از کارهای کرده ات به نام دیگری..
از بی تفاوت بودن آدم ها...
از تنهایی ات در عین شلوغی ها
غمگین مباش...
که گمنامی #اولین_گام
برای رسیدن است...!🍃
💕💕💕
زﻣﺎﻥ ﭼﻴﺰ عجیبیست ...🍂🌸
ﻣﻴﺪﻭﺩ ...
ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺮﻭﺩ ...
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﻰ ﺗﺮﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻯ ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ
ﻳﺎ كهنه ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻳﺎ ﻋﻮﺽ !!!🍂🌸
ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻳﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻳﺎ
ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺸﺎن مشخص ﻣﻴﺸﻮﺩ !!!
ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻳﺮ ﻳﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺛﺎﺑﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ
ﻛﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪﻧﻰ ﺍﻧﺪ
و كدامشان رفتنی !!!🍂🌸
ﻣﻦ میخواهم
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻯ واقعی ....🍂🌸
ﺁﺩﻡ ﻫﺎیی ﻛﻪ ﻧﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻛﻨﺪ
نه زمین ...
💕💕💕
🔴تلنگر
خداوند نمیپرسد .....
چه ماشینی سوار می شدید،
بلکه میپرسد چند پیاده را سوار کردید؟
خداوند نمیپرسد ....
مساحت منزلتان چقدر بوده،
بلکه میپرسد ..
در آن خانه به چند نفر خوش آمد گفتید
خداوند نمیپرسد ....
در کمد خود چه لباسهایی داشتید،
بلکه میپرسد به چند نفر لباس پوشاندید.
خداوند نمیپرسد ....
بیشترین حقوق دریافتی شما چقدر بوده است،
بلکه میپرسد برای بدست آوردن آن چقدر
شخصیت خود را کنترل دادید.
خداوند نمیپرسد ...
عنوان شغلی شما چه بود، بلکه می پرسد
چقدر سعی کردید با بیشترین توانتان بهترین
کار را انجام دهید.
خداوند نمیپرسد ...
که در همسایگی چه کسی زندگی می کردید،
بلکه می پرسد چه رفتاری با همسایگانتان
داشتید.
خداوند نمیپرسد ...
چند دوست داشتید، بلکه میپرسد با
دوستانتان چگونه رفتار کردید.
در مورد رنگ پوستتان نمیپرسد، بلکه
از شخصیت شما سئوال می کند.
#سخن_بزرگان🌱
گاهی
دڵگرفتنهایی استکھهیݘمنشأییندارد
وفردبه سببآنهاغصه ميخورد...
درحدیثداریم
ڪہاینغصہخوردنهاۍبی منشأ
سببآمرزشگناهانمی شود :)
| #آیتاللهفاطمێنیا🌿
-----------------------------
💕💕💕
🌷به نام خدا وباسلام
🌷سیمای زن در قرآن:
🌷1.آرام بخش................23 روم
🌷2.بامحبت.....................23روم
🌷3.رحمت برای خانواده...23روم
🌷4.لباس برای مرد........187بقره
🌷5.عاقل از 9 سالگی
🌷ماموریتها:
🌷1.نماز................................33احزاب
🌷2.حجاب وعفت...............33 احزاب
🌷3.تربیت خانواده......10و11 تحریم
🌷تربیت یک انسان،به قدرتربیت همه ثواب دارد
من احیاهافکانمااحیاالناس جمیعا...۳۲ مائده
💕💕💕
✍🏻 #ایت_الله_جواد_ملالی🌱
|خودت رو #آزمایشکن...
اگر #خواستیم ببینیم
آیا با خدا #مأنوسیم یا نه،
باید ببینیم از خواندن #قرآن
كه #سخن خدا با ماست و از
خواندن #نماز،كه سخن ما با خداست،
احساس #ملال میكنیم یا احساس نشاط.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃...
