پروانه های وصال
قسمت هشتم: هم سلولی عرب توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم ... دیگه جزء هیچ باندی نبودم و از
قسمت نهم: تصویر مات
ساکت بود ... نه اون با من حرف می زد، نه من با اون ... ولی ازش متنفر بودم ...
فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود ... یه کم هم می ترسیدم ... بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد ...
هر بار که چشمم بهش می افتاد توی دلم می گفتم ...
- تروریست عوضی ...
و توی ذهنم مدام صحنه های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می کردم ...
حدود 4 سال از ماجرای 11 سپتامبر می گذشت ... حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون ها متنفر بودن ... حالا یه تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود ...
یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت ... و من هر شب با استرس می خوابیدم ... دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم ...
خوب یادمه ... اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن ... با هم درگیر شدیم ... این دفعه خیلی سخت بود ...
چند تا زدم اما فقط می خوردم ... یکی شون افتاده بود روی من و تا می تونست با مشت می زد توی سر و صورتم ...
سرم گیج شده بود ... دیگه ضربه هایی که توی صورتم می خورد رو حس نمی کردم ... توی همون گیجی با یه تصویر تار ... هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم ...
اون دو تا رو هل داد و از پشت یقه سومی رو گرفت و پرتش کرد ... صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم ... هیچ کاری ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت نهم: تصویر مات ساکت بود ... نه اون با من حرف می زد، نه من با اون ... ولی ازش متنفر بودم ...
قسمت دهم: کابوس های شبانه
بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم ... دستبند به دست، زنجیر شده به تخت ... هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم ... چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم ... تمام صورتم کبودی و ورم بود ... یه دستم شکسته بود ... به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن ...
همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن ... اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم ...
هنوز حالم خوب نبود ... سردرد و سرگیجه داشتم ... نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد ... سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد ... مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود ...
برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم ... می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم ... بین زمین و هوا منو گرفت ... وسایلم رو گذاشت طبقه پایین ... شد پرستارم ...
توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد ... توی سالن غذاخوری از همهمه ...
با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم ... من حالم اصلا خوب نبود ... جسمی یا روحی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هدایت شده از قرارگاه هدایت سیاسی ثامن زکیه (س)
5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | خرمشهرها در پیش است
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: «جوانهای عزیز! بچههای عزیز من! فردا مال شما است، آینده مالِ شما است؛ شما هستید که باید این تاریخ را با عزّتش محفوظ نگه دارید؛ شما هستید که این بارِ مسئولیّت را بردوش دارید؛ خرّمشهرها در پیش است؛ نه در میدان جنگ نظامی، [بلکه] در یک میدانی که از جنگ نظامی سختتر است. البتّه ویرانیهای جنگ نظامی را ندارد؛ بعکس، آبادانی به دنبال دارد، امّا سختیاش بیشتر است.»
5.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به محسن رضایی گفتند: شما شرایط جسمانیت مناسب ریاست جمهوری نیست! رفته ۴۰ ثانیه کلیپ داده که من شبها با بچهها میرم فوتبال!
🔑آموختم
تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد
🔑آموختم
گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی
🔑آموختم
تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم
🔑آموختم
گاهی برای بودن باید محو شد
🔑آموختم
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند
🔑آموختم
از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد که باشم حیفم میکنند.
🔑آموختم
برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم
💕❤️💕
خدایا
تو چطور انقدر راحت میبخشی ڪسی را ڪه بیازاردت....
چطور تو #سریعالرضا هستی...!🌱
پس چرا من که بنده ی توام بغض میپیچد در گلویم و از چشم هایم اشک جاری میشود ...
راستی تو گریه نمیکنی؟
•|° و ضاقت الارض......!
انقدر که نفسم بالا نمیاد...
💕💜💕
•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●
🔴خدا نیاره کسی که #توفیق_نمازشب رو ازش بگیرن …
💟خودت زمینه توفیقات زندگیت باش . تلاش کن تا #نمازشب برات عادت بشه اونم یک #عادت_عاشقانه و #عارفانه!😇
🌸زندگیت رو #شهداییش کن …
بذار عطر و بو و رایحه دل انگیز شهدایی بودن زندگیت رو در بر بگیره …
‼️با خودت فکر کن که #شهدای ما چجور زندگی میکردن، چجور #عبادت میکردن، چجور با مردم رفتار میکردن …!
🎆این #اشک ریختنهاتونو بیشتر کنید ! گره ها وا میکنه …
و در این راه بسیار تلاش کنید که محکم باشید و پایدار. ان شاءلله.
🤲🏻🍃ان شاءلله که همواره در راهش #ثابت قدم باشیم و حتی در سختی و بلا و #مصیبت نیز هیچگاه از خط و مسیر #خداوند لحظه ای دور و جدا نشیم .
💕💜💕
474.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙هر شب
✨بدون هیچ اطمینانی
🕊از بیدار شدنمان
🌙به خواب می رویم
✨اما با این حال برای فردا
🕊برنامه می ریزیم
💫این یعنی امید ...
⭐️زندگیتون
💫پر از امیـــد و آرزو
شبتان خوش و در پناه حق🌙