.🌱اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم⚡️
پروانه های وصال
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_هفتاد_و_چهارم ❣❣❣❣❣❣🌸🌸🌸❣❣❣❣❣❣ با سردرد بدي از خواب بيدا
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#سوپرااااایز😍😍
#عیدیه_ها😁
❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️❤️❤️❣❣❣❣
دستگيره در رو ميكشم و از ماشين پياده ميشم ، چادرم رو روي سرم مرتب ميكنم قدمي برميدارم اما پاهام سست ميشن
" با رفتن و ملاقاتش فقط جدايي سخت تر و وابستگي بيشتر ميشه ، اصلا معلوم نيست خانوادش راهم بدن يا نه. واي خدا. چرا اومدم. سريع به ماشين برميگردم ، سوار ميشم و حركت ميكنم ، بايد برم به همونجايي كه اميرحسين رو از خدا خواستم و همون مرداي ناب خدايي رو واسطه قرار بدم.
.
.
.
. گل هاي نرگس رو تو دستم جا به جا ميكنم و آروم قدم ميزنم ، با دقت كه يه وقت پام روي قبري نره. قطعه 40 . سرداران بي پلاك . از ورودي كه وارد ميشم گل هاي نرگس رو روي قبور شهداي گمنام ميزارم ودر اولين قطعه روبه روي فانوسي سر قبر يكي از شهدا ميشينم. با ولع بو ميكشم اين عطر مقدس رو ، اين آرامش رو ، اين عشق رو. چه حس و حال خوبي داشت رفاقت با شهدا. زيارت عاشوراي كوچيكي رو از تو كيفم در ميارم و شروع ميكنم به خوندن.
_ السلام و عليك يا اباعبدالله
السلام و عليك يابن الرسول الله
.
.
.
.
به سجده كه ميرسم ، سرم رو روي سنگ قبر روبه روم ميزارم و سجده ميرم ، يه سجده طولاني ، با اشك ، آه و حسرت و يا شايد التماس . براي برگردوندن همه زندگيم. سرم رو از سجده بلند ميكنم. به رو به روم خيره ميشم و به اشتباهاتم فكر ميكنم از همون بچگي تا الان. تا اینکه میرسم به حال. اولین اشتباه ، چقدر زود از رحمت خدا ناامید شدم. چرا به امیرحسین نگفتم. خدااااایااااا ناامیدی گناهه ولی خستم. دیگه نمیکشم......
خودم رو روی قبر میندازم و گریه که نه زجه میزنم _ خدایا چرا ؟ چرا محکوم شدیم به این جدایی؟ چرا امیرحسینم رو ازم گرفتی ؟ چرا؟ چرا انقدر اشتباه کردم ؟............
.
.
.
.
هوا تاریک شده ، قانوسای روشن سر قبر شهدا فضا رو خاص کرده و زیبایی فوق العاده ای به فضا میبخشن.
با وجود فانوس ها باز هم محیط حالت سایه روشن و کمی تاریکه.
حتما تا الان مامان اینا حسابی نگران شدن ، هنوز سیر نشده بودم ولی باید میرفتم ، با همون هق هق گریه از جام بلند میشم ، آروم آروم به سمت ماشین حرکت میکنم که صدایی میخکوبم میکنه_ حانیه ساداتم؟
چشمام رو میبندم ، مطمئنا توهمی بیش نیست ولی کاش این توهم دوباره تکرار بشه ، کاش دوباره صداش رو بشنوم حتی تو خیال. بگو بگو . چشمام رو باز میکنم و با چشمای سرخ و پف کرده امیرحسین روبه رو میشم ، با بهت بهش خیره میشم. یه دفعه جلوی پام زانو میزنه ، گوشه چادرم رو میگیره و روی صورتش میزاره و با صدای گرفته ای که همه دنیای من بود میگه _ چرا خودت و منو اذیت میکنی؟ حانیه چرا؟ فقط دلیلش رو بگو ؟ چرااااااا؟
"چرا صداش میلرزه؟ چرا صداش گرفته؟ چرا چشماش سرخه؟ چرا شونه هاش میلرزه؟ چرا داره گریه میکنه ؟ به خاطر منه؟ به خاطر کارای منه؟ "
کنارش روی زمین زانو میزنم ، سرش رو بالا میاره و زل میزنه تو چشمام .
با صدای لرزون و بریده بریده بدون مقدمه براش تعریف میکنم ، از آشناییم با آرمان ، از رفتنش ، از برگشتش ، از تهدیدش.
و امیرحسین تمام مدت سکوت کرده بود و گوش میداد.
حرفام تموم میشه ، سرم رو بالا میارم تا عکس العملش رو ببینم که با صورت سرخ ، چشمای بسته و لب هایی که روی هم فشار داده بود مواجه میشم ، میدونستم دلیلش غیرته. غیرتی که این روزها کم پیدا میشد. دوباره بهش خیره میشم چیزی رو زیر لب زمزمه میکنه . بعد از چند ثانیه چشماش رو باز میکنه و با آرامش و لبخند میگه _ خب؟ همین؟
با تعجب بهش نگاه میکنم. خودش ادامه میده _ روز خاستگاری هم گفتم ، من با گذشتت زندگی نمیکنم بلکه میخوام ایندت رو بسازم. مهم حاله نه گذشته. درسته ؟
نمیدونستم چیزی بگم ، چقدر این مرد بزرگ بود ، چقدر با گذشت و فداکار بود .
_ یع....یعنی..... تو....تو....هنوزم....حاضری با من ازدواج کنی ؟
از جاش بلند میشه و به سمت قسمت خروجی حرکت میکنه و میگه:
امیرحسین _ دروغ گناهه ولی مصلحتیش نه. دروغی که از تفرقه جلوگیری کنه مصلحته.
کلافه دستش رو تو موهاش میبره و آروم جوری که سعی داشت من نشنوم میگه البته کلاه شرعی
بعد دوباره ادامه میده ، یکی با من سر مسئله کاری لج بوده و بعد تورو تهدید میکنه تو هم ناچار به پذیرش این میشی که به من اینجوری بگی و از هم جدا بشیم.
بعد به سمت من برمیگرده و با لبخند میگه _ شما نمیاید؟
با تعجب بهش خیره میشم ، با بهت و بدون هیچ حرفی بلند میشم و به طرفش میرم.
امیرحسین _ ماشین اوردی؟
سرم رو تکون میدم.
امیرحسین _ خانوم افتخار میدن منم برسونن؟
دوباره سرم رو تکون میدم. تازه فرصت میکنم براندازش کنم، چقدر لاغر شده بود ، دوباره بغض و بغض.
نمیتونستم انقدر مهربونی ، گذشت و بزرگی رو درک کنم. حقا که بنده خدا بود، حقا که پیامبر حضرت محمد ، مولاش امام علی و اربابش امام حسین بود.
پروانه های وصال
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_هفتاد_و_پنجم #سوپرااااایز😍😍 #عیدیه_ها😁 ❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️❤️❤️❣
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_ششم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
توي آينه نگاهي به خودم و اميرحسين ميندازم ، چه محجوبانه سرش رو انداخته پايين و آيه هاي عشق رو زمزمه ميكنه . چشم از آينه ميگيرم و به آيه هاي قرآن نگاه ميكنم ؛ وقتي قرآن رو باز كرديم سوره يس اومد. شروع ميكنم به قرائت آيه هاي عشق.
#با_یاد_خدا_دفتر_اگر_باز_کنیم
#سهل_است_که_عاشقانه_پرواز_کنیم
به خودم ميام كه ميبينم براي بار سوم دارن ميپرسن _ آيا بنده وكيلم ؟
_ با اجازه آقا امام زمان ، شهدا و بزرگتراي مجلس بله.
بلاخره تموم شد يا بهتره بگم شروع شد، شيريني هاي زندگيم تازه شروع شد، زندگيم با يكي از بهترين بنده هاي خدا ، زندگيم با دوست داشتني تر مرد .
نگاهي به فاطمه و اميرعلي كه كنار هم نشستن ميكنم ، بلاخره ايناهم به هم رسيدن ، سمت راست ياسمين و نجمه و شقايق با اخم به من خيره شدن ، خندم ميگيره ، خب البته حق دارن توقع داشتن عقد و عروسي من تو بهترين تالار با موزيك زنده و يا شايدهم مختلط برگزار بشه ، ولي چي شد. كنارشون هم زهراسادات و مليكاسادات با لبخند ايستادن. مامان ، بابا ، خانوم حسيني يا بهتره ديگه بگم عاطفه خانوم ، پرنيان و....... باباي اميرحسين . همه خوشحال بودن به جز باباي اميرحسين ؛ شايد از من خوشش نمياد البته نه ، روز اول خاستگاري كه خوشحال بود ، شايدم از اين كه عقدمون اينجاست ناراحته.....
خودم رو كمي به اميرحسين نزديك ميكنم و زير گوشش ميگمم _ اميرحسين
اميرحسين _ جان دلم؟
قلبم لبريز ميشه از عشق ، از اين لحن دلگرم كننده.
_ ميگم بابات چرا ناراحته ؟ ازدست من ناراحته ؟
اخماش تو هم ميره ، مرد من حتي با اخم هم جذاب بود.
اميرحسين _ بعدا حرف ميزنيم درموردش. بهش فكر نكن.
سرم رو به معناي تاييد تكون ميدم.
.
.
.
.
اميرحسين _ خانومي حاضري؟
_ اره اره . اومدم.
چادرم رو روي سرم مرتب ميكنم ، كيفم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق خارج ميشم.
اميرحسين _ بريم بانو ؟
_ بريم حاج آقا.
اميرحسين _ هعي خواهر. هنوز حاجي نشدم كه
_ ان شاءالله ميشي برادر حركت كن.
اميرحسين _ اطاعت سرورم.
مشتي به بازوش ميزنم و ميخندم. باهم ، شونه به شونه هم ، دست در دست حركت ميكنيم.
.
.
.
.
اميرحسين _ حانيه چرا انقدر نگراني ؟
_ نميدونم استرس دارم
اميرحسين _ استرس براي چي؟
_ نميدونم.
وارد خيابون عشق ميشيم.حالم توصيف ناپذيره. چه عظمتي داشت آقام. عظمتي كه دركش نميكردم . درك نميكردم چون مدت كمي بود كه با اين آقا آشنا شده بودم. حتي نميدونستم در برابر اين زيبايي ، اين عظمت يا شايد بهتر باشه بگم اين عشق الهي چه عكس العملي نشون بدم. به سمت اميرحسين برميگردم. اصلا رو زمين نبود ، مرد من آسموني شده بود. اشكاش روي صورتش جاري و صورتش كامل خيس از اشك بود. نگاهي به اطرافم ميندازم ، كار همه شده بود اشك ريختن ، خانومي روي زمين زانو زده بود و اشك ميريخت. آقايي مداحي ميكرد و بچه هاي كوچيك و نوجوون دورش جمع شده بودن با دستاي كوچيكشون سينه ميزدن.
حالا ديگه منم تو حال خودم نبود ، بيشتر به حال خودم تاسف ميخوردم ، چرا انقدر دير با اين آقا آشنا شدم. چقدر اشك امام زمان رو دراوردم. ناخداگاه پاهام سست ميشن و روي زمين ميشينم. صورتم رو با دستام ميگيرم و اشك ميريزم ، اميرحسين هم كنارم ميشينه و شروع به گريه ميكنه.
شنيده بودم شب جمعه همه ائمه كربلا هستن ، شب جمعه بود و من جايي نفس ميكشيدم كه الان مولام اونجا نفس ميكشيد.
#کاش_میشد_که_شبی_درحرمت_سرمیشد
#شب_جمعه_اگرم_بود_چه_بهتر_میشد
#و_همان_شب_دل_ما_درحرم_کرببلا
#فرش_راه_قدم_حضرت_مادر_میشد
❤️❤️❤️❤️❣❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️
در مزار شـــ❤️ــــهدا بودم و گفتمــــــــــ ای کاشـــــ
سفره ی عقـ💍ـــد من و همسرمــ اینجا باشد🙈
❤️❤️❤️❤️❣❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#ح_سادات_کاظمی
#دست_جيغ_هوراااااا_بلاخره_مزدوج_شدن 😂🙈
#هنوز_ادامه_دارد
#عايا_زندگيشان_پايدار_خواهد_بود😶🤔
رمان های عاشقانه مذهبی
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#سوپرااااایز😍😍
#عیدیه_ها😁
❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️❤️❤️❣❣❣❣
دستگيره در رو ميكشم و از ماشين پياده ميشم ، چادرم رو روي سرم مرتب ميكنم قدمي برميدارم اما پاهام سست ميشن
" با رفتن و ملاقاتش فقط جدايي سخت تر و وابستگي بيشتر ميشه ، اصلا معلوم نيست خانوادش راهم بدن يا نه. واي خدا. چرا اومدم. سريع به ماشين برميگردم ، سوار ميشم و حركت ميكنم ، بايد برم به همونجايي كه اميرحسين رو از خدا خواستم و همون مرداي ناب خدايي رو واسطه قرار بدم.
.
.
.
. گل هاي نرگس رو تو دستم جا به جا ميكنم و آروم قدم ميزنم ، با دقت كه يه وقت پام روي قبري نره. قطعه 40 . سرداران بي پلاك . از ورودي كه وارد ميشم گل هاي نرگس رو روي قبور شهداي گمنام ميزارم ودر اولين قطعه روبه روي فانوسي سر قبر يكي از شهدا ميشينم.
♥️ #پیامبر_اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
🍀 كما لا يَحِلُّ لِغَريمِكَ أن يَمطُلَكَ و هُو مُوسِرٌ ، فكذلكَ لا يَحِلُّ لكَ أن تُعسِرَهُ إذا عَلِمتَ أنّهُ مُعسِرٌ
🍃 همچنان كه بدهكار تو اگر توانگر باشد روا نيست در پرداخت بدهى اش به تو تعلل ورزد، بر تو نيز روا نيست كه اگر بدانى تنگ دست است، او را تحت فشار قرار دهى.
📖 ميزان الحكمه، ج9، ص401
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
بسم الله الرحمن الرحيم
#حماسه_ی_نهم_دی_ماه
#حماسه_ی_حسینی_ع
#بصیرت
#مجتبی_دسترنج
▶️
از حیله گر و گَندم ری باید گفت
از عارضه مستی و می باید گفت
تا رو بشود دست همه فتنه گران
از مَحشرِ روزِ نُه دی باید گفت
دل را فقط از مِهر علی آکَندیم
ازاینکه فدای رهبریم خُرسندیم
روز نُهِ دی، روز شکست فتنه
پیمانِ دوباره با ولی می بندیم
با فتنه گران خُرده حسابی داریم
از فتنه و از فتنه گران بی زاریم
تا کور شود فتنه گرِ غرب گرا
ما(سیّد علیْ خامنه ای) را یاريم
هم پیروِ اهلبیت و قرآن هستیم
هم چون شُهدا عاشقِ ایران هستیم
این نکته بدانید که در وقت فِتَن
ما گوش به فرمان ولی مان هستیم
ما قطره ولی روزِ عمل دریاییم
چون رعد کُشنده ایم و برق آساییم
دلخوش نه به برجام و به آمریکایش
دلخوش به کلامِ نافذِ مولاییم
ازکرب و بلا شور شهادت داریم
هم در دلمان مهرِ ولایت داریم
درمانده نمی شویم هرگز، زیرا..
در موقعِ فتنه ها بصیرت داریم
دل را به کرامت کریمان بستیم
از عشق علی و آل او سرمستیم
روزِ نُه دی جهانیان فهمیدند
ماملّت هوشیار، حسینی هستیم
یکبارِ دگر حماسه سازی کردند
ملّت نُهِ دی چو سرفرازی کردند
هم آتش فتنه را فرو آوردند...
هم قلب امام عصر راضی کردند
⏹
_دوستان گرامی
سلام وادب.
از اذان مغرب یکشنبه ۷ دی ماه الی ۲۹ دی ماه ایام فاطمیه دهه اول و دوم هست.🏴
ایام فاطمیه معمولا با سعی و شور عمومی برگزار نمیشود.
البته دلایل مختلفی دارد که شما دوست عزیز نسبت به آن اطلاع بیشتری دارید.
سال گذشته شهرداری هم تقریبا تبلیغیات کمی اعم از پارچه نوشته ، بنر ... در ایام فاطمیه در دهه اول و دوم ، در سطح شهر انجام داد...
و امسال هم با توجه به قصه کرونا ، و متعاقب آن 👇
_نبود ایستگاههای صلواتی...
_عدم برگزاری هیئت ها در فضای باز باتوجه به سردی زمستان...
_کم شدن روضه های خانگی به دلیل نگرانی عمومی از کرونا... _مشکلات اقتصادی
و البته کم کاری بعضی افراد...
ممکن است خدای ناکرده امسال فاطمیه انچنان که شایسته است برگزار نگردد/
ائمه اطهار علیهم السلام و به تبع از ایشان بسیاری از علما شیعه، مراجع تقلید و بزرگان دینی حساسیت خاصی در زنده نگه داشتن ایام فاطمیه ( البته بصورت معقول و به دور از سواستفاده افراد مغرض) داشته اند.
همچنان که رهبر عزیز انقلاب نیز در این ایام با برپایی مراسم عزاداری این فریضه مهم را زنده نگه میدارند و عنوان می نمایند:
من رزق سال خود و کشور را در فاطمیه از بی بی سلام الله علیها طلب میکنم.
لذا با توجه به موارد گفته شده به نظر میرسد نوعی واجب شرعی و انقلابی در جهت زنده نگهداشتن و هرچه پر شور تر برگزار شدن ایام شهادت بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیه بر گردن ما میباشد.
چنانچه در این امر بسیار مهم کوتاهی کنیم خدای ناکرده در روزمحشر هنگامی که بنا برحدیث مشهور گفته میشود *اَینَ الفاطمیون*
ما جزو افرادی نباشیم که شرمنده شویم و گریان....
لذا چند پیشنهاد خدمت شما برای گرامیداشت این ایام تقدیم میگردد 👇
◾از یکشنبه پروفایل همه ی شبکه های مجازیمون رو مُزین بنام بی بی یا دل نوشته ای در وصف ایام فاطمیه کنیم تا دیگران
نیز با دیدن پروفایل ما تشویق به این حرکت معنوی شوند.
◾ مثل دهه محرم سر درب منازلمون رو پارچه نوشته ای از حضرت زهرا سلام الله علیها نصب کنیم.
که بسیار حرکت فرهنگی و معنوی قابل توجهی در سطح یک محل میباشد.
اگر نداریم حتما در فکر تهیه کردن باشیم نشاالله.
◾روضه های خانگی چند نفره با رعایت نکات بهداشتی برگزار کنیم. تعداد مهم نیست . اهمیت در اصل برگزاری است.
◾از برگزاری روضه خانگی خود یا دیگران *حتما با رعایت نکات بهداشتی* عکس و فیلم تهیه کنیم و در گروههای فامیلی و یا دوستان پخش کنیم تا ترویج این عمل حسنه گردد .
◾میتوانیم بانصب یک بلندگو بر روی یک وانت بار یک روز قبل از شهادت و همچنین روز شهادت بی بی ، در دهه اول و دوم ، روضه های کوچه به کوچه برپا کنیم.. بدین صورت که 👇
درب منازل شهدا یا بزرگان محل و پیرغلامان رفته و بدون تشریفات درب خانه ایشان ، باقراردادن یک صندلی یک نفر روحانی ده دقیقه سخنرانی کند و یک مداح نیز حدود یک ربع توسل به ساحت مقدس بی بی پیدا نماید . باتوجه به صدای بلندگو دیگر اهالی کوچه هم به درب خانه هایشان آمده و بسیار استقبال میکنند .
حداقل این حرکت را در روز شهادت مقید باشید راه اندازی کنیم انشاالله..
◾ پوشیدن پیراهن مشکی به رسم عزادار بودن
به دلیل حضور در جامعه بسیاری از ما سوال میپرسند که چرا مشکی پوشیده اید و گفتن علت آن به ایشان به نوعی ترویج فرهنگ فاطمیه است .انشاالله
◾ نصب پرچم کوچک بنام نامی حضرت فاطمه سلام الله علیها بر روی ماشین شخصی... باتوجه به گردش در شهر بسیار حرکت تبلیغی موثری میباشد.
مشهور است که جناب حرّ فقط
به دلیل *رعایت ادب* به ساحت حضرت مادر علیها سلام توفیق پیدا کرد که در زمره ی اصحاب امام حسین علیه السلام وشهدای کربلا قرار بگیرد.👇
و ترویج فاطمیه عرض ادب به ساحت مقدسه ی حضرت زهرا سلام الله علیهاست..
و انشاالله ما نیز امید داریم که مورد شفاعت اهلبیت علیهم السلام واقع شویم....
# دوستان گرامی انشالله نشر این پیام میتواند عرض ادبی به حضرت بی بی سلام الله علیها باشد.
*لطفا هم اکنون نشر دهید* یاعلی